گنجور

غزل شمارهٔ ۷۸

ساقی ز شراب حق پر دار شرابی را
درده می ربّانی‌ دل‌های کبابی را
کم گوی حدیث نان در مجلس مخموران
جز آب نمی‌سازد‌، مر مردم آبی را
از آب و خطاب تو‌، تن گشت خراب تو
آراسته دار ای جان‌، زین گنج خرابی را
گلزار کند عشقت‌، آن شورهٔ خاکی را
دُر بار کند موجت‌، این چشم سحابی را
بفزای شراب ما‌، بربند تو خواب ما
از شب چه خبر باشد؟ مر مردم خوابی را
هم‌کاسه مَلَک باشد‌، مهمان ِ خدایی را
باده ز فلک آید مردان ثوابی را
نوشد لب صدیقش ز اکواب و اباریقش
در خم تقی یابی آن بادهٔ نابی را
هشیار کجا داند؟ بی‌هوشیِ مستان را
بوجهل کجا داند؟ احوال صحابی را
استاد خدا آمد‌، بی‌واسطه صوفی را
استاد کتاب آمد صابی و کتابی را
چون محرم حق گشتی‌، وز واسطه بگذشتی
بربای نقاب از رخ‌، خوبانِ نقابی را
منکر که ز نومیدی گوید که ‌«نیابی این‌»
بند ِ ره او سازد آن گفتِ نیابی را
نی باز سپید‌ست او‌، نی بلبل خوش‌نغمه
ویرانهٔ دنیا به آن جغد غرابی را
خاموش و مگو دیگر مفزای تو شور و شر
کز غیب خطاب آید جان‌های خطابی را

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقی ز شراب حق پر دار شرابی را
درده می ربّانی‌ دل‌های کبابی را
هوش مصنوعی: ای ساقی، از می حق در جامم بریز و دل‌های سوخته و داغ‌دار را تسکین ده.
کم گوی حدیث نان در مجلس مخموران
جز آب نمی‌سازد‌، مر مردم آبی را
هوش مصنوعی: در جمع افرادی که مست هستند، از صحبت درباره نان و معیشت کم بگو، زیرا در آنجا تنها آبی وجود دارد که برای آن‌ها می‌تواند مناسب باشد.
از آب و خطاب تو‌، تن گشت خراب تو
آراسته دار ای جان‌، زین گنج خرابی را
هوش مصنوعی: به خاطر صحبت و محبت تو، جانم در حال و روزی خراب شده است. عزیزم، این ویرانی را با زیبایی خودت آرایش کن و به آن جلوه‌ای تازه ببخش.
گلزار کند عشقت‌، آن شورهٔ خاکی را
دُر بار کند موجت‌، این چشم سحابی را
هوش مصنوعی: عشق تو به باغی زیبا تبدیل می‌کند این دشت خشک و بی‌ثمر را و امواجی که از تو برمی‌خیزد، این جسم مادی را مانند ابر سبک و زودگذر می‌سازد.
بفزای شراب ما‌، بربند تو خواب ما
از شب چه خبر باشد؟ مر مردم خوابی را
هوش مصنوعی: بیشتر شراب بده و خواب ما را بربند، شب چه خبر از ما دارد وقتی که مردم در خوابند؟
هم‌کاسه مَلَک باشد‌، مهمان ِ خدایی را
باده ز فلک آید مردان ثوابی را
هوش مصنوعی: اگر کسی از دستِ قدرتمندانی مثل پادشاهان و بزرگانی که در موقعیتی ویژه قرار دارند، پذیرایی کند، نعمت و برکت از آسمان به او می‌رسد و او به درستی و خوبی نزد خداوند خواهد رسید.
نوشد لب صدیقش ز اکواب و اباریقش
در خم تقی یابی آن بادهٔ نابی را
هوش مصنوعی: دوستش از جام‌ها و ظرف‌هایش می‌نوشد و در گلیمی که دانی، آن شراب ناب را خواهی یافت.
هشیار کجا داند؟ بی‌هوشیِ مستان را
بوجهل کجا داند؟ احوال صحابی را
هوش مصنوعی: آدم هشیار چه می‌داند حال کسانی را که بی‌خبر و مست هستند؟ چطور می‌تواند اوضاع و احوال دوستانش را درک کند؟
استاد خدا آمد‌، بی‌واسطه صوفی را
استاد کتاب آمد صابی و کتابی را
هوش مصنوعی: استاد اصلی و حقیقی آمد، بدون هیچ واسطه‌ای. صوفی کسی را به عنوان استاد خود قبول کرده و کتابی را در دست دارد که به او آموخته است. اینجا تأکید بر اهمیت منبع اصلی دانش و دانش‌آموزی بدون واسطه است.
چون محرم حق گشتی‌، وز واسطه بگذشتی
بربای نقاب از رخ‌، خوبانِ نقابی را
هوش مصنوعی: زمانی که به درک عمیق و نزدیکی به حقیقت رسیدی و از دنیای ظواهر فراتر رفتی، می‌توانی پرده‌ها را کنار بزنی و زیبایی‌های واقعی را مشاهده کنی.
منکر که ز نومیدی گوید که ‌«نیابی این‌»
بند ِ ره او سازد آن گفتِ نیابی را
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر ناامیدی می‌گوید که «نمی‌توانی به این هدف برسی»، خود را به بی‌راهه می‌کشاند. او با چنین حرف‌هایی، راهی را برای دسترسی به اهدافش می‌بندد.
نی باز سپید‌ست او‌، نی بلبل خوش‌نغمه
ویرانهٔ دنیا به آن جغد غرابی را
هوش مصنوعی: این شاعر به زیبایی و نیکی در زندگی اشاره دارد و به تمایز میان نشانه‌های مثبت و منفی می‌پردازد. او از یک پرنده سفید به عنوان نماد خوشی و نشاط یاد می‌کند و در مقابل، جغدی را به عنوان نماد غم و نابودی در این دنیا مطرح می‌کند. این بیان نشان‌دهنده تضادهایی است که در زندگی وجود دارد؛ از زیبایی‌ها و امیدها تا افسردگی و ناامیدی.
خاموش و مگو دیگر مفزای تو شور و شر
کز غیب خطاب آید جان‌های خطابی را
هوش مصنوعی: سکوت کن و دیگر چیزی نگو، زیرا که هیچ اندوخته‌ای از شوری و هیجان نداشته باشی که از عالم غیب، نداهایی به جان‌های نداگوش منتقل می‌شود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۷۸ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۷۸ به خوانش آرش خیرآبادی

حاشیه ها

1393/10/09 22:01
هنگامه حیدری

در بیت 9 آمده است:
استاد، خدا آمد، بی واسطه صوفی را
استاد کتاب آمد صابی و کتابی را
صابی: آن که از دینی به دینی شود. گلمه ای کلدانی است به معنی شوینده و صابئین چون همیشه در کنار نهرها و آبها جای دارند و خود را بسیار می شویند بدین نام خوانده می شوند. در خوزستان هنوز مردمی بر ساحل کارون هستند که آنها را مغتسله می نامند و آن ترجمه لفظ صابئی کلدانی است.
کتابی: شرعا کافری است که به پاره ای از کیشه های کتابهای منسوخ متدین باشد.
مطلبی که در این بیت جلب توجه می کند مصراع اول این بیت است...استاد خدا آمد بی واسطه صوفی را
آیا با این بیت مولانا می خواهد نیاز به پیر را انکار کند...و معتقد است که صوفی حقیقی همه چیز را به واسطه ضمیر و دل آگاهش از خدا دریافت می کند؟ والله اعلم بالصواب

1397/08/08 00:11
شهلا

هنگامه عزیز، چون حضرت مولانا بسیار به پیر و مراد اعتقاد دارند، احتمالاً منظورشان استاد خدایی است

1397/08/08 00:11
شهلا

البته وقتی خود، پیر و مراد شده باشی، می توانی بی واسطه به حق وصل شوی. عجیب نیست

1399/06/02 12:09
..

بندِ رهِ او سازد..