گنجور

غزل شمارهٔ ۷۷۸

از دلم صورت آن خوب ختن می‌نرود
چاشنی شکر او ز دهن می‌نرود
بالله ار شور کنم هر نفسی عیب مکن
گر برفت از دل تو از دل من می‌نرود
بوالحسن گفت حسن را که از این خانه برو
بوالحسن نیز درافتاد و حسن می‌نرود
جان پروانه مسکین ز پی شعله شمع
تا نسوزد پر و بالش ز لگن می‌نرود
همه مرغان چمن هر طرفی می‌پرند
بلبل از واسطه گل ز چمن می‌نرود
مرغ جان هر نفسی بال گشاید که پرد
وز امید نظر دوست ز تن می‌نرود
زن ز شوهر ببرد چون به تو آسیب زند
مرد چون روی تو بیند سوی زن می‌نرود
جان منصور چو در عشق توش دار زدند
در رسن کرد سر خود ز رسن می‌نرود
جان ادیم و تو سهیلی و هوای تو یمن
از پی تربیت تو ز یمن می‌نرود
چون خیال شکن زلف تو در دل دارم
این شکسته دلم از عشق شکن می‌نرود
گر سبو بشکند آن آب سبو کی شکند
جان عاشق به سوی گور و کفن می‌نرود
حیله‌ها دانم و تلبیسک و کژبازی‌ها
جان ز شرم تو به تلبیس و به فن می‌نرود

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از دلم صورت آن خوب ختن می‌نرود
چاشنی شکر او ز دهن می‌نرود
هوش مصنوعی: از قلبم تصویر آن معشوق خوش‌چهره فراموش نمی‌شود و طعم شیرین او از زبانم نمی‌رود.
بالله ار شور کنم هر نفسی عیب مکن
گر برفت از دل تو از دل من می‌نرود
هوش مصنوعی: اگر من هر لحظه به شوق و عشق تو دچار شوم، ایرادی نداشته باش! زیرا هرچند تو از دل من بیرون رفته‌ای، محبتت هرگز از دل من نمی‌رود.
بوالحسن گفت حسن را که از این خانه برو
بوالحسن نیز درافتاد و حسن می‌نرود
هوش مصنوعی: بوالحسن به حسن گفت که از این خانه بیرون برو، اما بوالحسن هم درگیر ماجرا شد و حسن از جایش تکان نخورد.
جان پروانه مسکین ز پی شعله شمع
تا نسوزد پر و بالش ز لگن می‌نرود
هوش مصنوعی: روح پروانه بیچاره برای رسیدن به نور شمع تلاش می‌کند و تا زمانی که پر و بالش نشکند، از ظرف شراب نمی‌رود.
همه مرغان چمن هر طرفی می‌پرند
بلبل از واسطه گل ز چمن می‌نرود
هوش مصنوعی: تمام پرندگان در چمن هر کجا که می‌خواهند پرواز می‌کنند، اما بلبل به خاطر گل هرگز از چمن دور نمی‌شود.
مرغ جان هر نفسی بال گشاید که پرد
وز امید نظر دوست ز تن می‌نرود
هوش مصنوعی: هر لحظه، جان انسان مانند پرنده‌ای در حال پرواز است که با امید به دیدار دوست، از قفس تن نمی‌گریزد.
زن ز شوهر ببرد چون به تو آسیب زند
مرد چون روی تو بیند سوی زن می‌نرود
هوش مصنوعی: زن زمانی که شوهرش به او آسیب بزند، از او دور می‌شود. اما مرد وقتی که روی تو را می‌بیند، دیگر به سوی زن نمی‌رود.
جان منصور چو در عشق توش دار زدند
در رسن کرد سر خود ز رسن می‌نرود
هوش مصنوعی: جان منصور در عشق تو به اندازه‌ای تحت تاثیر قرار گرفت که حتی وقتی او را به دار آویختند و در رسن به بند کشیدند، نتوانست سر خود را از این بند آزاد کند.
جان ادیم و تو سهیلی و هوای تو یمن
از پی تربیت تو ز یمن می‌نرود
هوش مصنوعی: من جانم را به تو می‌سپارم و تو مانند سهیل (ستاره) هستی و هوای تو شبیه یمن است. من به دنبال پرورش و تربیت تو هستم و از یمن دور نمی‌شوم.
چون خیال شکن زلف تو در دل دارم
این شکسته دلم از عشق شکن می‌نرود
هوش مصنوعی: وقتی که فکر و یاد زلف‌های تو در دل من مانده است، این دل شکسته‌ام از عشق هیچ‌وقت آرامش پیدا نمی‌کند.
گر سبو بشکند آن آب سبو کی شکند
جان عاشق به سوی گور و کفن می‌نرود
هوش مصنوعی: اگر ظرفی شکسته شود، آب آن دیگر خاموش نمی‌ماند. اما عشق واقعی هیچ‌گاه به سمت مرگ و خاک نمی‌رود و همیشه زنده است.
حیله‌ها دانم و تلبیسک و کژبازی‌ها
جان ز شرم تو به تلبیس و به فن می‌نرود
هوش مصنوعی: من با حقه‌ها و نیرنگ‌ها آشنا هستم و هنرهای فریب‌کارانه را می‌شناسم، اما از شدت شرم تو، هیچ‌یک از این ترفندها نمی‌تواند به من آسیبی بزند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷۷۸ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1393/12/17 01:03
merce

با درود
این غزل به شماره ی 789مجدداً تکرار شده
با احترام
مرسده

1398/12/14 17:03
بابک پرتو

در هرصورت ، فرهنگ ایران ، در درک حسی ، ازدواج پدیده ها و حواس ( بخشهای گوناگون تن ) را میدید . انسان در حس کردن ، با پدیده و آن‌چه تجربه می‌کند ، زناشوئی می‌کند، و تخمی که از این ازدواج ، د رزهدان حس ( تن ) ، افکنده می‌شود ، پرورده و اندیشه می‌گردد . این بود که خرد ، نگهبان و پاسدار و چشم تن بود. این اندیشه ، رابطه صمیمانه انسان را با گیتی بیان میکرد . انسان و گیتی ( دنیای مادی ) ، باهم ، رابطه عاشق و معشوقی دارند . بام و شام ، حواس انسان در مزه کردن و بوئیدن و بسودن و شنیدن و دیدن ، در حال عروسی کردن با دنیا در زمان گذرا است .