غزل شمارهٔ ۷۷۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
عالی و فوق العادس حضرت مولانا
شعری زیبا از مولانای جان که زبان را از بیان کمال بیت ها قاصر مینماید.
مصرع دوم از بیت سوم
جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
به گمانم ناقص است ، شاید اینطور باشد:
بجز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
البته مستند نیست
احسنت بر شما خانم مهناز س.
یادداشت خانم مهناز نمیتونه درست باشه. اگرچه عبارتی که در اصل شعر نوشته شده شکست وزنی داره و عبارتی که خانم مهناز نوشتن در ظاهر این شکست رو رفع میکنه، اما واقعیت چیز دیگری ست.
اول این که این گونه شکست های وزنی در شعر قدما گاهی اوقات دیده میشه و حتی کتب عروض قدیمی در هر بیت یک بار رو مجاز میدونن.
امانکته دوم؛ در عبارتی که خانم مهناز نوشتن ما نمیتونیم «بجز عشق» رو به صورت «بجزِشق» بخونیم. این گونه تسهیل صرفا برای الف مجازه و برای عین مجاز نیستیم.
مثلا در همین غزل داریم «دل تو مثال بام است و ...» و اینجا مجازیم که الف رو در کلمه است تسهیل کنیم، یعنی بخونیم «دل تو مثال بامَ ست و...» اما برای حرف عین چنین اجازه ای نداریم.
هرجا چنین چیزی مشاهده فرمودید با قدرت و اطمینان میتونید ایراد بگیرید، حتی اگر شاعر بزرگی باشه!
با سپاس از خانم مهناز و آقا سعید . به گمانم ناقص نیست ، اگر جز با کسره خوانده شود نیازی به اضافه کردن ب نیست . و وزن شعر هم کامل است .
گذشته از آن حضرت مولانا می فرماید:
رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا
با سپاس فراوان ، حقیر سراپا تقصیر ، سعید رضایی .
یادداشت مهناز گرامی 101٪ درست است،"جز"دراین نیم بیت حرف اضافه است به مانای مگر و...
چنانکه می گویند " ممکن الاضافه " نیست.
با مهناز خانم موافقم ، چون ”عینِ“ عشق کسره دارد ،
اگر ساکن بود با آقای علیرضا هم نظر بودم ولی اشتباه میکنند
به خدمت سعید خان نیز عارضم که : ممکن است مولوی در بند قافیه و عروض نباشد ولی این دلیل نمی سود که ما نقد نکنیم
با سلام خدمت عزیزان "خرم روزگار و جناب حسین 2" عرض شود که ما عنوان نمودیم بر فرض محال اگر وزن و قافیه شعر درست نباشد حضرت مولانا چنین فرموده "قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر....".در صورتیکه وزن شعر با تلفظ صحیح کامل می باشد و اینقدر مساله ی پیچیده ای نمی باشد . و مولانا شاعری نیست که شکی در استادی ایشان باشد . می ماند یک احتمال و آن هم اینکه در تمامی نسخ دیوان این حرف "ب" از اول کلمه " جز" افتاده باشد و بنده برای این احتمال فقط می توانم بگویم " در عجبم " . سپاسگزارم .
جناب سعید،
عرض شود ، ما عنوان نمودیم حرف اضافه "جز" رانمی توان به عشق اضافه نمود. ما در استادی ایشان شک نمی کنیم و هم در بی توجهیشان به وزن و قافیه
و البته این مساله ای پیچیده نیست.
سپاس می گزاریم.
جناب خرم روزگار:
عرض شود ، شما عنوان نمودید حرف اضافه “جز” رانمی توان به عشق اضافه نمود. و از طرفی نظر خانم مهناز را 101% تایید نمودید . در صورتیکه ایشان نوشته اند:
"به گمانم ناقص است ، شاید اینطور باشد:
بجز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند"
باز هم سپاسگزارم .
جناب حسین آقای 2
مساله حرکت کسره و فتحه و ... نیست. اگر طبق پیشنهاد خانم مهناز این عبارت رو بخونیم، حرف عین کلاً حذف میشه و در دستور زبان فارسی ما چنین اجازه ای نداریم! فقط در باره حرف الف میشه این کارو کرد!
علیرضا خان
نمی دانم شما چطور میخوانید که ” عین “ حذف می شود
با خوانش من هم” بجز “ کامل است و هم عشق
متأسفانه درین جا اثبات نظر را با صوت نداریم
جنابعالی هر طور می خواهی بخوان و لذتتش را ببر
شاد باشی
غزل مرام نامه ای و مانیفستی که باید حفظ بودش
بیتها همه حفظ شدنی اند تنها ترتیب آنها بهم میخورد که:
هله دل
نه عدم ره تو
دل تو تن
دنیای درون را چگونه میتوان یافت؟ با حس مشترک!
آنچه که در بیرون است اگر با هوش ویژه ای در هم آمیخته شود
میشود درون، چون دیگر آن آمیختگی در بیرون نیست و به دنیای درون تعلق درد
آن هوش ویژه را از جلال دین میتوان بخود انتقال داد
سلام ببخشید میتونید این شعر رو به زبان ساده معنی کنید ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان/پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیده ست/چو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند....این قسمت رو به زبان ساده میگید؟....ممنون
سنور عزیز
باسلام ضمن عذر خواهی ازتمامی سروران وبزرگان صرفا برای بی پاسخ نگذاشتن شما دوست گرامی
لابد شک ندارید که ما همه انسانها متشکل از دو بعد روحانی وجسمانی میباشیم جدا از بعد جسمانی بعد روحانی ما ذره ای از روح وذات پاک خداوندی است که در درون ما برسم امانت بودیعه نهاده شده است که تمامی هویت ، عزت،حیات وهستی ما مربوط به همین بعد فراموش شده ماست که.با جداشدن آن از کالبد خاکی، ما تبدیل به لاشه ای متعفن میگردیم ودر طول حیات وظیفه اصلی ما حفظ همین امانت الهی است وبدلیل تاثیر پذیری ما پس از تولد از خانواده ، اجتماع ،عقاید وباورهای فکری ودیگر عوامل کم کم بعد روحانی جایگاه اصلی خود را از دست میدهدو غالب انسانها فقط به بعد فیزیکی وجسمانی خود توجه دارند بقول حضرت حافظ
در کار گلاب وگل حکم ازلی این بود///کاین شاهد بازاری وین پرده نشین باشد
یا بگفته حضرت مولانا در مثنوی شریف
نیست را بنمود هست ومحتشم////هست را بنمود برشکل عدم
از طرفی چون خداوند عشق محض است به کل کاینات جهت رسیدن به قرب الهی وایجاد فضای یکتایی ما نیز راهی جز عشق ورزی ،مهر پروری ، بذل شادی مثل خود خداوندبه تمامی هستی نداریم واین همان پر وبال رسیدن به کمال وجودی ماست ودیگر نیازی به دستگیری ونردبان دیگری نیست از طرفی ما بواسطه دلبستگی وهم هویتی با جهان مادی فقط فرم مادی انسانها یا بهتر بگویم کل اشیا، را میبینیم وبه آنها هویت میبخشیم واین نحوه نگاه ماتعیین کننده است که کدام جنبه قضیه مشاهده گردد وکدام جنبه مستور بماند وحتی علم فیزیک نیز بر این مدعا صحه گذاشته آنجا که میگوید هر کوانتوم در لحضه قادر است هم به صورت موج یا ذره دیده شود واین بستگی به ناظر دارد ودر یک کلام گذشتن وچشم پوشی از جهان فانی وکسب مقام فقر تنها راه صعود ورسیدن به مقام قرب الهی است
باسپاس
در پاسخ سنور گرام
و اخترام به نوشتار پر بهای رضا
ره آسمان درون است
روش عرفان عملی مولاناست که برای رسیدن به آسمان ( رمز رسیدن به کمال ) توجه به درون یا رفتن به درون و خاموشی ذهن و گذر از حواس بیرونی است .
در عرفان عملی با مدد از عشق سفر به درون برای قرب اتفاق می افتد و چنین سفر آسمانی به پر عشق نیاز دارد
برای چنین سفری هیچ نردبانی به قدرت عشق برای وصال یار نیست .
تو مبین جهان ز بیرون ..
بنابرین درین سفر از حواس میگذریم ( رمز بستن چشم ها )زیرا درک ما از جهان ظاهری و متوسل به حواس پنجگانه و ذهن است . و اینان حجاب های درون اند
برای صعود به آسمان کمال چشم و گوش و زبان و.....نردبان نمیتوانند باشند .
باغ ها و میوه ها اند دلست
عکس لطف آن برین آب و گل است
البته بر سیاق اشعار حضرت مولانا میتونه اینطور باشه:
که جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
سلام.
اگر دوستان تفسیر و معنایی استوار برای بیت چهارم دارند، متشکر خواهم شد اگر ارائه کنند.
@فرهود
برنامه شماره 611 گنج حضور استاد پرویز شهبازی
عدم تو همچو مشرق اجل تو همچو مغرب
وقتی عدم میشیم و فضای آسمان درون ما باز میشود آفتاب درون ما طلوع میکند، و اجل ما یعنی مرگ ذهنی ما مثل مغرب هست، پس ما باید نسبت به منیت ذهنمون بمیریم که آسمان درونمون باز بشه (بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید، در این عشق چومردید همه روح پذیرید)
اگر به آسمان نگاه کنیم یک فضای لایتنهاهی ست و در آن اجرام آسمانی مانند ماه و خورشید و ستارگان هست، درون ما هم همان فضای لایتناهی هست که همه چیز در آن فضا اتفاق می افتد.
در آسمان، آسمان مهم تر هست یا اجرام؟؟ آسمان مهمتره چون همه چیز در آن فضا جای گرفته،
در فضای آسمان درون ما، آسمان مهمتره یا افکار و اتفاقاتی که درگذر است؟
با درود به دوستان... بااحترام به دوستان خانم مهناز و آقای سعید و سایر دوستان خواستم بگم بهتر نیست به جای گیر کردن در فتحه وکسره و غلط و غلوط گرفتن از مولانا درس ادبیات تیکه پاره کردن به معنی شعر بپردازیم که هوش از سر آدم می بره اگر بفهمیم البته
مولانا بنده خدا خودش گفته که من برسر دیوارم از بهر علامت رو ولی متاسفانه بیشتر آدما بجای اینکه جهت علامت رو دنبال کنن کج و صافی دیوار و غلط املایی و دستوری نوشته روی دیوار رو می بینن
سلام بر دوستان نادیده و دلدادگان ادبیات و معرفت.
از سرکار خانم سارا برای توضیح همراه با منبع بسیار متشکرم.
امیدوارم در کنار بحثهای فنی و وزن و عروض (که تا جایی که به مکررگویی و اصرار کشیده نشود به جای خود ضروری و نیکوست)، در باب معانی گرانسنگ و پنهان این شعر و سایر گنجینههای دیوان شمس هم رایزنی و همافزایی داشته باشیم.
نور پاشیده بر راهتان باد!
در بیت سوم
مصرع دو
وزن شعر درست رعایت نشده که صحیح آن به این گونه است
که جز عشق هر چه بینی همه جاودان نباشد
اتفاقا شاهکار مولانا همینجا هست که می گویند "جز عشق" واین مکسی که قبل از غشق آمده نه تنها بیت را از وزن و ریتم نینداخته بلکه با آوردن نیم فاصله سکوت تاکید خود بر عشق را می رساند. اضافه کردن هرگونه صامت یا مصوت قبل از عشق مانع از دریافت تاکید می شود.
هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نماند
دلتان به چرخ پرد چو بدن گران نماند
هله یا هلا. حرف تنبیه است به معنی آگاه باش ، توجه کن ، به هوش باش :
مولانا ، عاشقان را به چه هشدار می دهد؟
که وقتی جسم و جان نماند ، ممکن است دل به چرخ نپرد و بدن گرانی نماید. یعنی سبکبالی از تن و بدن یا در قید جسم و جان نبودن برابر با پریدن دل نیست اگر چه ممکن است شرط آن باشد.
در برخی جاها ، ممکن است جان با روح برابر گرفته شود اما این بیت نشان می دهد که برابر نیست و مقوله جدایی است ، یعنی در این بیت ، چهار نیرو یا جوهر یا .... چیز متفاوت وجود دارد. جسم و جان و دل که ذکر شده اند و روح که ذکر نشده است.
برابر دانسته های ما ، وقتی روح نمی ماند ، انسان فوت می شود و می میرد اما در این بیت وقتی جسم و حتی جان نمی ماند ، ممکن است دل بماند و نتواند به چرخ بپرد. چنین هم نیست که نصحیت و توصیه مولانا ، مربوط به آخرت باشد او سعی دارد انسان در این جهان بپرد و نیلوفری شود و کار نسیه نمی کند. پس ادامه می دهد :
دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید
هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند
جالب است که مولوی ، یک عاشق تمام و تمام عیار ، توصیه به حکمت بکند و به آب آن ، غبار از دل و جان بشوید. مکانی که محمل عشق است (دل و جان ) به توصیه مولای عشق ، باید با آب حکمت شسته شود تا هر دو چشم حسرت از خاکدان گرفته شده و دوباره به سوی عشق برگردد.
نه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنست
جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
........
#مسعودی
#گوگانی
نه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنست
جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
مگر این چنین نیست که عشق ، جان هر چیزی است که در جهان است پس غیر از آن همه چیز فانی است.
اما چرا حرف اضافه " که " یا حرف اضافه " به " بر سر مصرع دوم نیامده است و با کسر خوانده می شود؟ یعنی چرا گفته نشده است : که جز عشق یا به جز عشق
یعنی خواسته عشق را بسیط کند و عشق بسیط است. جزئی ندارد. عشق من و او جدا نیست. عشق ، عشق است. عشق به فلان و بهمان نیست. عشق ترکیب ندارد ، جز ندارد. عشق بسیط است و من و شما ، هرچه در کنار عشق ، وابسته یا غیر وابسته به آن می بینیم ، فانی است و جاودان نمی ماند. عین موج دریاست هرچند از دریا و از جنس دریاست اما برخلاف دریا ، جاودان نخواهد ماند. موج ، موج است و دریا ، دریا
و این دیدن در مصرع دوم ، همانند خطاهای دید است . نیست که ببینیم اما می بینیم ولی این دیدن ها ، جاودان نخواهد ماند چون در کنار یا اضافه بر عشق است ، بینش ما از عشق است اصل عشق نیست. اصل و جان عشق ، به و که و ... نمی پذیرد. وحده لا اله الا هو
به استناد گفته استادشفیعی کدکنی درخراسان قدیم معادل "به جز" می گفته اند "جُز ِ"
واین در موارد بسیاری در مثنوی و دیوان شمس آمده.لذا با دید وتلفظ امروزی بسیاری از نوشته های قدما رانباید قضاوت کرد.همانطور که در اشعارسعدی درموارد زیادی تلفظ خوردن شبیه تلفظ لری "خَردن" می باشدودرقافیه ها ثابت می شود.
باسلام و درود بر تمامی پویندگان طریق حقیقت و عشق راستین و ارادتمندان حضرت مولانای جان.
این غزل بیانگر اهمیت و ارجعیت عشق در زیستن است. عشق برای زیستنی خردمندانه.
ضمنا؛
به بزرگواران مدیریت سایت پیشنهاد میکنم نظرات از جدید به قدیم در صدر صفحه قرار گیرد.
باسپاس
این غزل مولانای جان به تنهایی برای رستگاری و رهنمون شدن به اعماق بیکران هستی کفایت می کند،هر کس به معنای واقعی این غزل پی برد و به کار بست ، بی گمان رستگار خواهد شد، و در آخر عرض کنم،فیلسوف مشهور آلمانی آرتور شوپنهاور کتاب قطوری دارد به اسم جهان همچون اراده و تصور که جناب مولانای جان آن را در یک بیت این غزل بیان کرده ،انجا که میگه ؛
تو مبین جهان زبیرون که جهان درون دیده است
چو دو دیده را ببستی زجهان جهان نماند
مجتبی بیرانوند
با سلام و احترام به همگی
دوستان مولانا توی همین شعر گفته
تو ز لوح دل فروخوان به تمامی این غزل را
منگر تو در زبانم که لب و زبان نماند
برای اینکه همین مباحث به جز عشق یا جز عشق مطرح نباشه و بدونیم اصل موضوع چیز دیگریست و لب و زبان مهم نیس
یکی از زیباترین غزل های حضرت مولانا♥️🌹