گنجور

غزل شمارهٔ ۷۲۳

ساقی برخیز کان مه آمد
بشتاب که سخت بی‌گه آمد
ترکانه بتاز وقت تنگست
کان ترک ختا به خرگه آمد
در وهم نبود این سعادت
اقبال نگر که ناگه آمد
عاشق چو پیاله پر ز خون بود
چون ساغر می به قهقه آمد
با چون تو مه آنک وقت دریافت
تعجیل نکرد ابله آمد
از خرمن عشق هر کی بگریخت
کاه است به خرمن‌ِ که آمد
بی گه شد و هر کی اوست مقبل
بگریخت ز خود به درگه آمد
اندر تبریز های و هویی‌ست
آن را که ز هجر با ره آمد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقی برخیز کان مه آمد
بشتاب که سخت بی‌گه آمد
هوش مصنوعی: ای ساقی، برخیز و آماده‌باش، زیرا آن ماه زیبا و دل‌نشین فرارسیده است و نباید که درنگ کنیم، چرا که زمان به سرعت می‌گذرد.
ترکانه بتاز وقت تنگست
کان ترک ختا به خرگه آمد
هوش مصنوعی: ترک‌ها در زمانی که مشکلات و تنگناها به اوج خود رسیده، به شدت و با سرعت در حال حرکت هستند، زیرا جوانان و اهل قدرت به خانه‌های خود آمده‌اند.
در وهم نبود این سعادت
اقبال نگر که ناگه آمد
هوش مصنوعی: این خوشبختی هرگز در تصور نمی‌گنجید، اما ناگهان به وقوع پیوست.
عاشق چو پیاله پر ز خون بود
چون ساغر می به قهقه آمد
هوش مصنوعی: عاشق وقتی که دلش پر از درد و اندوه باشد، مانند جامی پر از خون به شدت به وجد می‌آید و شاداب می‌شود.
با چون تو مه آنک وقت دریافت
تعجیل نکرد ابله آمد
هوش مصنوعی: افراد نادانی که نمی‌دانند، در زمان‌های مناسب و با دیدن شرایط، عجله نمی‌کنند و به درستی عمل نمی‌کنند.
از خرمن عشق هر کی بگریخت
کاه است به خرمن‌ِ که آمد
هوش مصنوعی: هر کس از محبت و عشق دوری کند و از آن فرار کند، در حقیقت به چیزی بی‌ارزش و کم اهمیت مانند کاه سقوط می‌کند. در اینجا به این نکته اشاره شده است که عشق و محبت ارزشی بیشتر از هر چیز دیگری دارد.
بی گه شد و هر کی اوست مقبل
بگریخت ز خود به درگه آمد
هوش مصنوعی: در زمان‌های مختلف، هر کسی که به او نزدیک می‌شود، از خود فاصله می‌گیرد و به درگاه او می‌آید.
اندر تبریز های و هویی‌ست
آن را که ز هجر با ره آمد
هوش مصنوعی: در تبریز شلوغ و پر سر و صدایی است، کسی که از دوری و جدایی به اینجا آمده است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷۲۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1403/06/18 03:09
وحید نجف آبادی

این اقبال در وهم و خیال هم نمیگنجد (از بزرگی، از شیرینی، از لذت بی پایان)