اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا
ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما
هوش مصنوعی: چه اشکالی دارد اگر محبوبم فردا دستی به من بدهد و از پنجره سرک بکشد، مانند ماهی زیبا و درخشان؟
درآید جان فزای من گشاید دست و پای من
که دستم بست و پایم هم کف هجران پابرجا
هوش مصنوعی: روح من از تنم خارج میشود و به خاطر درد هجران، دست و پایم به شدت آسیب دیده و ناتوان شده است.
بدو گویم به جان تو که بیتو ای حیات جان
نه شادم میکند عشرت نه مستم میکند صهبا
هوش مصنوعی: به او میگویم که جان من، بدون تو زندگیام را تماماً خالی و بیمحتوا میبیند؛ نه خوشحالم میکند و نه شراب مرا مست میکند.
وگر از ناز او گوید برو از من چه میخواهی
ز سودای تو میترسم که پیوندد به من سودا
هوش مصنوعی: اگر او به خاطر ناز و لطفش بگوید که برو، چرا از من چیزی میخواهی؟ من از عشق تو میترسم، زیرا ممکن است این عشق به من پیوسته و مرا درگیر کند.
برم تیغ و کفن پیشش چو قربانی نهم گردن
که از من دردسر داری مرا گردن بزن عمدا
هوش مصنوعی: من با تیغ و کفن به پیش او میروم، مانند قربانی که گردن مینهد. چون تو از من مشکل و دردسر داری، عمداً مرا بکش.
تو میدانی که من بیتو نخواهم زندگانی را
مرا مردن به از هجران به یزدان کاخرج الموتی
هوش مصنوعی: تو خوب میدانی که من بدون تو نمیتوانم زندگی کنم. برای من، مرگ بهتر از جدایی از توست.
مرا باور نمیآمد که از بنده تو برگردی
همیگفتم اراجیفست و بهتان گفته اعدا
هوش مصنوعی: من هرگز فکر نمیکردم که تو از من، بندهات، فاصله بگیری. همیشه میگفتم اینها فقط دروغ و ادعای دشمنان است.
توی جان من و بیجان ندانم زیست من باری
توی چشم من و بیتو ندارم دیده بینا
هوش مصنوعی: در وجود من، معنای زندگیام را نمیدانم، اما تو در چشمان من زندگی میکنی و بدون تو، چشمی بینا ندارم.
رها کن این سخنها را بزن مطرب یکی پرده
رباب و دف به پیش آور اگر نبود تو را سرنا
هوش مصنوعی: واژههای حساس و جدلبرانگیز را کنار بگذار و به موسیقی بپرداز. یکی از سازها را بردار و شروع به نواختن کن. اگر ساز تو نیست، پس حداقل صدای خود را به گوش بیاور.
حاشیه ها
داش امیر
از من دردسر دارییی
به نظر می آید از نخستین سروده های آقای بلخی باشد در سن و سال مکتب خانه ، زمانی که تمرین شاعری میکرده است " مرا باور نمی آمد که از بنده تو برگردی !!!!" و یا مطلع : چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا!
یحتمل برای تفریح خاطر شنوندگان سروده شده است
و خداوند آگاه تر است.
غزلهای هجرانی جلال دین عزیز، هر کدام زیبائی خود را دارد، زیرا هجران شمس هر لحظه آتش عشق را شعله ور تر میکند و همین آتش است که جان عاشق را افزون تر میکند چون عاشق جان دیگری دارد که بر عکس جانهای عادی با غذا افزون نمی گردد بلکه خوراک ویژه خود را دارد
این عملکرد واقعی و درونی هجران است ولی هجران عملکردی ظاهری و موقت هم دارد و آن دل تنگی عاشق است که میخواهد معشوق در برابر چشماناش باشد، اینجا جلال دین با قدرت تمام میگوید سخن دلتنگی بس است جای آن دارد که حضور عشق را غنیمت بدانیم که بر عکس دلتنگی زود گذر نیست بلکه حقیقی و ماندگار جاوید است، برخیز و سور نای (نی جشن و سرور ) را بیاور و اگر نیست همان رباب و دفّ که در خانه همه هست یا پیش او همیشه بوده است را برگیر تا به عبادت و ستایش عشق به پردازیم و کار ما رخسیدن و هماهنگی با عشق است نه کنار آمدن با غصهها و گرفتاریهای هستی
جان عاشق اینگونه با تضادها و گرههای هستی روبرو میشود و چاره جوئی میکند