اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستش را
به شست عشق دست آورد جان بت پرستش را
هوش مصنوعی: هنگامی که عشق در وجودم شناخته شد، با همان عشق زندگیام را به دست آوردم و از بند پرستش بتها آزاد شدم.
به گوش دل بگفت اقبال رست آن جان به عشق ما
بکرد این دل هزاران جان نثار آن گفت رستش را
هوش مصنوعی: به دل شنیدم که خوشبختی گفت آن روح برای عشق ما، این دل هزاران جان را فدای او کرده است و او را رستگار خواند.
ز غیرت چونک جان افتاد گفت اقبال هم نجهد
نشستست این دل و جانم همیپاید نجستش را
هوش مصنوعی: به خاطر غیرت و تعصب، هنگامی که جانم در خطر افتاد، اقبال نیز از حرکت ایستاد. دل و جانم به شدت مراقب اوست و او را رها نمیکند.
چو اندر نیستی هستست و در هستی نباشد هست
بیامد آتشی در جان بسوزانید هستش را
هوش مصنوعی: وقتی که در جایی که نیست، وجودی هست و در جایی که وجود دارد، عدم وجود است، آتشی در دل بیفتد که هستی را بسوزاند.
برات عمر جان اقبال چون برخواند پنجه شصت
تراشید و ابد بنوشت بر طومار شصتش را
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت به انسان عمر و جوانی میدهد، پنج هزار سال به زندگیاش اضافه میکند و گویی در دفتر زندگیاش، این سالها را ثبت میکند.
خدیو روح شمس الدین که از بسیاری رفعت
نداند جبرئیل وحی خود جای نشستش را
هوش مصنوعی: خدای روح شمسالدین که به خاطر بزرگیاش جبرئیل نمیتواند جایگاه او را بشناسد.
چو جامش دید این عقلم چو قرابه شد اشکسته
درستیهای بیپایان ببخشید آن شکستش را
هوش مصنوعی: وقتی عقل من جام او را دید، مانند ظاهری شکسته و ناتوان شد و به خاطر وجود درستیهای بیپایانی که داشت، آن نقص و شکستش را نادیده گرفت.
چو عشقش دید جانم را به بالاییست از این هستی
بلندی داد از اقبال او بالا و پستش را
هوش مصنوعی: وقتی عشق او را دیدم، جانم را به او تقدیم کردم و به واسطهی این احساس، از وضعیت کنونیام بالا رفت و به اوج خوشبختی رسیدم، در حالی که همزمان برخی از جنبههایم نیز به زیر درآمد.
اگر چه شیرگیری تو دلا میترس از آن آهو
که شیرانند بیچاره مر آن آهوی مستش را
هوش مصنوعی: هرچند که تو قوی و شجاعی، باید از آهو بترسی، چرا که شیران بیچاره، خود را به خاطر آن آهو به دردسر انداختهاند.
چو از تیغ حیات انگیز زد مر مرگ را گردن
فروآمد ز اسپ اقبال و میبوسید دستش را
هوش مصنوعی: زمانی که زندگی به طور ناگهانی به ما ضربهای میزند و مرگ را به جلو میآورد، بیماری یا مشکلی به وجود میآید. در این لحظه، شانس و اقبال نیز تحت تأثیر قرار میگیرد و ما ناخودآگاه به استقبال آن میرویم و از آن قدردانی میکنیم.
در آن روزی که در عالم الست آمد ندا از حق
بده تبریز از اول بلی گویان الستش را
هوش مصنوعی: در روزی که در عالم پیش از آفرینش، ندا و صدای حق بلند شد، به تبریز اشاره شد و کسانی که از ابتدا پاسخ «بلی» دادند، مورد توجه قرار گرفتند.
حاشیه ها
1394/01/18 07:04
متین نهاوندی
ناز شستت استاد مولوی کبیر ، با این واج آرایی بیت اول حرف شین دلمونو صفا دادی
داستان آشنایی دو جان است، جان عاشق که جلال دین است و جان اقبال که شمس دین است و پنجاه شصت ساله است و بت پرست و زیبا پسند، یعنی صاحب خدای خود است نه خدای عمومی و بازاری و مذهبی، و چنین جانی رسته و رها است
وقتی این آشنایی و هم جانی صورت میگیرد اقبال به دل عاشق میگوید که جان تو هم دیگر رهایی را تجربه میکند
حال که جان عاشق از دوری و غریبی رها شد میگوید اقبال دیگر مال من است و نمی گذارم که از دست من و از شست من به جهد و بگریزد و او را مدام میپایم
نکتهای بس جالب اینکه هستی در ظرف نیستی جای دارد نه در هستی چون ظرف و مظروف نمی شود از یک جنس باشند همان طور که امروز علم مشاهده میکند که هر کهکشانی در درون مادهای تاریک غوطه میخورد و جای میگیرد که برای ما مثل نیستی است و از بدن ما عبور میکند بدو هیچ تماسی با ما
در عشق معنی چند چیز دیگرگون میشود یکی باخت است که در عشق جای آن با برد عوض میشود یکی شکار است که جای شکارچی را میگیرد و شیر شکار آهو میگردد دزدی امری فرخنده میشود و نیستی معنی هستی میگیرد چون هستی عاشق کنار میرود تا هستی معشوق در او جای گیرد
و نیستی عاشق با نابودی مرگ همراه است چون وقتی هستی نداری دیگر مرگ هم معنی نمی دهد، هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
اقبال هر چیزی است که به سراغ تو میآید و در مقابل تو قرار میگیرد و اگر تو را عاشق ببیند از اسب پیاده میشود و دست ترا میبوسد این راز این غزل است که با تیغ حیات انگیز جلال دین گشوده میشود
الست بربکم یعنی شما «ربّ» نیستید. شما پرتو من هستید ذات من نیستید. همه انسان ها «قالوا»؛ این عالم، عالم تدریج است. در این زمانی که هستیم همه ازل و ابد وجود ندارد. همیشه در بیش از یک لحظه زندگی نمی کنیم. در عالم الست ازل و ابد جمع است. آنچه در زمان هست نیز در آنجا یکجا جمع است. زبان ما از حرف و صوت و نفس است اما زبان وجود، بسیار صریح و رسا و بلیغ است.
معنی الست بربکم عجز وجودی نسبت به ذات حق تبارک و تعالی است. در آن عالم، اعتراف کردند و سپس تنزل کردند و آمدند به این عالم که پر است از محدودیت ها و تنگناها؛ که باید از این منفذ تنگ عالم عبور کنند. عالم ازل و الست یکی است و اگر «الست» به کار می بریم به لحاظ این است که در قرآن به کار رفته است. به این پرسش ازلی پاسخ دادند و «بلی» گفتند.
دکتر ابراهیمی دینانی