گنجور

غزل شمارهٔ ۶۶۰

نثرنا فی ربیع الوصل بالورد
حنانینا فنعم الزوج و الفرد
ز رویت باغ و عبهر می‌توان کرد
ز زلفت مشک و عنبر می‌توان کرد
ز روی زرد همچون زعفرانم
جهانی را مزعفر می‌توان کرد
به یک دانه ز خرمنگاه ماهت
فلک‌ها را مسخر می‌توان کرد
تو آن خضری که از آب حیاتت
گدایان را سکندر می‌توان کرد
در آن حالی که حالم بازجویی
محالی را میسر می‌توان کرد
نخاف العین ترمینا بسو
فیا داود قدر حلقه السرد
به خود واگرد ای دل زانک از دل
ره پنهان به دلبر می‌توان کرد
جهان شش جهت را گر دری نیست
چو در دل آمدی در می‌توان کرد
درآ در دل که منظرگاه حقست
وگر هم نیست منظر می‌توان کرد
چو دردی ماند جان ما در این زیر
اگر زیرست از بر می‌توان کرد
ز گولی در جوال نفس رفتی
وگر نی ترک این خر می‌توان کرد
الا یا ساقیا هات الحمیا
لتکفینا عناء الحر و البرد
دل سنگین عشق ار نرم گردد
دل ار سنگست جوهر می‌توان کرد
بیار آن باده حمرا و درده
کز احمر عالم اخضر می‌توان کرد
از آن باده که پر و بال عیش است
ز هر جزوم کبوتر می‌توان کرد
از آن جرعه که از دریای فضل است
بهشت و حور و کوثر می‌توان کرد
چو تیرانداز گردد باده در خم
ز تیر باده اسپر می‌توان کرد
و اسکرنا به کاسات عظام
فان السکر دفع الهم و الحرد
چو باده در من آتش زد بدیدم
که از هر آب آذر می‌توان کرد
بیا ای مادر عشرت به خانه
که جان را فرش مادر می‌توان کرد
وگر در راه تو نامحرمانند
تو را از جام چادر می‌توان کرد
چو گشتی شیرگیر و شیرآشام
سزای شیر صفدر می‌توان کرد
بزن گردن امل‌ها را به باده
کز آن هر قطره خنجر می‌توان کرد
سقاهم ربهم برخوان و می نوش
که هر دم عیش دیگر می‌توان کرد
وگر ساغر نداری می بیاور
دهان را همچو ساغر می‌توان کرد
و اعتقنا به خمر من هموم
و جازی همنا بالدفع و الطرد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نثرنا فی ربیع الوصل بالورد
حنانینا فنعم الزوج و الفرد
هوش مصنوعی: در بهار عشق، عشق ما مانند گل‌های محبت شکوفا می‌شود و چه خوب است که با یکدیگر هستیم، همسر و یار یکدیگر.
ز رویت باغ و عبهر می‌توان کرد
ز زلفت مشک و عنبر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: از زیبایی چهره‌ات می‌توان گل و باغ تهیه کرد و از موهایت می‌توان عطر و بوی خوش ساخت.
ز روی زرد همچون زعفرانم
جهانی را مزعفر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: به رغم رنگ زرد و پژمرده‌ام، می‌توانم همه جهان را با زیبایی و شور زندگی پر کنم.
به یک دانه ز خرمنگاه ماهت
فلک‌ها را مسخر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: با تکیه بر یک دانه از محصول زیبایی تو، می‌توان بر آسمان‌ها مسلط شد و آنها را تحت کنترل درآورد.
تو آن خضری که از آب حیاتت
گدایان را سکندر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: تو مثل خضر هستی که از آب حیاتت می‌توان گدایان را به بزرگ‌ترین فرمانروا تبدیل کرد.
در آن حالی که حالم بازجویی
محالی را میسر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: در شرایطی که حالت عجیبی دارم، می‌توان به بررسی و تحقیق درباره وضعیت من پرداخت.
نخاف العین ترمینا بسو
فیا داود قدر حلقه السرد
هوش مصنوعی: چشم‌ها ما را هدف قرار نمی‌دهند، چون داوود مانند حلقه‌ای در زنجیر ما را محافظت می‌کند.
به خود واگرد ای دل زانک از دل
ره پنهان به دلبر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: ای دل، به خودت رجوع کن، زیرا عشق به معشوق از دل پنهان می‌تواند شکل بگیرد.
جهان شش جهت را گر دری نیست
چو در دل آمدی در می‌توان کرد
هوش مصنوعی: اگر در دنیا درب و راهی وجود ندارد، ولی وقتی که در دل به حقیقت و معنای عمیق‌تری دست یابی، می‌توانی راهی پیدا کنی.
درآ در دل که منظرگاه حقست
وگر هم نیست منظر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: وارد دل شو، زیرا که آنجا محل دیدن حقیقت است؛ حتی اگر هیچ چیزی نبینی، باز هم می‌توان به تماشا پرداخت.
چو دردی ماند جان ما در این زیر
اگر زیرست از بر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: اگر درد و رنجی در دل ما باقی مانده باشد، می‌توانیم با محبت و سکوت آن را تحمل کنیم.
ز گولی در جوال نفس رفتی
وگر نی ترک این خر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه در دنیای نفس و خواسته‌ها مانند گلی در کیسه‌ای گرفتار شده‌ای، اگر نتوانی از این وضعیت بیرون بیایم، هیچ راهی برای رها کردن این بار سنگین نخواهی داشت.
الا یا ساقیا هات الحمیا
لتکفینا عناء الحر و البرد
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا و شراب گرم را برای ما بیاور تا از زحمت و خستگی گرما و سرما رها شویم.
دل سنگین عشق ار نرم گردد
دل ار سنگست جوهر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: اگر دل سنگین و سخت عشق روزی نرم شود، حتی اگر دل به سنگ بودن معروف باشد، می‌توان آن را به چیز باارزشی تبدیل کرد.
بیار آن باده حمرا و درده
کز احمر عالم اخضر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: بیا آن شراب قرمز را بیاور و در عنوانش بگو که از دنیای سرخ می‌توان به دنیای سبز رسید.
از آن باده که پر و بال عیش است
ز هر جزوم کبوتر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: از آن شرابی که خوشی و شادی به ارمغان می‌آورد، می‌توان از هر چیز کوچکی مانند کبوتر، چیزی زیبا و جذاب خلق کرد.
از آن جرعه که از دریای فضل است
بهشت و حور و کوثر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: از آن چیزی که از دریای علم و فضیلت به دست می‌آید، می‌توان به آرامش و نعمت‌های بهشت و مانند آن دست یافت.
چو تیرانداز گردد باده در خم
ز تیر باده اسپر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: وقتی که شراب در کوزه‌ها همچون تیر از کمان رها می‌شود، می‌توان به راحتی از آن بهره‌مند شد.
و اسکرنا به کاسات عظام
فان السکر دفع الهم و الحرد
هوش مصنوعی: ما با جام‌های بزرگ خوشی کردیم، زیرا خوشحالی می‌تواند غم و نگرانی را از بین ببرد.
چو باده در من آتش زد بدیدم
که از هر آب آذر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: وقتی که شراب در وجودم شعله‌ور شد، متوجه شدم که می‌توان از هر آبی مانند آتش استفاده کرد.
بیا ای مادر عشرت به خانه
که جان را فرش مادر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: ای مادر شادی، بیا به خانه که می‌توان جان را مانند فرشی برای تو مهیا کرد.
وگر در راه تو نامحرمانند
تو را از جام چادر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: اگر در مسیر تو کسانی ناآشنا وجود داشته باشند، می‌توانی خود را با چادر بپوشانی و از نظر آنها پنهان شوی.
چو گشتی شیرگیر و شیرآشام
سزای شیر صفدر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: وقتی که به قدرت و لياقت دست یابی و توانایی‌هایت را نشان بدهی، می‌توانی به پاداش و نتایج شایسته‌ای دست پیدا کنی.
بزن گردن امل‌ها را به باده
کز آن هر قطره خنجر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: با نوشیدن شراب، ناخالصی‌ها و ناپاکی‌ها را از بین ببر که هر قطره از آن می‌تواند مانند خنجری عمل کند.
سقاهم ربهم برخوان و می نوش
که هر دم عیش دیگر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: پروردگارشان به آن‌ها نوشیدنی می‌دهد و بر سر سفره‌شان می‌نوشند، چون در هر لحظه می‌توان شادی‌های جدیدی تجربه کرد.
وگر ساغر نداری می بیاور
دهان را همچو ساغر می‌توان کرد
هوش مصنوعی: اگر شراب ندارید، بیا و دهان را به مانند ساغر پر از شراب کن.
و اعتقنا به خمر من هموم
و جازی همنا بالدفع و الطرد
هوش مصنوعی: ما به نوشیدنی‌های مسکر از غم‌هایمان پناه می‌بردیم و با دوری و طرد این دردها را فراموش می‌کردیم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۶۰ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/01/28 18:03
Behrouz yaghmaeian

به حق دیوان شمس دریایی است و هر انسان خود دریایی دیگر و اینگونه است که سلطامی عالم را طفیل عشق میبینم

1396/12/09 00:03
بیگانه

از زیباترین شعرهایی بود که از مولانا خوانده ام... خیلی زیبا بود...

1402/02/07 22:05
یزدانپناه عسکری

25- «سقاهم ربهم» برخوان و می‌نوش - که‏ هر دم‏ عیش‏ دیگر می ‏توان کرد

***

[یزدانپناه عسکری]*

«سبیل قصد» یسقی به واحد  –  به قصدت عیش دیگر می‌توان کرد

9/16 ؛4/13

1402/10/04 01:01
سفید

 

در آن حالی که حالم بازجویی

محالی را میسر می‌توان کرد...