غزل شمارهٔ ۶۵۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
در بیت ده ام آتش اشتباه است
آنش درست است
آن اش برهاند
در بیت 10 آتش غلط و آنش درست است
زندانی مرگند همه خلق، یقین دان!!!
محبوس، تو را از تک زندان نرهاند...
سلام بر دوستان جان
سؤالی از عزیزان دارم و آن این که چرا در غزلیات مولانا بسیاری از غزلها در جای دیگر با شماره غزلی دیگر تکرار می شوند با این تفاوت که چند بیتی به آن افزوده و یا از آن کاسته شده است؟
برای نمونه همین غزل 652 با اندک تفاوتی در غزل شماره 647 به این شکل آمده است....
غزل شمارهٔ 647
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیلت بکند لیک خدایی بنداند
گامی دو چنان آید کو راست نهادست
وان گاه که داند که کجاهاش کشاند
استیزه مکن مملکت عشق طلب کن
کاین مملکتت از ملک الموت رهاند
شه را تو شکاری شو کم گیر شکاری
کاشکار تو را باز اجل بازستاند
خامش کن و بگزین تو یکی جای قراری
کان جا که گزینی ملک آن جات نشاند
برماند در بیت دهم به معنی: فراری بدهد، بگریزاند
درود
خدا قوت خدمت دست اندرکاران بزرگوار
حاشا ز سواری که بود عاشق این راه
که بانگ سگ کوی دلش را بتپاند
کسی که عاشق راه حق و حقیقت است ..مگر میشود بانگ سگان کوی او ،بترساندش ..بنابراین انسان عاشق ثابت قدم است..و بیدی نیست که از این بادها بلرزد..
حق یارتان
درست است خانم زندی هر سگی که واق واق کنه
نباید چوب داد دهنش.باید گذاشت تا واق واق کنه از نفس
که افتاد اون موقع ترتیبشو داد.از این سگا همه جا هست
سلام
جناب فاضلی این اتفاق در دیوان غزلیات سایر شعرا هم دیده میشه مثلا در غزلیات شاه نعمت الله ولی این مطلب به کرات وجود داره، البته به نظر بنده صرفا به حال وهوای شاعر وتاثیراتی که از سرودن غزلی در یک وزن داشته بر میگرده وبا اون مطلع یک غزل دیگه با ابیات متفاوت بوجود آمده البته این نظر شخصی وتجربه خودمه از نظر یک نفر که طبع شعر داره واتفاقا غزلیات شاید شباهت در تعدادی ابیات دارند ولی در عین حال هریک لطف خاص خودشون رو دارن و البته ارائه دهنده مطلبی نو و این غزل حضرت مولانا بنظرم شاهکاره برای بنده ،که ابیاتی از این غزل همواره همچون چراغی در مواقع مرتبط در مواجهه با مردم یا مسایل روزمره برایم روشنی بخش وراهگشاست ضمنا به دوستان توصیه میکنم تفسیر زیبای آقای استاد پرویز شهبازی رو بر این غزل از دست ندهید ممنونم
شاد وخرم باشید
درود دوستان کسی هست که این شعر و درست تفسیر کنه؟
جناب نیشابوری عزیز سلام
خلاصه برداشت بنده از این غزل حضرت مولانا را مختصرا حضورتان تقدیم میکنم ولی همانگونه که قبلا در پاسخ به جناب فاضلی عرض نمودم در یکی از برنامههای گنج حضور استاد شهبازی این غزل را به زیبایی تفسیر نموده اند :
حضرت مولانا در این غزل سعی در یاد آوری مساله تسلیم بودن به قضای الهی ومقدرات خداوند دارند و بابیان اینکه که تفکر وتدبیر کردن ما در امور هرگز همسنگ وهم پایه تقدیرات الهی نیست وبه دلیل پوشیده بودن نهایت امور برما چه بسا بعضی از مسایل که در زندگی روزمره برای هریک از ما پیش می آید بنظر ناخوشایند جلوه کند ولیکن خیر ما در آن نهفته است وبرعکس آن هم صادق است وخداوند در آیه ۲۱۶ سوره بقره میفرماید: وبسا چیزی را خوش ندارید وآن برای شما بهتر است وبسا چیزی را که دوست دارید و برای شما بدتر است و خدا میداند و شما نمیدانید، شان نزول این آیه برای دعوت به حکم جهاد مسلمین بوده پس مهمترین اصل تسلیم محض در قبال اتفاقات وصبور بودن میباشد، تفکر وتدبیر ما را به حیله کردن شبیه کرده چرا، چون هریک از ما سعی میکنیم که با عقل معاش بهترین گزینه رو در حل مسایل روزانه بکار ببندیم که گاهی این مساله با حکمت ومقدرات تعیین شده برای ما منافات داره (البته این موضوع حمل برجبر نگرده) واین اصل ناظر برمثلی است که میگن العبده یدبر والله یقدر (بنده تدبیر میکند وخداوند تقدیر) وحضرت حافظ میفرمایند :
بر سر آنم که ننوشم می وگنه نکنم
اگر موافق تدبیر من شود تقدیر
اما همانگونه که عرض کردم باتحلیل اتفاقات پیش آمده با عقل جزیی ومعاش ممکنه در مسیری گام برداریم که بتصور خودمون مسیر درستی است در صورتیکه از منظر خرد کل موضوع جور دیگری است وانتهای اون مسیر وراهی رو که ما فکر میکنیم راست وصحیحه، بیراهه است وبقول معروف ره به ترکستان میبره. در بیت پنجم ایشان تاکید بر این اصل مهم میکنند که دولت عشق از تمامی دولتها مقتدر تره حتی از قلمرو وفرمانروایی ملک الموت، وآدمی با عشق ورزی وتسلیم محض بودن جاودانه میشه ودر بیت بعد یاد آور این نکته میشه که خرد تو در تقابل با عشقه وکامورزی ومیل وهوایی که خرد در تو ایجاد میکنه بعضا در تقابل با عشقه واین خرد ورزی مذمونه
مساله قابل تامل دیگه که اینجا مطرحه اشاره به رفتار بازهای شکاری سلطانی است که اگرچه به دنبال شکار میرن ولی فقط از دست سلطان خوراک میخورن وتوسط صدای طبل برمیگردن به روی دست شاه میشینن وشکاری رو که گرفتن رها میکنن وقوت خود رو فقط از دست شاه میخورن منظور اینه که اکتساب شما از لذایذ دنیوی نباید شما را فریب بده چون یک روز اجل ما فرا میرسه وما باید به سوی خدای خودمون رجوع کنیم وهرچه کسب کردی باید رها کنی پس در زندگی تمرین کن وبه این دنیای فانی دل نبند،ویقین کن که خداوند از تمام نوع بشر به مخلوق خودش وفادارتره.
نکته جالب دیگه اینه که ما بجای تسلیم شدن وتن دادن به مقدرات الهی گاها دنبال راههای فرعی وچاره واستمداد طلبی از دیگران هستیم وفراموش میکنیم که نوع بشر هم، مشابه ما درگیر تدبیرات هستن ویک نفر که خودش در بند منیت اسیره که نمیتونه ناجی دیگری بشه وشیخ بایزید میفرماید: استغاثه الخلق بالخلق کاستغاثه المسجون بالمسجون یعنی فریاد خواهی بنده بر بنده یا مخلوق بر مخلوق مثل فریاد خواستن زندانی از زندانی است ، معنای دوبیت آخر را اینگونه میشه گفت که معمولا وقتی غریبهایی به یک آبادی یا منزلی نزدیک میشه سگان نگهبان آن کوی با پارس کردن سعی در ترساندن ومتواری کردن فرد دارند در اینجا رضایتمندی در قبال اتفاقات وتسلیم بودن به یک کوی وآبادی و بلاهایی که سر راه سالک حق در مقام رضا وتسلیم حادث میشه به سگان آن کوی تشبیه شده است که پارس این سگان افراد بزدل ورهروان کاهل را از راه وادامه مسیر باز میداره (مخنث یعنی خنثی کسی که قوه رجولیت نداشته باشد) ولی آنکه عاشقانه دل در راه تسلیم بسته و مسیررضای الهی گام برمیداره هرگز با چند مشکل وسختی سر راه پا پس نخواهد کشید .
انشاالله که این نوشتار برایت مفید باشه شاد وخرم باشی.
گاه با مردمی بر میخوریم که به دانش خود می بالند و همه چیز را بهم می بافند تا مبادا گوشه ای از جهل خود را ناپوشیده بگذارند!
اینها خودخواهی و خودپسندی خود را با چاپلوسی بدست می آورند با این بنیاد که من آنم که رستم بود پهلوان، میتوان به آنان بی توجه بود چون مرد میدان نیستند و در سایه ها بسر میبرند و با کمترین بانگی ناپدید میشوند در برابر آنهایی که فرمان آنان بدست هستی است و بسیار اندکند اینان بیشمارند ناگزیر جلالدین به گونه های بسیار آنها را رسوا میسازد و کوچکی شان را هویدا میسازد
ما ایرانیان نیز شوربختانه بسیار ازاین مخنث های نازا و سترون داریم که سرزمین مان را و فرهنگ سترگ ما را می خشکانند و می آلایند
سلام عزیزم
بله دقیقاً درست میفرمایید خدا را شکر که جهل ایشان لااقل بر بعضی از فضلا پوشیده نمانده وهمچون جلاال الدین ایشان را رسوای خاص وعام مینمایید تا شاید تاج سروری که از حاشیه نویسی، بدین رستم های خیالی عطا شده ، از سر ایشان بردارند وبه رستم های حقیقی ببخشند ای هیج برای هیچ بر هیچ مپیچ ضمناً بعضی از این مخنثها شاید بنظر مخنث وجاپلوس وسترون باشند ولیکن به قول شیخ اجل سعدی شیرین سخن
هرپیسه گمان مبر نهالی شاید که پلنگ خفته باشد.
محالست که هنرمندان بمیرند و بیهنران جای ایشان بگیرند که ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند
سوی دریا عزم کن زین آبگیر /// بحر جو و ترک این گرداب گیر
شاد باشی عزیزم