غزل شمارهٔ ۶۳
چه چیزست آنک عکس او حلاوت داد صورت را
چو آن پنهان شود گویی که دیوی زاد صورت را
چو بر صورت زند یک دم ز عشق آید جهان برهم
چو پنهان شد درآید غم نبینی شاد صورت را
اگر آن خود همین جانست چرا بعضی گران جانست
بسی جانی که چون آتش دهد بر باد صورت را
وگر عقلست آن پرفن چرا عقلی بود دشمن
که مکر عقل بد در تن کند بنیاد صورت را
چه داند عقل کژخوانش مپرس از وی مرنجانش
همان لطف و همان دانش کند استاد صورت را
زهی لطف و زهی نوری زهی حاضر زهی دوری
چنین پیدا و مستوری کند منقاد صورت را
جهانی را کشان کرده بدنهاشان چو جان کرده
برای امتحان کرده ز عشق استاد صورت را
چو با تبریز گردیدم ز شمس الدین بپرسیدم
از آن سری کز او دیدم همه ایجاد صورت را
غزل شمارهٔ ۶۲: بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان راغزل شمارهٔ ۶۴: تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چه چیزست آنک عکس او حلاوت داد صورت را
چو آن پنهان شود گویی که دیوی زاد صورت را
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت چیزی اشاره دارد که وقتی در معرض دید است، چهره را شیرین و دلنشین میکند. اما وقتی آن چیز ناپدید میشود، انگار که زیبایی چهره را دزدیده و آن را به حالت ناخوشایند و زشت تبدیل کرده است. به نوعی، این بیت درباره تأثیر حضور و غیبت است و نشاندهنده اهمیت آن چیز در جذابیت صورت و زیبایی میباشد.
چو بر صورت زند یک دم ز عشق آید جهان برهم
چو پنهان شد درآید غم نبینی شاد صورت را
هوش مصنوعی: وقتی یک لحظه عشق بر چهرهات نمایان شود، جهان به هم میریزد و غم پنهان میشود. در این حالت، هرگز غم را در چهرهات نخواهی دید و شادی بر تو حاکم خواهد شد.
اگر آن خود همین جانست چرا بعضی گران جانست
بسی جانی که چون آتش دهد بر باد صورت را
هوش مصنوعی: اگر این وجود، خود جان است، پس چرا برخی افراد به سختی زندگی میکنند؟ بسیاری از افراد وجودی دارند که همانند آتش قادرند به راحتی همه چیز را در هم بکوبند و از بین ببرند.
وگر عقلست آن پرفن چرا عقلی بود دشمن
که مکر عقل بد در تن کند بنیاد صورت را
هوش مصنوعی: اگر عقل واقعی وجود دارد، پس چرا باید عقل دشمنی داشته باشد که مکر و فریب عقل را در وجود انسان ریشهدار کند؟
چه داند عقل کژخوانش مپرس از وی مرنجانش
همان لطف و همان دانش کند استاد صورت را
هوش مصنوعی: عقل نادرست نمیتواند به درستی درک کند، پس از آن نپرس و دلش را آزرده نکن. همان محبت و دانش که استاد در شکلها و صورتها دارد، در او نیز وجود دارد.
زهی لطف و زهی نوری زهی حاضر زهی دوری
چنین پیدا و مستوری کند منقاد صورت را
هوش مصنوعی: چه لطفی دارد و چه نور زیبا و چه حضوری دارد و در عین حال چه دور است! این وجودی که به روشنی پیدا و در عین حال پنهان است، چگونه میتواند این شکل را مطیع و تسلیم کند.
جهانی را کشان کرده بدنهاشان چو جان کرده
برای امتحان کرده ز عشق استاد صورت را
هوش مصنوعی: در این دنیا، انسانها همچون جانهای پراندیشه و تحت آزمایش عشق، در حال حرکت و تحول هستند. آنها به نوعی در پی اثبات وجود و زیبایی خود در این عرصه هستند، درست مانند یک هنرمند که تلاش میکند آثار زیبایی خلق کند.
چو با تبریز گردیدم ز شمس الدین بپرسیدم
از آن سری کز او دیدم همه ایجاد صورت را
هوش مصنوعی: زمانی که به تبریز رسیدم، از شمسالدین پرسیدم درباره آن راز و رمزی که از او مشاهده کرده بودم و باعث شده بود همه چیز را به شکل و صورت ببینم.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۳ به خوانش نازنین بازیان
حاشیه ها
1394/09/13 16:12
منصور قربانی
بنظرمیرسد مولانا درباره گوهر حیات بخش عشق ،بامهارت خاصی صحبت میکند.میفرمایدآنچه مایه حیات وشادمانی است همانا عشق است که درغیاب آن تنها پلیدی وغم حاصل میگردد.واین گوهرحیات عقل مصلحت اندیش که نابودکننده است نمیباشد
1396/07/30 03:09
همایون
صورت همان آفرینش است که کار عشق است
عشق میآفریند ولی عقل میخواهد سر درآورد از کار آفرینش
عاشق صورت آفرین است ولی عاقل میان صورتها دشمنی میکند
عشق اگر پنهان شود شادی ناپدید میشود و اگر کاملا آشکار شود
همه صورتها ناپدید میشوند
من این رازها را از شمس تبریز آموختم
که خود صورت آفرین بود