گنجور

غزل شمارهٔ ۶۲۷

عاشق به سوی عاشق زنجیر همی‌درد
دیوانه همی‌گردد تدبیر همی‌درد
تقصیر کجا گنجد در گرم روی عاشق
کز آتش عشق او تقصیر همی‌درد
تا حال جوان چه بود کان آتش بی‌علت
دراعه تقوا را بر پیر همی‌درد
صد پرده در پرده گر باشد در چشمی
ابروی کمان شکلش از تیر همی‌درد
مرغ دل هر عاشق کز بیضه برون آید
از چنگل تعجیلش تأخیر همی‌درد
این عالم چون قیرست پای همه بگرفته
چون آتش عشق آید این قیر همی‌درد
شمس الحق تبریزی هم خسرو و هم میرست
پیراهن هر صبری زان میر همی‌درد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاشق به سوی عاشق زنجیر همی‌درد
دیوانه همی‌گردد تدبیر همی‌درد
هوش مصنوعی: عاشق با زنجیر به سمت معشوق می‌آید و نشان می‌دهد که حتی در حالت دیوانگی نیز به دنبال راهی برای حل مشکلات و چاره‌اندیشی است.
تقصیر کجا گنجد در گرم روی عاشق
کز آتش عشق او تقصیر همی‌درد
هوش مصنوعی: قصور و اشتباه در کجای این عشق گنجیده است، وقتی که این عاشق با چهره گرم و آتشین خود، به خاطر عشقش در رنج و درد است.
تا حال جوان چه بود کان آتش بی‌علت
دراعه تقوا را بر پیر همی‌درد
هوش مصنوعی: وقتی جوانی ماجرای آتش بی‌دلی را بازگو می‌کند، این نشانه‌ای است که همان آتش تقوا حتی بر دل پیران نیز اثر می‌گذارد و آنها را متأثر می‌کند.
صد پرده در پرده گر باشد در چشمی
ابروی کمان شکلش از تیر همی‌درد
هوش مصنوعی: اگر در چشمی، صد پرده باشد، ابروی کمان‌مانند او چنان بر دل می‌نشیند که تیر نیز نمی‌تواند به عمق آن برسد.
مرغ دل هر عاشق کز بیضه برون آید
از چنگل تعجیلش تأخیر همی‌درد
هوش مصنوعی: دل هر عاشق مانند مرغی است که از تخم بیرون می‌آید؛ او به شدت می‌خواهد به آزادی برسد، اما در دلش نگرانی و تعللی وجود دارد که او را آزار می‌دهد.
این عالم چون قیرست پای همه بگرفته
چون آتش عشق آید این قیر همی‌درد
هوش مصنوعی: این جهان مانند قیر است که همه چیز را به خود جذب می‌کند، اما وقتی عشق واقعی به وجود آید، این قیر نیز نرم و تغییر می‌کند.
شمس الحق تبریزی هم خسرو و هم میرست
پیراهن هر صبری زان میر همی‌درد
هوش مصنوعی: شمس‌الحق تبریزی هم در مقام بزرگ و محترم است و هم در مقام یک عاشق. او همان‌طور که درد و رنج‌های مختلف را تجربه می‌کند، بر درد و رنج انسان‌ها نیز اثر می‌گذارد و پیراهن هر صبری را می‌درد و به عمق آن نفوذ می‌کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۲۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1398/10/19 16:01
بابک

مرغ دل عاشق، که از تخم و پوسته خود، بیرون آمد و زاده شد ، با چنگال شتابگرش، هرگونه تاءخیری را از هم می درد، تا به فضای آزاد و باز، بپرد .
تجربیات هر انسانی، ناگنجا در عبارات و آداب و تصاویر ِ گذرایش هست . هر تجربه بنیادی از انسان ، ژرفتر و پهناورتر از صورتی و عبارتی و پیکریست که به آن می‌دهد ، و از هر صورت و عبارت و پیکری که بدان تجربه داده می‌شود ، آن تجربه ، لبریز می‌گردد . صورتها و عبارات و پیکرها ، دهانه هائی هستند که این تجربه های بنیادی انسان ، از آن‌ها ، سرازیر می‌شوند.
این تجربه را که رابطه بُن انسان در درون انسان با تنش ، باشد ، با تصاویر گوناگونی، این‌همانی میدادند، تا در هر یک از این صورتها ، بخشی از این تجربه را ، عبارت بندی کنند .
1 - یک تصویر ، تصویر مغز دانه، با پوست دانه بود .
2 - یک تصویر، جوجه در بیضه ، یا بیچ و ویچ بود که در بیرون آمدن از آن ، مرغ می‌شد و پرواز میکرد.
3 - یک تصویر نیز آن بود که تن ، زهدان جان و ضمیر است ، که باید از آن زاده شود .
4 - یک تصویر نیز، کاریز یا قنات بود . انسان ، فرهنگ یا قناتی بود که از بنش ، آب میزهید .
5 - یک تصویر دیگر از انسان ، آن بود که انسان ، نائی است که در او، سرود و شیرابه ( نیشکر= اسل ) هست، و باید افشرد، تا این شیرابه ، برون آید ..... .
هر کدام از این تصاویر ، برآیند دیگری از این تجربه اصیل را بیان میکرد . این تصاویر، در غزلیات مولوی نیز در اوج برجستگی باقی مانده اند :
چو مغز ، خام بود ، در درون پوست ، نکوست چو پخته گشت ، از این پس، بدانک پوست ، بـَـد ست
درون بیضه ، چو آن مرغ ، پر و بال گرفت بدانک بیضه از این پس ، حجاب اوست ، بَــد ست
بـدی ، دیرماندن در زهدان و پوسته و تخم ، پس از فرا روئیدن و ناگنجیدنی شدن در زهدان و پوسته و تخم است . در درون انسان ، بُنی هست که میروید که روزی پوست بیرونیش را میترکاند .آن‌چه را ما خود مینامیم ، چنین پوستی است . پس آن‌چه در خود، دیروز، نیک بود ، از امروز به بعد ، که ما در خود، نمیگنجیم، بد می‌شود . بدی و خوبی ، معیارثابت و ابدی نیست که از خارج ، وضع گردد ، بلکه بستگی به رشد و شکوفائی مداوم ِ ضمیر و روان و خرد انسان دارد