غزل شمارهٔ ۶۲۱
در تابش خورشیدش رقصم به چه میباید
تا ذره چو رقص آید از منش به یاد آید
شد حامله هر ذره از تابش روی او
هر ذره از آن لذت صد ذره همیزاید
در هاون تن بنگر کز عشق سبک روحی
تا ذره شود خود را میکوبد و میساید
گر گوهر و مرجانی جز خرد مشو این جا
زیرا که در این حضرت جز ذره نمیشاید
در گوهر جان بنگر اندر صدف این تن
کز دست گران جانی انگشت همیخاید
چون جان بپرد از تو این گوهر زندانی
چون ذره به اصلش شد خوانیش ولی ناید
ور سخت شود بندش در خون بزند نقبی
عمری برود در خون موییش نیالاید
جز تا به چه بابل او را نبود منزل
تا جان نشود جادو جایی بنیاساید
تبریز ز برج تو گر تابد شمس الدین
هم ابر شود چون مه هم ماه درافزاید
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در تابش خورشیدش رقصم به چه میباید
تا ذره چو رقص آید از منش به یاد آید
هوش مصنوعی: در نور خورشیدش، من چطور باید برقصم تا ذرهای هم که درخشش دارد، به یاد من بیفتد و مانند من برقصید؟
شد حامله هر ذره از تابش روی او
هر ذره از آن لذت صد ذره همیزاید
هوش مصنوعی: هر ذرهای که از تابش چهره او برخوردار میشود، بارور میشود و از آن لذت، حتی صد ذره دیگر هم به وجود میآید.
در هاون تن بنگر کز عشق سبک روحی
تا ذره شود خود را میکوبد و میساید
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، به سرنوشت خود نگاه کن که چگونه روح سبک و آزاد میشود. همچون ذرهای که در هاون کوبیده و آسیاب میشود، برای رسیدن به هدفش تلاش میکند.
گر گوهر و مرجانی جز خرد مشو این جا
زیرا که در این حضرت جز ذره نمیشاید
هوش مصنوعی: اگر جز خرد و دانش چیز دیگری وجود ندارد، نباید در اینجا بیائی، چون در این مقام تنها ذرهای از ارزش قابل قبول نیست.
در گوهر جان بنگر اندر صدف این تن
کز دست گران جانی انگشت همیخاید
هوش مصنوعی: به عمق وجود خود نگاه کن و در این قشر ظاهری بدن خود، جواهر درونیات را ببین. زندگی با ارزش و گرانبهات را که با گذر زمان میتواند به آسانی از دست برود، در نظر بگیر.
چون جان بپرد از تو این گوهر زندانی
چون ذره به اصلش شد خوانیش ولی ناید
هوش مصنوعی: وقتی که جان از بدن تو جدا میشود، آن جوهر گرانبها که در وجودت محبوس بود، مانند ذرّهای به اصل و مبدأ خود باز میگردد، اما این انتقال برای دیگران قابل درک نیست.
ور سخت شود بندش در خون بزند نقبی
عمری برود در خون موییش نیالاید
هوش مصنوعی: اگر بندش تنگ و سخت شود، با خونش راهی برای فرار میسازد. ممکن است عمری در خون خود بگذرد، اما هرگز موهایش را به رنگ خون نخواهد آلود.
جز تا به چه بابل او را نبود منزل
تا جان نشود جادو جایی بنیاساید
هوش مصنوعی: او فقط تا زمانی که در بابل نیست، آرامش نخواهد داشت؛ زیرا تا زمانی که جانش به جادو آلوده نشود، نمیتواند به جایی دیگر برود.
تبریز ز برج تو گر تابد شمس الدین
هم ابر شود چون مه هم ماه درافزاید
هوش مصنوعی: اگر نور خورشید بر دُرج تبریز ببتابد، حتی ابرها نیز به واسطه آن نور تغییر میکنند و مانند ماه میدرخشند.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۶۲۱ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1387/05/30 11:07
در هاون تن بنگر کز عشق سبک روحی
تا ذره شود خود را میکوبد و میساید
به نظر من ریبا ست