گنجور

غزل شمارهٔ ۶۱۹

آن صبح سعادت‌ها چون نورفشان آید
آن گاه خروس جان در بانگ و فغان آید
خور نور درخشاند پس نور برافشاند
تن گرد چو بنشاند جانان بر جان آید
مسکین دل آواره آن گمشده یک باره
چون بشنود این چاره خوش رقص کنان آید
جان به قدم رفته در کتم عدم رفته
با قد به خم رفته در حین به میان آید
دل مریم آبستن یک شیوه کند با من
عیسی دوروزه تن درگفت زبان آید
دل نور جهان باشد جان در لمعان باشد
این رقص کنان باشد آن دست زنان آید
شمس الحق تبریزی هر جا که کنی مقدم
آن جا و مکان در دم بی‌جا و مکان باشد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن صبح سعادت‌ها چون نورفشان آید
آن گاه خروس جان در بانگ و فغان آید
هوش مصنوعی: در آن صبحی که خوشبختی‌ها ظاهر می‌شوند، در آن زمان، خروس با صدای بلند و ناله‌ای سر می‌دهد.
خور نور درخشاند پس نور برافشاند
تن گرد چو بنشاند جانان بر جان آید
هوش مصنوعی: خورشید نور خود را می‌تاباند و با این نور، جسمی که مانند خورشید درخشان است، روشن می‌شود. وقتی محبوب بر جان انسان نشیند، روح او به زندگی باز می‌گردد.
مسکین دل آواره آن گمشده یک باره
چون بشنود این چاره خوش رقص کنان آید
هوش مصنوعی: دل بیچاره و آواره‌ای که گم شده، وقتی راه حلش را می‌شنود، با شوق و خوشحالی به سوی آن می‌آید و با سرزندگی می‌رقصد.
جان به قدم رفته در کتم عدم رفته
با قد به خم رفته در حین به میان آید
هوش مصنوعی: زندگی از آغاز تا کنون، با ناز و ظرافت در حال گذر است، و در این مسیر، وجود انسان به لحظات زیبا و شیرین می‌رسد.
دل مریم آبستن یک شیوه کند با من
عیسی دوروزه تن درگفت زبان آید
هوش مصنوعی: دل مریم به یک روش خاصی با من ارتباط برقرار می‌کند، مانند عیسی که در دنیای مادی زندگی می‌کند و زبان می‌آورد.
دل نور جهان باشد جان در لمعان باشد
این رقص کنان باشد آن دست زنان آید
هوش مصنوعی: دل، مانند نوری است که جهان را روشن می‌کند و جان در درخشش و روشنایی به سر می‌برد. این حالت شادی و زندگی را نشان می‌دهد و به نظر می‌رسد که افراد با رقص و شادی، در حال ابراز این سرزندگی و انرژی مثبت هستند.
شمس الحق تبریزی هر جا که کنی مقدم
آن جا و مکان در دم بی‌جا و مکان باشد
هوش مصنوعی: هر جا که شمس الحق تبریزی قدم بگذارد، آن مکان از حالت عادی خود خارج می‌شود و به فضایی بی‌مکانی و دیگرگون تبدیل می‌گردد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۱۹ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۶۱۹ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1393/12/03 17:03
زینب

سلام.
به نظر می رسد مصراع آخر شعر کلمه ای اشتباه نگارشی دارد:
»آن جا و مکان در دم بی جا و مکان باشد»
در نسخه گنجور بی جان و مکان آمده.

1395/10/01 06:01
نادر

مقیم عرش بودی ..
نهایت، یک دو ساعت،
به دنیایی مجازی وصل گشتی
- که صد سالیست در ظاهر- *
همین وادی که میخوانیم آنرا:
" صحنه ی یکتا و بی چونِ هنرمندی" **
تو گویی پرتو نوری
گذر کرده است از منشور و اینک
بی نهایت رنگ، رقصان است
در اینجا نغمه ی خود خوانده و راهی شوی، امّا
نیست زین پس صحنه ای برپا
"تو"یی پیوسته پا بر جا ...
در این بازی،
بجز عشق و محبت هیچ معنایی حقیقی نیست
تو باید
بی نهایت رنگها را،
به شور عشق، دائم درهم آمیزی
که معنایی اصیل از خویشتن یابی
و از سرگشتگی هایت رها گردی،
... بسوی عرش برگردی
-------------------------------
* برداشتی از آیه 47 سوره حج
** اشاره به شعر خانم"ژاله اصفهانی" با نگاهی متفاوت

1402/01/18 23:04
یزدانپناه عسکری

رقص دل

دلْ نورِ جهان باشد جانْ در لَمَعان باشد

این رَقص کُنان باشد آن دستْ زَنان آید