اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای دل به غمش ده جان یعنی بنمی ارزد
بی سر شو و بیسامان یعنی بنمی ارزد
هوش مصنوعی: ای دل، برای غم او جانت را بده، چون بیسر و سامان بودن هیچ ارزشی ندارد.
چون لعل لبش دیدی یک بوسه بدزدیدی
برخیز ز لعل و کان یعنی بنمی ارزد
هوش مصنوعی: وقتی لبان زیبا و قرمز او را دیدی، یک بوسه از او دزدی. از زیبایی و لذت آن لحظه برخیز و بدان که ارزشش بیشتر از هر چیز دیگری نیست.
در عشق چنان چوگان میباش به سر گردان
چون گوی در این میدان یعنی بنمی ارزد
هوش مصنوعی: در عشق مانند یک چوگانی باش که سرش در حال چرخش است، مانند گوی که در این میدان میدود؛ یعنی در این حالتی که هستی، ارزشی ندارد.
بی پا شد و بیسر شد تا مرد قلندر شد
شاباش زهی ارزان یعنی بنمی ارزد
هوش مصنوعی: کسی که از همه چیز قطع ارتباط کند و هیچ چیز برایش ارزش نداشته باشد، به مرحلهای از پاکی و آزادی رسیده که دیگر به راحتی میتواند از هر قید و بندی رها شود. در واقع، چنان زندگی میکند که هیچ چیز برایش مهم نیست و به همین خاطر به نوعی بزرگی و مقام دست یافته است.
چون آتش نو کردی عقلم به گرو کردی
خاک توم ای سلطان یعنی بنمی ارزد
هوش مصنوعی: وقتی که عشق تو در دل من شعلهور شد، عقل و فکر من را فدای تو کردم، ای سلطان که خاک پای تو هم ارزشمندتر از همه چیز است.
بر عشق گذشتم من قربان تو گشتم من
آن عید بدین قربان یعنی بنمی ارزد
هوش مصنوعی: من از عشق عبور کردم و به خاطر تو قربانی شدم، این عید قربانی برای من به ارزش بنزین هم نمیارزد.
چون مردم دیوانه ویران کنم این خانه
آن وصل بدین هجران یعنی بنمی ارزد
هوش مصنوعی: من وقتی دیوانه شوم، این خانه را ویران میکنم. این وصل به خاطر این جدایی ارزش ندارد.
تا دل به قمر دادم از گردش او شادم
چون چرخ شدم گردان یعنی بنمی ارزد
هوش مصنوعی: وقتی که دلم را به زیبایی قمر سپردم، از زیبایی او خوشحال شدم. مثل اینکه در دور او میچرخم و متوجه شدم که این همه رنج و تلاش برای به دست آوردن او ارزش ندارد.
حاشیه ها
جلال دین کار خود را ارزیابی میکند و نتیجه کار خود را که چرخان شدن در هستی است
همه چیز در هستی در چرخش است، چرخش انسان چگونه است؟
چرخیدن نه بر مدار سر و سامان خویش بلکه در میدان بازی هستی که چون ماه، نو شدن و صورتهای تازه به خود گرفتن و تابیدن است
تغییر دائمی، هر روز آتش نو به پا کردن، قلندری در راه احق، به دنبال کان و معدن هر چیزی گشتن، خانه کهنه را ویران کردن و از نو ساختن، خود را در عشق فنا کردن و فدا کردن به تمامی
این راز هستی انسان در عرفان و فرهنگ جلال دین است که پس از دوستی با شمس ساخته و پرداخته میگردد و جلال دین برای آن ارزش فراوان قائل است و پرسش او این است که آیا نمیارزد که انسان این گونه باشد؟
سلام
این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 955 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است
می توانید ویدیو و صوت شرح غزل را در آدرسهای زیر پیدا کنید:
parvizshahbazi
aparat