اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد
وان کس که تو را بیند ای ماه چه غم دارد
هوش مصنوعی: کسی که تو را در کنار خود دارد، از شادی و لذت چه کمبودی احساس میکند؟ و کسی که فقط تو را میبیند، ای ماه، چه اندوهی در دل دارد؟
از رنگ بلور تو شیرین شده جور تو
هر چند که جور تو بس تند قدم دارد
هوش مصنوعی: رنگ زیبای تو باعث شیرینی و دلپذیری زندگیام شده، هرچند که سختیها و دشواریهای تو خیلی زیاد و شدید هستند.
ای نازش حور از تو وی تابش نور از تو
ای آنک دو صد چون مه شاگرد و حشم دارد
هوش مصنوعی: ای زیبای دلربا، تو مانند حوریانی و نور تو درخشان و دلنواز است. تو آن کسی هستی که دو صد پسر و شاگرد دلباخته و خدمتگزار داری.
ور خود حشمش نبود خورشید بود تنها
آخر حشم حسنش صد طبل و علم دارد
هوش مصنوعی: اگر خود حشمش (کسی) نبود، خورشید بود تنها. در نهایت، حسنش (زیباییاش) صد طبل و پرچم دارد.
بس عاشق آشفته آسوده و خوش خفته
در سایه آن زلفی کو حلقه و خم دارد
هوش مصنوعی: بسیاری از عاشقان در آرامش و خوشحالی در زیر سایهی آن زلفی به سر میبرند که دارای حلقه و خم است.
گفتم به نگار من کز جور مرا مشکن
گفتا به صدف مانی کو در به شکم دارد
هوش مصنوعی: به محبوبم گفتم که از بیرحمیات مرا آزار نده، او در جواب گفت که تو همچون مروارید هستی که در صدف نهفتهاست.
تا نشکنی ای شیدا آن در نشود پیدا
آن در بت من باشد یا شکل بتم دارد
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو ای دلربا در را نشکنی، آن در پیدا نخواهد شد. آن در ممکن است بت من باشد یا اینکه شبیه بت من است.
شمس الحق تبریزی بر لوح چو پیدا شد
والله که بسی منت بر لوح و قلم دارد
هوش مصنوعی: زمانی که شمس الحق تبریزی بر لوح وجود تأثیر گذاشت، به واقع بر لوح و قلم نعمتهای زیادی وارد کرد.
حاشیه ها
گفتم به نگار من کز جور مرا مشکن،
گفتا به صدف مانی کو دُر به شکم دارد..
زندگی و جان با بی نهایت هم أرز یک یگرند
راز هستی در این است که آن یک و یگانه در دل اجزا خود حضور دارد و این برای فهم ما راز گونه است در حالیکه همین حضور یک در دل بسیار، سازنده نامتناهیت است و پدید آورنده جان و زندگی است این از نظر اندیشه، حکمی فلسفی است به قول هگل نامتناهیت نسبت دیلکتیکی یک و بسیار است و فکر زندگی را در همین دیلکتیک منطقی میتوان بازیافت و زندگی خود این دیلکتیک است که جان را به تفکر دیالکتیکی (تحول معنوی و کیفی) وا میدارد
این موضوع اما برای جلال دین با ملاقات شمس و ارتباط زنده ای که بین آنها بود دیگر تفکری فلسفی نبود بلکه تجربه ای آفاقی و انفسی بوده است