غزل شمارهٔ ۵۹۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
بعد از بیت دو لشگر.. بیت زیر از قلم افتاده:
خواهی ببری جانی بگریز به سلطانی
در خدمت تریاقی پازهر بنگراید
مصراع دوم بیت سوم :
تا جان نشود حیران او روی بننماید
منبع : دیوان شمس
غزل دریافت و فهم عارفانه
فهمیدن فیزیکی و علمی با شناخت اجزا و محاسبه زمان و مکان و طرح مدل و ساخت دستگاه صورت میگیرد، اگر چیزی را نتوان ساخت و اندازه گرفت و یا تعریف نمود نمی توان هم فهمید
در عرفان و شناخت عارفانه فهمیدن عبارت است از گذر از شگفتی و هوشیاری به سرگشتگی حیرانی و مستی، نه قرار اندازه گیری و دقت است و نه ساختن و تولید و سود کردن
اینجا جلال دین پارسی ما به زیبایی هر چه تمام عرفان خود را که یک فرهنگ بزرگ انسانی است بازگشایی و رونمایی میکند
جان و دل که یکی با حواس ظاهری ما و دیگری با حواس درون کار میکنند میتوانند چون دو لشکر روبرو و متخالف در بیایند و آسمان وجود ما را به تیرگی و گرد و خاک بکشانند
این اتفاق ممکن است برای یک دانشمند که هم دل و هم جانش بدنبال علم بیرونی است روی ندهد یا یک موسیقی دان و یا یک ورزشکار تنها در آخر عمر به این چالش و کوشش روی بیاورد
غزل ناب از مطلع آن شناخته میشود، که تمامی سخن غزل و چکیده آن در بیت آغازین آمده باشد و دنباله غزل نیز از این سخن و مضمون خارج نگردد بلکه آنرا به اوج و آسمان برساند و در پایان غزل و مقطع آن با فرودی به یک نشانه شناخته و زمین آشنابازگردد که همان مضمون را میرساند
فرهنگ جلال دین روی دوستی جانانه دو انسان بنامیشود و تمامی ظرفیت های انسان را چون ماه آسمان آشکار و فعال میسازد و آنرا از هر محدودیت و چارچوبی خارج و رها میسازد
بخصوص از محدودیت باور های مذهبی و باورهای علمی که یکی چارچوب خشک عقیدتی است و دیگری در بند فضا و زمان و عدد و اندازه
یکی جان را خاموش میکند و دیگری تن را و عقل راساکت میکند این پرده می سازد و می بافد و آن پرده ها را می سوزد و گاه هم از روی مصلحت با هم میسازند نه از روی صلاح و روشن کردن جان و روان بلکه نتیجه کار آنان روی انسان گیجی و پریشانی است
این نه به معنی کوچک کردن دین و علم است هرگز
بلکه سخن بر سر چیزی است که بس که پیداو آشکار است دیده و دریافت نمی شود نه با محاسبات پیچیده علم و نه با شریعت مبسوط دین
انسان نیازمند صافی و پاکی آیینه واری است و نیازمند حسی ویژه است که با دوست تربیت و ورزیده میشود و فرهنگ نو شدن و تازه شدن را می آموزد و ازاین تازگی هر روزه آن حس را که حس بی خبری و حیرانی است در خود بیدار میکند