گنجور

غزل شمارهٔ ۵۹۶

آن مه که ز پیدایی در چشم نمی‌آید
جان از مزه عشقش بی‌گشن همی‌زاید
عقل از مزه بویش وز تابش آن رویش
هم خیره همی‌خندد هم دست همی‌خاید
هر صبح ز سیرانش می‌باشم حیرانش
تا جان نشود حیران او روی بننماید
هر چیز که می‌بینی در بی‌خبری بینی
تا باخبری والله او پرده بنگشاید
دم همدم او نبوَد جان محرم او نبوَد
و اندیشه که این داند او نیز نمی‌شاید
تن پرده بدوزیده جان برده بسوزیده
با این دو مخالف دل بر عشق بنبساید
دو لشکر بیگانه تا هست در این خانه
در چالش و در کوشش جز گرد بنفزاید
در زیر درخت او می‌ناز به بخت او
تا جان پر از رحمت تا حشر بیاساید
از شاه صلاح الدین چون دیده شود حق‌بین
دل رو به صلاح آرد جان مشعله برباید

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن مه که ز پیدایی در چشم نمی‌آید
جان از مزه عشقش بی‌گشن همی‌زاید
هوش مصنوعی: آن زیبایی که به‌راحتی در چشم دیده نمی‌شود، عشق او باعث می‌شود که جان آدم از نعمت عشقش همیشه سیراب و پر از شوق باشد.
عقل از مزه بویش وز تابش آن رویش
هم خیره همی‌خندد هم دست همی‌خاید
هوش مصنوعی: عقل به خاطر عطر دل‌انگیز و درخشندگی چهره‌اش، هم شگفت‌زده و هم خوشحال است و هم دست به کار می‌شود.
هر صبح ز سیرانش می‌باشم حیرانش
تا جان نشود حیران او روی بننماید
هوش مصنوعی: هر صبح به خاطر زیبایی‌اش شگفت‌زده‌ام و نمی‌توانم به او فکر نکنم؛ تا زمانی که جانم از این شگفتی خسته نشود، او هم رویش را به من نشان نمی‌دهد.
هر چیز که می‌بینی در بی‌خبری بینی
تا باخبری والله او پرده بنگشاید
هوش مصنوعی: هر چیزی که می‌بینی، در حالی که از حقیقت آن بی‌خبری، تا زمانی که از واقعیت آگاه شوی، حقیقت به تدریج برایت روشن می‌شود.
دم همدم او نبوَد جان محرم او نبوَد
و اندیشه که این داند او نیز نمی‌شاید
هوش مصنوعی: اگر کسی در کنار او باشد، روح او را درک نمی‌کند و حتی فکر کردن به این موضوع نیز برای کسی که نمی‌داند، ممکن نیست.
تن پرده بدوزیده جان برده بسوزیده
با این دو مخالف دل بر عشق بنبساید
هوش مصنوعی: این بیت به مفهومی اشاره دارد که انسان در زندگی با دو چالش بزرگ روبه‌رو است: یکی تن که مادی و فانی است و دیگری جان که روح و معنویات را نمایندگی می‌کند. در این راستا، انسان به خاطر عشق و علاقه قلبی، باید بین این دو تعادل برقرار کند و دل خود را از دغدغه‌های مادی دور نگه دارد. در واقع، می‌گوید که با وجود سختی‌ها و ناپایداری‌های دنیوی، باید به عشق و روحیه خود رسیدگی کرد و به آن بها داد.
دو لشکر بیگانه تا هست در این خانه
در چالش و در کوشش جز گرد بنفزاید
هوش مصنوعی: در این خانه دو گروه بیگانه مشغول نبرد و تلاش هستند و این فقط باعث می‌شود که گرد و غبار بیشتری بلند شود.
در زیر درخت او می‌ناز به بخت او
تا جان پر از رحمت تا حشر بیاساید
هوش مصنوعی: در سایه درخت او، بخت او را ستایش می‌کند تا زمانی که جان پر از رحمت باشد و تا روز قیامت آرامش یابد.
از شاه صلاح الدین چون دیده شود حق‌بین
دل رو به صلاح آرد جان مشعله برباید
هوش مصنوعی: وقتی که از سلطان صلاح الدین حق را ببینند، دل به سوی درستی می‌رود و جان مانند آتش شعله‌ور می‌شود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۹۶ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۵۹۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1392/02/07 16:05
علی قیدی

بعد از بیت دو لشگر.. بیت زیر از قلم افتاده:
خواهی ببری جانی بگریز به سلطانی
در خدمت تریاقی پازهر بنگراید

1396/02/24 06:04
وفایی

مصراع دوم بیت سوم :
تا جان نشود حیران او روی بننماید
منبع : دیوان شمس

1399/08/29 11:10
همایون

غزل دریافت و فهم عارفانه
فهمیدن فیزیکی و علمی با شناخت اجزا و محاسبه زمان و مکان و طرح مدل و ساخت دستگاه صورت میگیرد، اگر چیزی را نتوان ساخت و اندازه گرفت و یا تعریف نمود نمی توان هم فهمید
در عرفان و شناخت عارفانه فهمیدن عبارت است از گذر از شگفتی و هوشیاری به سرگشتگی حیرانی و مستی، نه قرار اندازه گیری و دقت است و نه ساختن و تولید و سود کردن

1399/08/29 18:10
همایون

اینجا جلال دین پارسی ما به زیبایی هر چه تمام عرفان خود را که یک فرهنگ بزرگ انسانی است بازگشایی و رونمایی میکند
جان و دل که یکی با حواس ظاهری ما و دیگری با حواس درون کار میکنند میتوانند چون دو لشکر روبرو و متخالف در بیایند و آسمان وجود ما را به تیرگی و گرد و خاک بکشانند
این اتفاق ممکن است برای یک دانشمند که هم دل و هم جانش بدنبال علم بیرونی است روی ندهد یا یک موسیقی دان و یا یک ورزشکار تنها در آخر عمر به این چالش و کوشش روی بیاورد

1399/08/29 19:10
همایون

غزل ناب از مطلع آن شناخته میشود، که تمامی سخن غزل و چکیده آن در بیت آغازین آمده باشد و دنباله غزل نیز از این سخن و مضمون خارج نگردد بلکه آنرا به اوج و آسمان برساند و در پایان غزل و مقطع آن با فرودی به یک نشانه شناخته و زمین آشنابازگردد که همان مضمون را میرساند
فرهنگ جلال دین روی دوستی جانانه دو انسان بنامیشود و تمامی ظرفیت های انسان را چون ماه آسمان آشکار و فعال میسازد و آنرا از هر محدودیت و چارچوبی خارج و رها میسازد
بخصوص از محدودیت باور های مذهبی و باورهای علمی که یکی چارچوب خشک عقیدتی است و دیگری در بند فضا و زمان و عدد و اندازه
یکی جان را خاموش میکند و دیگری تن را و عقل راساکت میکند این پرده می سازد و می بافد و آن پرده ها را می سوزد و گاه هم از روی مصلحت با هم میسازند نه از روی صلاح و روشن کردن جان و روان بلکه نتیجه کار آنان روی انسان گیجی و پریشانی است
این نه به معنی کوچک کردن دین و علم است هرگز
بلکه سخن بر سر چیزی است که بس که پیداو آشکار است دیده و دریافت نمی شود نه با محاسبات پیچیده علم و نه با شریعت مبسوط دین
انسان نیازمند صافی و پاکی آیینه واری است و نیازمند حسی ویژه است که با دوست تربیت و ورزیده میشود و فرهنگ نو شدن و تازه شدن را می آموزد و ازاین تازگی هر روزه آن حس را که حس بی خبری و حیرانی است در خود بیدار میکند