گنجور

غزل شمارهٔ ۵۹۰

سر از بهر هوس باید چو خالی گشت سر چه بود
چو جان بهر نظر باشد روان بی‌نظر چه بود
نظر در روی شه باید چو آن نبود چه را شاید
سفر از خویشتن باید چو با خویشی سفر چه بود
مرا پرسید صفرایی که گر مرد شکرخایی
کمر بندم چو نی پیشت اگر گویی شکر چه بود
بگفتم بهترین چیزی ولیکن پیش غیر تو
که تو ابله شکر بینی و گویی زین بتر چه بود
ازیرا اصل جسم تو ز زهر قاتل افتادست
سقر بودست اصل تو نداند جز سقر چه بود
جهان و عقل کلی را ز عقل جزو چون بینی
در آن دریای خون آشام عقل مختصر چه بود
دو سه سطرست که می‌خوانی ز سر تا پا و پا تا سر
دگر کاری نداری تو وگر نه پا و سر چه بود
چو کور افتاد چشم دل چو گوش از ثقل شد پرگل
به غیر خانه وسواس جای کور و کر چه بود

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سر از بهر هوس باید چو خالی گشت سر چه بود
چو جان بهر نظر باشد روان بی‌نظر چه بود
هوش مصنوعی: این شعر به معنای آن است که وقتی انسان به دنبال آرزوها و تمایلات خود می‌رود، برای رسیدن به آنها باید از فکر و ذهن خود خالی شود. ذهنی که پر از افکار و خواسته‌های بی‌حاصل است، هیچ کارایی ندارد. همچنین وقتی روح و جان انسان هدفی را در نظر دارد، اما به آن توجه نکند، آن هدف نیز بی‌معنا می‌شود. در واقع، توجه و تمرکز بر هدف است که ارزش و معنا به زندگی می‌بخشد.
نظر در روی شه باید چو آن نبود چه را شاید
سفر از خویشتن باید چو با خویشی سفر چه بود
هوش مصنوعی: باید به چهره‌ی پادشاه بنگری، زیرا اگر نتوانی او را ببینی، سفر کردن از خودت لازم است. اگر سفر همراه با خویشاوندی باشد، چه فایده‌ای دارد؟
مرا پرسید صفرایی که گر مرد شکرخایی
کمر بندم چو نی پیشت اگر گویی شکر چه بود
هوش مصنوعی: یک مرد خوش‌رفتار از من سؤال کرد که اگر بخواهم چیزی را تقدیم تو کنم، آیا می‌خواهی که همچون نی به نرمش و انصافی که در وجود من هست، آماده شویم؟ اگر تو بگویی شکر چه معنا دارد، من پاسخ را آماده می‌کنم.
بگفتم بهترین چیزی ولیکن پیش غیر تو
که تو ابله شکر بینی و گویی زین بتر چه بود
هوش مصنوعی: گفتم بهترین چیزها را، اما در حضور غیر از تو که تو نادان شکر را می‌بیینی و فکر می‌کنی که چیزی بهتر از این وجود ندارد.
ازیرا اصل جسم تو ز زهر قاتل افتادست
سقر بودست اصل تو نداند جز سقر چه بود
هوش مصنوعی: زیرا ریشه وجود تو از زهر کشنده‌ای به وجود آمده است، پس فقط جهنم را می‌شناسی و جز جهنم چیزی نمی‌دانی.
جهان و عقل کلی را ز عقل جزو چون بینی
در آن دریای خون آشام عقل مختصر چه بود
هوش مصنوعی: وقتی جهان و عقل کلی را با عقل جزئی مقایسه می‌کنی، در آن صورت، عقل جزئی مانند قطره‌ای در دریای بی‌پایان و خونی است که در مقایسه با گستره‌ی وسیع عقل کل، بسیار کوچک و محدود به نظر می‌رسد.
دو سه سطرست که می‌خوانی ز سر تا پا و پا تا سر
دگر کاری نداری تو وگر نه پا و سر چه بود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فقط چند خط از متن را مطالعه می‌کنی و از اول تا آخر آن را می‌خوانی. در واقع، تو کار دیگری نداری و فقط به همین مقدار اکتفا می‌کنی. اگر غیر از این بود، تفاوتی بین شروع و پایان متن وجود نداشت.
چو کور افتاد چشم دل چو گوش از ثقل شد پرگل
به غیر خانه وسواس جای کور و کر چه بود
هوش مصنوعی: وقتی دل همچون کور می‌افتد، بینایی‌اش را از دست می‌دهد و احساساتش سنگین و بی‌حال می‌شوند. در این حالت، روح به طرز عجیبی در جستجوی چیزهای دیگر می‌گردد. برای کسی که نمی‌تواند ببیند و بشنود، جای دیگری جز خانه‌ی دل و افکار پریشان وجود ندارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۹۰ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۵۹۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۹۰ به خوانش نازنین بازیان

حاشیه ها

1398/05/06 06:08
..

سفر از خویشتن باید..

1398/08/06 12:11

ﺳﺮ ﺍﺯ ﺑﻬﺮِ ﻫﻮﺱ ﺑﺎﯾﺪ، ﭼﻮ ﺧﺎﻟﯽ ﮔﺸﺖ ﺳﺮ ﭼﻪ ﺑْﻮَﺩ؟
ﭼﻮ ﺟﺎﻥ ﺑﻬﺮِ ﻧﻈﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﺭﻭﺍﻥِ ﺑﯽ‌ﻧﻈﺮ ﭼﻪ ﺑْﻮَﺩ؟
(ﻣﻮﻟﻮﯼ، ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺷﻤﺲ، ﻏﺰﻝ ﺷﻤﺎﺭﻩ 590)
ﺳَﺮِ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻌﻘﻞ، ﺗﻔﮑﺮ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ ﺍﻭﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﺳَﺮﯼ ﮐﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﻥ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻧﻤﯽ‌ﺧﻮﺭﺩ. ﺗﻌﺮﯾﻔﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺍﺯ ﺳَﺮ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﺑﯿﻨﯽ ﻣﯽ‌ﺭﺳﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﻧﻮﻉ ﺳَﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﮐُﻨﯿﻢ:
ﺍﻟﻒ – ﺍﻭﻝ ﺳَﺮﯼ ﮐﻪ ﻫﻮﺱ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﻭ ﻫﻢ‌ﻫﻮﯾﺖ‌ﺷﺪﻥ ﺑﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ، ﺳَﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﯿﻨﮏ ﻫﻢ‌ﻫﻮﯾﺖ‌ﺷﺪﮔﯽ‌ﻫﺎﯾﺶ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﺪ، ﺳَﺮﯼ ﮐﻪ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﺴﻢ‌ﻫﺎ، ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺟﺴﻤﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺟﺴﻢ‌ﻫﺎﯼ ﻣﺮﮐﺰﺵ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﻨﺪ، ﻣُﺪﺍﻡ ﭼﺸﻢِ ﺩﻝِ ﻫﻢ ﻫﻮﯾﺖ ﺷﺪﻩ‌ﺍﺵ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﺑﯿﺮﻭﻧﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﺪ. ﻣﺪﺍﻡ ﺣﻮﻝ ﻣﺤﻮﺭ ﺁﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ، ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﻨﺪ، ﻫَﻮﺱ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻧﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻫَﻮﺱ ﺧﻮﺭﺩﻥ، ﻫَﻮﺱ ﭘﻮﻝ، ﻫَﻮﺱ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻫﻢ ﻫﻮﯾﺖ ﺍﺳﺖ. ﻫﻮﺳَﺶ ﻫَﻮﺱ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺳﺖ! ﺍﯾﻦ ﺳَﺮ ﺟﺎﻧﯽ ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ‌ﻫﺎﯾﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽ‌ﺳﺎﺯﺩ، ﮐﻢ ﺷﺪﻥ ﻫﺮﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﻃﻠﺒﺪ ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﮐﻢ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ، ﮔﻮﯾﯽ ﺯﻧﺪﯾﮕﯽ‌ﺍﺵ ﮐﻢ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺍﻭﺭﺍ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻣﯽ‌ﺳﺎﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺟﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ «ﺟﺎﻥِ ﻣﻦِ‌ﺫﻫﻨﯽ ﺍﺳﺖ». ﺑﺎ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺟﺴﻤﯽ، ﺑﺎ ﺩﯾﺪ ﻫﻢ‌ﻫﻮﯾﺖ‌ﺷﺪﮔﯽ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﺪ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺭﺗﯽ ﻋﻘﻞ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺳَﺮِ ﻣﻦِ‌ﺫﻫﻨﯽ ﻭ ﺟﺎﻥِ ﻣﺎ، ﺟﺎﻥِ ﻣﻦِ‌ﺫﻫﻨﯽ ﺍﺳﺖ. ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﺖ ﺍﺯ ﺳَﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﻢ ﺳﺨﻦ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ:
ﺏ - ﺳَﺮﯼ ﮐﻪ ﺳَﺮِ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﻫﻮﺳﺶ، ﻫﻮﺱ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﻫﻮﺱِ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﺳَﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺘﺪﺍﺩ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ، ﻓﮑﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺳﺎﺯﺩ، ﺑﺎ ﻓﮑﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﻮﯾﺖ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ، ﺑﺎ "ﺍﻟﮕﻮﯼ ﻣﺎﻝِ ﻣﻦ" ﻣﯽ‌ﺗﺎﺯﺩ، ﺩﺭ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻭ ﻓﮑﺮ‌ﻫﺎ ﮔﻢ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﮏ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺮﮐﺰﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺧﺎﻟﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺳﺮﺵ ﻫَﻮﺱ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻫَﻮﺱ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺍﺯﻣﺤﺪﻭﺩﯾﺖ ﺩﺭﺁﻣﺪﻥ ﻭ ﺑﯿﻨﻬﺎﯾﺖ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﺩﯾﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﺪ ﺑﺎ ﻧﻈﺮ، ﺑﺎ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﺪ، ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺟﺴﻤﯽ ﺑﻪ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﻧﻈﺮ ﯾﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽ‌‌ﺷﻮﺩ، ﻋﯿﻨﮏ‌ﻫﺎﯼ ﻫﻢ ﻫﻮﯾﺖ ﺷﺪﻩ‌ﺍﺵ ﺭﺍ ﯾﮑﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﺪﮔﺎﻥ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺑﺮ ﻣﯽ‌ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺟﺎﻧﺶ، ﺟﺎﻥِ ﺯﻧﺪﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﺭﯾﺸﻪ‌ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭﺻﻞ ﺍﺳﺖ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﻣﺮﺗﻌﺶ ﺍﺳﺖ.
ﺧﻼﺻﻪ‌ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ 780 ﮔﻨﺞ‌ﺣﻀﻮﺭ
پیوند به وبگاه بیرونی

1399/08/26 22:10
همایون

عرفان جلال دین عرفان شکار معنی های نو و تازه است که با حضور شمس پیدا میشود، از اینرو این غزل که معنی تازه ای ندارد و تکرار مفاهیم عرفان کلاسیک است که سعی در تقویت حس خدا نگری و تعریف از عقل کلی میکند بصورت مکتب و آموزش سنتی، میتواند از غزل های اولیه و پیش از ملاقات شمس محسوب شود

1402/02/30 00:04
رضا آزاد

چه بود؟ بنظرم بر وزن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن نیست.