گنجور

غزل شمارهٔ ۵۸۸

صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد
اگر تلبیس نو دارد همانست او که پار آمد
ز رندان کیست این کاره که پیش شاه خون خواره
میان بندد دگرباره که اینک وقت کار آمد
بیا ساقی سبک دستم که من باری میان بستم
به جان تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمد
چو گلزار تو را دیدم چو خار و گل بروییدم
چو خارم سوخت در عشقت گلم بر تو نثار آمد
پیاپی فتنه انگیزی ز فتنه بازنگریزی
ولیک این بار دانستم که یار من عیار آمد
اگر بر رو زند یارم رخی دیگر به پیش آرم
ازیرا رنگ رخسارم ز دستش آبدار آمد
توی شاها و دیرینه مقام تست این سینه
نمی‌گویی کجا بودی که جان بی‌تو نزار آمد
شهم گوید در این دشتم تو پنداری که گم گشتم
نمی‌دانی که صبر من غلاف ذوالفقار آمد
مرا برّید و خون آمد غزل پرخون برون آمد
برید از من صلاح الدین به سوی آن دیار آمد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد
اگر تلبیس نو دارد همانست او که پار آمد
هوش مصنوعی: برخی از رندان دوباره صدا می‌زنند، زیرا آن پادشاه قمار به میدان آمده است. اگر او حالتی تازه به خود گرفته باشد، همان کسی است که قبلاً هم آمده بود.
ز رندان کیست این کاره که پیش شاه خون خواره
میان بندد دگرباره که اینک وقت کار آمد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در بین رندهای (افراد خوش‌گذران و بی‌خیال) کسی وجود ندارد که بتواند با شاه خون‌ریز مقابله کند و دوباره به او تعرض کند. اکنون زمان عمل و کارفرمایی فرا رسیده است.
بیا ساقی سبک دستم که من باری میان بستم
به جان تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمد
هوش مصنوعی: ای ساقی خوش‌دست، بیا که من برای تو بار سنگینی را به دوش گرفته‌ام. زیرا تا زمانی که زنده‌ام، عشق تو بر من حاکم شده است.
چو گلزار تو را دیدم چو خار و گل بروییدم
چو خارم سوخت در عشقت گلم بر تو نثار آمد
هوش مصنوعی: وقتی تو را مانند یک گلزار دیدم، احساس کردم که مانند خاری در کنار گل‌ها جوانه زدم. در عشق تو چنان سوخته‌ام که گلم را به پای تو نثار می‌کنم.
پیاپی فتنه انگیزی ز فتنه بازنگریزی
ولیک این بار دانستم که یار من عیار آمد
هوش مصنوعی: تو مدام در حال ایجاد دردسر و مشکل هستی و هرگز از کارهای خود دست برنمی‌داری، اما این بار فهمیدم که دوست من، کسی با ویژگی‌های خاص و میانه‌رو، به عرصه آمده است.
اگر بر رو زند یارم رخی دیگر به پیش آرم
ازیرا رنگ رخسارم ز دستش آبدار آمد
هوش مصنوعی: اگر معشوق به من نگاهی دیگر بیندازد، به خاطر اینکه رنگ چهره‌ام تحت تاثیر او زیبا و آبدار شده است.
توی شاها و دیرینه مقام تست این سینه
نمی‌گویی کجا بودی که جان بی‌تو نزار آمد
هوش مصنوعی: در عالم‌های بزرگ و باارزش، جایی ویژه برای تو وجود دارد. اینجا در سینه‌ام نمی‌گویی که کجا بودی که زندگی‌ام بدون تو بسیار سخت و رنج‌آور شده است.
شهم گوید در این دشتم تو پنداری که گم گشتم
نمی‌دانی که صبر من غلاف ذوالفقار آمد
هوش مصنوعی: شیر در این بیابان به تو می‌گوید که گمان می‌کنی من گم شده‌ام، اما نمی‌دانی که صبر و استقامت من همچون غلاف شمشیر ذوالفقار است.
مرا برّید و خون آمد غزل پرخون برون آمد
برید از من صلاح الدین به سوی آن دیار آمد
هوش مصنوعی: مرا زخمی کردند و خونم جاری شد و شعر پر از غم و اندوهی از دل بیرون آمد. صلاح‌الدین به سمت آن سرزمین رهسپار شد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۸۸ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/11/13 12:02
نادر..

چو گلزار تو را دیدم چو خار و گل بروییدم
چو خارم سوخت در عشقت، گلم بر تو نثار آمد..

1399/08/26 21:10
همایون

عشق هم همه چیز است و همه چیز میدهد و هم همه چیز را میگیرد تا او تنها شاه باشد، جلال دین برای دومین بار این شاه قماربازان را ملاقات میکند که می آید و دار و ندار تو را از چنگت بیرون میاورد، یکبار با از دست دادن شمس و اینبار رفتن صلاح دین، ولی این بار او این شاه را خیلی خوب می شناسد و با او یکی شده است، کمر بسته و آماده و در خدمت، او می داند که ساقی سبک دست که همه جدایی ها و نداشتن ها را برای بسیار آسان میکند در کنار اوست
جلال دین در عشق، آزموده ترین است، هرچند زندگی را با دوست بسر میکند و عزیز ترین چیز در زندگی دوست است و دوست را تا مقام خدایی والا و گرامی میدارد و دوست را آینه جان خود و رفیق شکار معنی و پرورنده روان خود میداند ولی میداند که شاه معنی ها عشق است و مقام و عیار هرکس را او نشان میدهد و آتش حقیقی عشق است که هرچیز دیگر را هرچند با ارزش باشد بجز خود میسوزاند، نه سوختنی که نابود کند بلکه از جنس خود و جاویدان میسازد، چون جلال دین این کیمیا را می شناسد و بکار می بندد، ما دوستان او نیز که با آتش او گرم میشویم نیز در کنار او نامیرای جاودانه خواهیم بود که اوست که به آتش جاودان و شاه یگانه پیوند دارد
این غزل، خون جلال دین است که یکبار دیگر و با غروری پر شکوه زخم شاه عشق را بر پیکر خود لمس میکند و صلاح دین خودرا به دیار جاودانگی می سپارد
بسیار آرام تر از رفتن خونین و آتشبار شمس
به آرامشی از جنس خود دوستی صلاح دین که آرامش جان او بود

1402/05/01 11:08
مسافر

سلام

این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 898 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است.

می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید:

 

parvizshahbazi

aparat