غزل شمارهٔ ۵۶۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۶۳ به خوانش هانیه سلیمی
غزل شمارهٔ ۵۶۳ به خوانش مریم جوزی
غزل شمارهٔ ۵۶۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵۶۳ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۵۶۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۵۶۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۶۳ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۵۶۳ به خوانش سعید نامجو
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
میان صخره وخارا اثر دارد اثر دارد
اگر رشته نمی گنجد از آن باشد که دوسر دارد
بنه سر گر نمی گنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمی گنجد از آن باشد که سر دارد
در این بیت مولانا طبق روال معمولش از طریق بازی با کلمات به ما می گوید که در موارد تعیین کننده زندگی باید به ندای قلب مان گوش بدهیم نه به تجزیه و تحلیل منطقی. در موارد حساس زندگی (سوراخ سوزن) سر (تفکر منطقی) مانع پیشرفت (عبور از سوراخ سوزن) میشود. در این موارد ندایی اصیل تر در عواطف و احساسات ما باید هادی ما باشند.
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
در اینجا مولانا می گوید در شرایط بسیار سخت (میان سخره و خارا) است که باید فریاد برآورد. در چنین شرایطی است که فریاد یک انسان آزاد (ناله مستان) "اثر" گذاشته و میتواند منشاء خیر شود
تمامت این غزل در این مورد است که انسان به دوست نیاز دارد. جستجوی دوست از طریق آگاهی دل ممکن است. دوستی حالتی است که انسان به آن دیگری بیشتر از خودش اعتماد و ارادت می یابد. این غزل بیان پرشور عشق به زنده گی است
باسلام و عرض خسته نباشید
در بعضی نسخ مصرع اول بیت دوم به صورت زیر نیز آورده شده است:
در ای بازار مکاران مزن پرسه چو بیکاران
به نظر می رسد با توجه همخوانی معانی بازار و مکار و همچنین پرسه زنی و بیکاری، به صورت فوق به معنا نزدیکتر باشد.
"در این بازار مکاران مزن پرسه چو بیکاران"
بنه سر گر نمیگـَنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمیگـُنجد از آن باشد که سر دارد
نمیگـَنجی یعنی گنج نمی شوی و نمی توانی به زندگیات ارزش و اعتباری بدهی
نمیگـُنجد یعنی جای نمی گیرد و همان است که که دوست بزرگوارمان جناب آقای "اکبر معارفی" فرمودند .
صنایع زینت شعر شعرا هستند ولی وقتی شاعر به نهایت استادی رسیده باشد چنین کلمات ثقیل و دور از همی (گـَنج و گـُنج ) مصنوع دست شاعر میشوند.
با تشکر از مطالب ارائه شده،اگر به بقیه ابیات از لحاظ معنایی توجه شود نهایت تشکر را دارم ودر ادامه این شعر بسیار پندآموز است واین نکته رااشاره دارد که در زندگی حواست در پی خودت باش و به آن متعهد باش
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
نه نزد آن کسی که دل به نزد اهرمن دارد...
شاعر به همه ما میگوید:
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
ترازوی خودت را پیدا کن !!!
با احترام به نظر دوستان
اگر رشته نمیگنجد از آن باشد که سر دارد
اگر اسرار و حکمتهای جهان هستی در ذهن تو نمیگنجد،به این دلیل است که تو خویش پرست و متکبری و عبد و مطیع نیستی.اگر این سر(غرور و خود دانی)برکنده شود از سوراخ رد میشوی(به اسرار هستی و تقدیر پی خواهی برد.در غیر این صورت باید به ناچار تسلیم سرنوشت باشی
خوشا آنان که نزد مولانا زیر درخت مثنوی یا در دکان دیوان شمس می نشینند و گهر از بحر او می گیرند و شکر از کلک او می خورند و زیر صخره صمّای روزمرگی از ناله های این بلبل دستان شرح درد اشتیاق را دریافت می کنند.
" ترازو گر نداری پس ترا زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد"
ترازو و ترا زو به این صورت زیباتر جلوه می کند.
" بنه سر گر نمیگنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمیگنجد از آن باشد که سر دارد"
من دریافتم این بود که باد غرور و خود بینی از سر بیفکن تا از مشکلات ناشی از ان رد شوی
سلام با تشکر از زحمات اما کاش همه بیتها رو معنی میکردید
به نظر اینجانب بیت زیر به این صورت روان تر است: چراغ روشن است این دل، به زیر دامنش می دار از این باد و هوا بگذر هوایت شور و شر دارد
حضرت مولانا در این بیت دل انسان را به شمع روشن و هوی و هوس را به توفان و گردباد تشبیه کرده، همانگونه که انسان برای حفظ شمع و روشن نگه داشتن آن باید آن را زیر لباس و کت خود حفظ کند، دل بیدار خود را هم باید در برابر هوای نفس با همان حساسیت و دقت مراقبت نماید.
شرح بسیار زیبای این غزل از زبان دکتر سروش :
پیوند به وبگاه بیرونی/
اگر معنی همین یک غزل را مردم دنیا درست بفهمند و به آن عمل کنند دنیا گلستان می شود و در آخرت هم همه بهشتی می شوند.
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
این شیطنت و قوه تخیل قوی و خواندن دست حریف مولانا را بسیار جذاب میکند.
ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس
میگوید چون تو ترازوی توزین سکه نداری تا سکه تقلبی را از اصل تشخیص دهی هر کسی می تواند تو را بفریبد و از تو چیزی برباید...
پرسش من درباره "زو" است، آیا به معنای " از این رو " است؟
ترازو گر نداری ،پس تو را زو ره زند هر کس.
به گمانم زو به مانای از او ازنداشتن ترازو است که راهت میزنند.
و مانا در نهان سراینده ( در دل سراینده 9
زو مخفف ز او است و ز او هم معنای ز آن را دارد. جایگاه زو، جایگاه تعلیل برای فریب خوردن است. یعنی چون ترازو نداری، به علت همان(یعنی از او=از آن) است که فریب می خوری.
یک سوال ساده:
مگر نه اینکه امام علی فرموده است به سخن گوش فرا بده و به سخن گو توجه نکن. پس چرا مولوی می گوید: به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین؟
جناب شمس شیرازی، مانا در نهان سراینده یعنی چه؟ این جمله فارسی است؟ آن هم از یک شیرازی؟
جناب ناشناس،
آری فارسی است و پارسی سره است، همان معنا فی بطن شاعر است.
دو دیگر فارسی زبان فارسیان و شیرازیان نیست، زبان مردم ایران است. مردمان فلات فرهنگی ایران.
شاد و تندرست بوید.
سپاسگزارم شمس شیرازی گرامی
ناشناس گرامی
این هم منافاتی با آن حرف علی (ع) ندارد. مولانا نیز میگوید به محتوای دیگ توجه کن و از محتویات هر دیگی تناول مکن. مشکلی با دیگ ندارد! میگوید محتویاتش را خوب بشناس بعد کاسه بیاور.
ناشناس گرامی
شمس شیرازی عزیز
این جمله ی ” مانا در نهان سراینده “ را من اولین بار در نوشته ای از جناب دکتر ترابی ، استاد نادیده ام ، خواندم موضوع چنین بود : یکی از حاشیه نویسان از ایشان ایراد گرفته بود که چرا جمله ی عربی ” المعنا فی بطن الشاعر “ را بدون الف و لام مینویسی ، چون عربی ست باید با الف و لام نوشت که منجر به بحث مفصلی شد
آقای دکتر ترابی فرمودند پس از این خواهم نوشت : مانا در نهان سراینده ، و این در میان حاشیه نویسان ماندگار شد ،
این نوشتم تا عرض ارادتی خدمت دکتر ترابی کرده باشم
با درود
به گمانم زو همان باشد که ناشناس بیان کرد، ولی رهزن در اینجا معنی راهزن نمی دهد بلکه از راه به در کننده، گمراه کننده، فریب دهنده ...را القا می کند.
در باب سوال ناشناس،
همانگونه که روفیا پاسخ داد هر دو گفتار یک چیز را بیان می کنند و در یک راستا می باشند:
در اولی سخن ( محتوای آن و نه شکل ظاهرش، و در بیان مولانا محتوای دیگ) را بچسب و سخنگو (در کلام مولانا دیگ) را ول کن.
اما پاسخ شیرینتر را خود مولوی واضح و به لطافت در بیت پسین داده:
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
س ، م گرامی،
با تشکراز یاد آوریتان ، من نیز در یکی از حاشیه های او خوانده بودم ( مانا در .........)
مدتی چیزی نمی نوشت تا چند روزقبل یاد ایرج بسطامی و زمین لرزه بم و غزل" رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند" به زیباییی که خاص اوست.
زو = زود ...(مخفف)
قلبی بیاراید = سکه ی تقلبی را بجای سکه ی زرین بشما بدهد
چو آبت بر جگر باشد = کنایه از استطاعت مالی یا غیره داشتن.
چشمه سوزن = سوراخ سوزن
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
هر کسی محرم راز نیست و با هر کسی هر حرفی را نباید زد
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
هر کسی محرم انسان نیست
به نظر این مصرع باید باشه
یکی قلعی بیاراید تو پنداری که زر دارد
که به فلز قلع و فلز طلا اشاره داشته باشه، و به نظر قلب اشتباه باشه
زهرا خانم
درود
همان قلب درست است
قلب به مانای سکه ی تقلبی هم هست .
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد .
میگوید سکه ی تقلبی را با روکش طلا تزئین میکند ، تو گمان میکنی طلاست .
زنده باشی
سلام به همۀ دوستان.
معنای بیتی که مصرع دومش«اگر رشته نمی گنجد از آن باشد که دوسر دارد»این است که مولانا از نوع بشر، تقاضا می کند که اگر می خواهد به مدارج بالای انسانیّت نایل شود،باید متواضع باشد.سر در برابر حق، خَم کند.مانند نخی که دوزندگان آن را می خواهند در چشمۀ سوزن کنند تا دوزندگی خویش را انجام دهند، «دو سر و دو شاخه» نباشد.تصویر سازی مولوی از مسایل ملموس و نزدیک به ذهن آدم ها شگفت انگیز و جالب و قابل توجه است.
نخ خیاطی تا «تر»نباشد، دو شاخه است.با تر شدن ودت و یگانگی پیش می آید. نخ در چشمۀ سوزن می رود و کار خیّاط با توفیق شروع می شود.
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
خوانش کلمه پس در بیت سوم شعر با صدای خانمی که در اینجا گذاشته اید اشتباه است
پس در بیت سوم به معانی پشت و پسین است نه به معنای سپس و پس
پس و کس در" ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس" قافیه درونی هستند
در ضمن ره زند هم بایستی جداگانه نوشته شود، رهزند غلط است
اشتباه های املایی فراوان در گنجور به چشم میخورد
تو را بر در نشاند او ، به طراری که می آید ........ آنکه و آنچه که ، تا کنون نیامده کیست ؟ و یا چیست ؟
طرار زبر دستی که تا کنون دم به تله نداده ، ذهن زمان اندیش خود ماست.
حسرت گذشته های مرده را ، زنده آرایی کرده و با وعده فرداهای رویایی ، نقد این لحظه را از ما ربوده!
ماپس در ، خانه دو دره، ماضی و مسقبل ، مغبون سکه قلب روزمره گی ها ، وا مانده ایم.
خدا نکناد شاهرخ ،
نقد اکنون را دریاب و د ل به نسیه فرداها مبند.
امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم
شاید.........
آقای حمید سامانی در کامنت خود نوشته اند: " پس در بیت سوم به معانی پشت و پسین است نه به معنای سپس و پس
پس و کس در” ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس” قافیه درونی هستند"؛ در صورتی که بنا به نظر استاد شفیعی کدکنی در کتاب "گزیدهء غزلیات شمس"، انتشارات سخن، غزل شماره 95، ص117(در چاپ قدیمی)؛این مصرع به این صورت آمده: "ترازو گر نداری پس تو را، زو ره زند هر کس" و زو هم به معنی زود است./ در ضمن نمی شود که فقط در یک مصرع از کل غزل قافیهء درونی وجود داشته باشد. بنابراین، خوانش این مصرع نیز اشتباه نیست.
من رومی هستم.
جلال الدین رومی را به زبان ساده بخوانید.
پیوند به وبگاه بیرونی
پیوند به وبگاه بیرونی
به نام بی نام او:
دلا نزد همه بنشین، که دل از دل خبر دارد
به زیر هر درختی رو که گلها خشک و تر دارد
در این بازار عطاران برو هر سو که می خواهی
که هر دکان عطاری، عسل ها و شکر دارد
ترازو گر نداری پس، تو را زو می کند میزان
که قلب از کیمیای تو چنان گردد که زر دارد
اگر بر در نشاندت او بمان و صبر بر حق کن
از آن در باز می آید، اگر چه خیل در دار
به هر دیگی که می جوشد ببر کاسه ز یک رنگی
که هر دیگی که می جوشد به یک دردی اثر دارد
همه کلکی شکر دارد، همه زیری زبر دارد
همه چشمی نظر دارد، همه بحری گهر دارد
بخوان ای بلبل دستان نوای عشق سرمستان
به هر کو نغمه ی بلبل ز مشتاقان خبر دارد
بنه سر رشته و سوزن که در دکان عطاران
نمی یابی متاعی را کز اینها دور و بر دارد
چراغ است هر دل بیدار، به روی چشم خود بگذار
نترس از باد و بورانها، اگر چه شور و شر دارد!
چو باد از تو خبر گیرد، درون چشمه می میرد
هر آن کس میخورد آبی، تو را هم در جگر دارد
چو آبی بر جگر باشد، درخت سبز را ماند
که میوه می دهد هر دم، از آن دل کو سفر دارد.
29 بهمن 1395
پیوند به وبگاه بیرونی
چندان این لحن واعظانه مولوی رو نمی پسندم، مخصوصا در غزلیات. معتقدم غزلیات شمس، وقتی غزلیات شمس شد که مفتون و مجنون شمس شد. ویژگی منحصر به فرد دیوان شمس همین آشفتگی و در نتیجه بی قیدی در عشق بازی هست، که در غزل هایی مثل این غزل دیده نمیشه. ولی به هر حال به واسطه وسعت و تنوع کمی و کیفی دیوان شمس باید انتظار هر نوع مفهومی رو داشت.
نکته دیگه اینکه مولوی معمولاً عشق رو برخلاف حافظ که «آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها» می بینه، در ابتدا دشوار می دونه که بعد از دشواری، آسایش به همراه داره: «چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه ای گشتی / حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد»
احتمالا باید این دیدگاه به عشق مربوط به اندیشه های عرفانی مولوی بشه که عاشق بعد از تحمل رنج مبارزه با نفس به آسایش حاصل از رهایی از انانیت نائل میشه.
اینکه گفتم معمولاً دیدگاه مولوی به عشق اینطوره، به این دلیل هست که در مواردی هم این دیدگاه نقض میشه. به نظر می رسه مولوی در آثاری که بوی متانت و وقار ازش میاد و ظاهرا در حالت صحو بوده این دیدگاه رو داشته. اما در آثاری که رنگ و بوی آشفتگی و پریشانی دارن، نظرش شبیه به نظر حافظ میشه. به عنوان مثال در غزل «چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون / دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون...».
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
..
با خلق مجاز گو حقیقت بگذار ..
دSepideh Mansouri:
موضوع:در تحذیر از مراوده با ریاکاران و صوفیان ریایی
و اغراء به آمیزش با پاکان و صوفیان راستین که ( مظهر آنان خود مولاناست) و نهایتا خداوند رحمن و رحیم
1-2-مولانا معتقد است همنشین دل باید اهل معرفت باشد و اگر کسی اهل معرفت نباشد بهتر است که در هر وجودی تصور گنج کند یعنی مجاز است که خطا کند اما وجود هایی که عامی نیستند و خاصند نباید مرتکب خطا شوند
و در هر وجودی اعتماد کنند و منظور از بازار عطاران مشایخ و صوفیه است
3-4-5- مولانا میگوید اگر ترازو و محک نداشته باشی زود فریب میخوری سکه ی تقلبی رو میکنند و تو میپنداری که صاحب زرند.
و به سوی هر دیگی که میجوشد طمع غذا مبر چه بسیار دیگ که میجوشد اما درون آن آب خالی ست . کنایه به اینکه صوفیان اهل قال و پر آوازه مانند طبل درون خالیند.
7-6-کلک به معنای نی و کلک شکر به معنای نیشکر
در تکمیل ابیات قبل میگوید از هر نی طمع شکر نداشته باش همچنان که در هر چشمی نور بصیرت نیست و در هر بحری گوهر نیست
پس ای جوینده ی معرفت و سالک دل چون بلبل نغمه سرا (صوفیان و مستانِ حق) چنان آوازی سرکن که در کوه و صخره هم اثر کند
ودر ابیات پایانی اشاره به این نکته دارد که تسلیم باید بود و تواضع کرد
و در بیداری دل کوشید و چون چراغی روشن در نگاهداشت آن کوشید تا خاموش نگردد و از هوی و هوس دور شد.
و دور گشتن از باد نخوت هوس شادمانی و آرامش در پیش دارد. و همچنان که آب درخت را سرسبز نگه میدارد روشنایی و عشق نیز در درون سبب سرسبزی و بار آوری میشود
بنظر من هم بیان آقای سید محمد در مورد قلب صحیح است
سلام ببخشید معنی "نه هر زیری زبر دارد" چیست؟
محمد جان
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
می گوید : هر قلمی شیرین نیست ، هر پائینی بالا ندارد
شاید منظورش این باشد که : گمان مبر که چون افتادی ، می توانی بر خیزی
زنده باشی
دیوانه ام با درد او دیوانه ام بی درد او/گر درد بی هم او دیوانه را دیوانه را.......دوستان این شعر واس مولاناست؟؟
به هر دیگی که میجوشد میآورد کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیز دگر دارد
بنظر میرسد دیگ مصرع اول کنایه از دیگ انسان های هم هویت شده با چیز های این جهانی و بخصوص در این غزل منظور هم هویت شدن با علمشان میباشد و مولانا میگوید بر سر دیگ این افراد منشین چرا که بهره ای نخواهی نخواهی برد ، ولی آن دیگی که حقیقتاً و براساس من اصلی و نه من ذهنی به جوش و خروش آمده است آن چیز مطلوبی را که جستجو میکنی در درون خود دارد.
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
میفرماید آن عالمان سخن زیبا میگویند ولی چون بر آمده از ذهنی متوهم میباشد آن خاصیت و شیرینی شکر را ندارد و این اظهار فروتنی و پایین شمردن آن عالم بدلیل عدم خلوص ، تابعین و مقلدان او ترقی نخواهد داد و به درجات رفیع نخواهد رساند و چیزی بر آنان نخواهد فزود.
در پناه حق باشید
با تشکر از خانم سپیده منصوری
نظر ایشون کاملا درست و اصل مطلب رو بیان فرموند
آنکه بر آب میرود، شگفت نیست. بسیارند که بر آب روند و ایشان را نزدِ خدای چندان قیمتی نیست.
عارف آن است که چون در او بنگری هیبت او ترا بگیرد و چون از او جدا شوی همچنان در هیبت او باشی.
#بایزید_بسطامی
منظور از
ازایرا ناله مستان چیست؟
با سلام خدمت تک تک دوستان و عزیزان که ابراز نظر نموده اند و یک تشکری خاص از هیئت رهبری و همکاران سایت وزین گنجور دارم که با همت بلند شان توانسته اند فرهنگ اصل انسانی را جاویدانه نگهدارند. .. حرف خاص برای گفتن ندارم من تمام نظریات دوستان را خواندم واقعاً زیبا و دلنشین بود هرگاه کسی نظر به تحلیل شخصی اش به جانب خلاف رفته بود دوست دیگر آنرا صمیمانه به راه درست رهنمود کرده است. واقعاً عارفانه تبادل افکار شده است. اما آنچه بنده را وادار ساخت تا چیزی بگویم همانا حاشیه تحت نام « به نام بی نام او » میباشد که با جسارت بی مباهات در متن مثنوی معنوی تصرفات بیمورد نموده صرف حرفم را با بیت حضرت ابولمعانی بیدل رح میرسانم:
ز جرگهٔ سخنم خامشی به در دارد
فشار لب بهم آوردن این اثر دارد
ز دستگاه گرانجانیام مگوی و مپرس
دمیکه نالهکنم کوهسار بر دارد
سخن به خاک مینداز در تأمل کوش
به رشتهای که گهر میکشی دو سر دارد
بهم زن الفت اسباب خودنمایی را
شکست آینه، آیینهای دگر دارد
ممنون الطفاتم
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد ...
پس لفظ «دودره» را اولین بار جناب مولوی، وارد ادبیات ما کرده است!!
دمش گرم بچهی پاییین بوده.
این نیم بیت را شاید این گونه هم بشود خواند:
نه هر کلکی شکر دارد نه زیری هر زبر دارد
یعنی هر ظاهری دارای باطن ارزشمند نیست.
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد
در این بیت منظور از درون دل سفر دارد، چیست؟ با توجه به تشبیهی که به درخت کردن!
درخت سبز را مانی یعنی از آرامش دایمی برخوردار میشوی که گرفتاری ها نمی توانند قلب تو را آشفته کنند و میوه نو دهد دایم یعنی حکمت ها یکی پس از دیگری بر تو آشکار میشود و درون دل سفر دارد یعنی چیزهایی در این عالم هستند که با چشم سر نمی توان دید و فقط با چشم دل میتوان دید و آگاه شد و این سفر در همان نقطه کهساکن هستی ممکن است و همان طور که شاعر توصیه کرد به سبب تهذیب نفس از این نعمت برخوردار خواهی شد.
با سلام.. من تعجب میکنم که چرا در قسمت معرفی آلبومهای استاد شهرام ناظری آلبوم گل صدبرگ رو قرار ندادید.. این شعر با صدای استاد شهرام ناظری بصورت تصنیف در این آلبوم تنظیم شده که بسیار زیباست و پیشنهاد میکنم حتما گوش بدید.
سلام. من این شعر مولوی را خیلی دوست دارم. کتاب های زیادی هست از نویسندگان بزرگ و دانشمندان ما که معنای دقیق آن را با سند و ادله کافی و وافی بیان کرده اند. دوستانی که در پی معنای دقیق هستند چرا در اینجا دنبال معنا می گردند؟!
در مورد آیه 18 سوره زمر که می فرماید سخنان را می شنوند و از بهترین آنها پیروی می کنند، مگر نگفته آنها کسانی هستند که خدا آنها را (به نظر خاص خود) هدایت کرده و و به حقیقت خردمندان عالمند؟
به نظر من اینها همان ترازو دارانند که تقلبی را از سره تشخیص می دهند. و از آنجایی که هیچ بشری مهلت عمرش آنقدر نیست که در هر چیز خبره شود باید مواظب باشیم. باید مواظب باشیم چراغ بیدار دل را که به هر انسانی داده می شود در این طوفان افکار و شایعات و اغراض ... حسابی مواظبت کنیم وگرنه اگر در معرض هر چه بادا قرار گیرد به راحتی خاموش می شود...
به خصوص در این دنیای مدرن که هر کسی هر چه می خواهد به هر غرضی، با سواد و بی سواد می تواند بلغور کند و نشر دهد ... و بیکاران هم بازنشر دهند ...
که میوه میدهد دایم، درون دل «سفر» دارد
در زبان عربی، لغت «حُلوی» که معنای اصلی آن «شیرینی» است، معنای «سفر» هم میدهد. و بهکار میرود.
از این آب و هوا بگذر/ هوایش شور و شر دارد
در این بیت که میگوید
(ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس)
در قدیم باب بود که کلمات را سر هم بنویسند که در مثنوی نیز صدق میکند
پس اینجا در خوانش هایی هم که گزاشتید میخواندند ترازو که اشتباه است
در اصل همان(تو را زو است) که باید تلفظ کنند نه ترازو
من دانشجو رشته حسابداری هستم
در کلاس ادبیات عمومی که داشتم این اشتباه را کردم در خوانش که استاد کلاس ما که هم شاعر هستتد و درجات تحصیلی بالایی دارند این نکته را متذکر شدند
گرامی جاوید
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
استاد شما که چنین معنا کرده، شعر را از معنا انداخته.
با ” ترا زو“ شعر بی معنی می شود.
سکه ها را هم در قدیم با وزن کردن می سنجیده اند
شما اگر یک سکه ی 8،1 گرمی داشته باشی که طلای 900 باشد، وزن آن با سکه ای که از طلا نیست تفاوت دارد مگر در اندازه فرق کندکه با چشم قابل تشخیص است
ضمناً میتوان ترازو را نظر انسان خبره دانست که خود ترازویی دیگر است. امروزه، طلاشناسان سکه ی طلا را با انداختن روی شیشه و شنیدن صدای آن از تقلبی تشخیص می دهند که این خود نوعی ترازوست.
با سلام ، نظر جناب ناباور گرامی بسیار منطقی و قابل قبول است.
در ضمن پیشنهاد میکنم که شعر را باصدای جناب علیرضا شاه محمدی بشنوید که واقعا زیبا و با احساس خوانده اند ، و لینک آن در زیر شعر موجود است.
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
www.youtube.com/watch?v=mbzZO-Lj7cM
مصرع «چراغست این دل بیدار به زیر دامنش میدار» مشکل وزنی دارد. گرچه مولانا خیلی در قید و بند وزن و قافیه نبوده و بارها اعتراف کرده که اینها اون کشتهاند. مولانا این وزن را در این مصرع دوری فرض کرده است که اشتباه است و دوری نیست. در نیممصرع اول، چراغست این دل بیدار، هجای آخر «بیدار» کشیده است و اگر قرار بر درستی وزن باشد، باید هجای اول نیممصرع دوم بلند باشد که وزن درست در بیاید؛ ولی مولانا هجای آخر نیممصرع اول را بلند فرض گرفته که اشتیاه است.
شاید نوع تلفظ کلمات در گذشته فرق میکرده و مثلاً «ر» آخر کلمه در آخر نیممصرع تلفظ نمیشده که چنین چیزی فرض کرده مولانا. البته بعید است.
نمیدانم. اگر کسی اطلاعی دارد، لطفاً بنویسد.
جناب ناشناس نوشته:
زو مخفف ز او است و ز او هم معنای ز آن را دارد. جایگاه زو، جایگاه تعلیل برای فریب خوردن است. یعنی چون ترازو نداری، به علت همان(یعنی از او=از آن) است که فریب می خوری.
یک سوال ساده:
اگر معنی زو یعنی از او چرا مولانا نگفته " ترازو گر نداری پس ترا ره می زند هر کس"
که هم وزنش درست است هم معنی مد نظر آقای ناشناس را می دهد. مولانا با یک تیر دو نشان زده اگر زو معنای زود بدهد. یعنی معنای مد نظر ناشناس با قید زود یا سریع و البته آسان اتفاق خواهد افتاد. تنها یک آرایش کافی است تا زود و آسان ، از راه بدر شوی.
@drgavgani
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد - چه زیبا خوانده این شعر را استاد ناظری - آواز بیات ترک گوشه شهابی
«یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد»
دوستان منظور از قلب چیست؟ بهتر نیس یکی قلعی بیاراید تو پنداری که زر دارد؟
سلام قلب که به سکه تقلبی اشاره داره که با سکه زر تناسب داره و با دل هم تناسب داره و منظور کسی که اگر آدم شناس نباشی ممکن است گرفتار افراد کلاهبردار با ظاهر خوب و متشخص (که بر خلاف ظاهر فریبنده شان قلبشان سیاه است) شوی .
سلام خدمت دوستان محترم به این تفسیر هم عنایت فرمایید:
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
دلا : ای خدا جو
دل: خداوند
ای خدا جو سالک کسی شو که خدا را میشناسد (روح خدا) و در زیر سایه آنکسی بنشین که هر روز سخن تازه خدا را برای تو می گوید !.. منظور مولوی به روح خداست؟.. چون روح خدا فرمود:
شما آنکه را میگویید: «خدای ماست» را نمی شناسید، اما من او را می شناسم زیرا که من از خدا صادر شده وآمدهام، من از پیش خود نیامدهام بلکه او مرا فرستاده است ، سخنهایی که من به شما میگویم ازخود نمی گویم، لکن خدا که در من ساکن است ، او این اعمال را میکند ، آنکه مرا شناخت و به من ایمان آورد، نه به من بلکه به آنکه مرا فرستاده است ، ایمان آورده است و کسیکه مرا دید فرستنده مرا دیده است
.
در این بازار مکاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
.
بازار مکاران: شیطان بازار ، مکارانی که سخنان خود را بجای کلام خدا قالب میکنند
شکر: کلام خدا ، همانطور که در مزامیر باب ۱۱۹ آمده:
کلام تو به مذاق من چه شیرین است وبه دهانم از عسل شیرین تر
.
اگر نفهمی هدف از آفرینش تو چیست ، دنباله روی سخنان مکاران خواهی شد
بلکه سالک کسی شو که کلام خداست؟.. زیرا اگر کلام خدا را بشنویم و آنرا حفظ کنیم هرگز نخواهیم مُرد و زندگی جاودانی خواهیم داشت و هدف از آفرینش ما اینست که هرگز نمیریم ، همچنانکه روح خدا می فرماید :
هرکه کلام مرا بشنود و آنرا حفظ کند ، مرگ را تا به ابد نخواهد دید بلکه حیات جاودانی دارد و کلامی که میشنوید از من نیست بلکه از آنکسی است که مرافرستاد
.
ترازو گر نداری ،پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
ترازو : تعقل و تفکر
قلب : سکه تقلبی ، سخنان و وعده های دروغ
پس اگر بدون تعقل و تفکر هر سخنی را بعنوان کلام خدا بپذیری ، حتمأ گمراه خواهی شد
.
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
مثلی بین جوونها رایجه که به افراد مکار وکلاهبردار و دروغگو میگن «دو دره باز»
ظاهرأ این مثل سابقه ای چند صد ساله داره؟.. چون مولانا میگه: مکاران با سخنان دروغ و وعده های پوشالی در باغ سبز رو نشونت میدن و منتظرت میگذارن ولی از در دیگه خونه میزنن بچاک پس هر سخنی که در مورد رسیدن به حیات جاودانی نباشد آن کلام خدا نیست
دلا نزد کسی بنشین که او ازدل خبردارد
با کسی هم نشین شو که درد دلت را بفهمد. کسی که راز درونت را بخواند؛بی آنکه بیان کنی.کسی که میتواند ضمیرخوانی کند وسکوت ترا معنی دار به زبان آورد.دوستی با اهل دل یعنی با کسی که ازدل آدمها باخبر هستند.به دلیل همین باخبربودن برای هم نشین خودمیوه های تر وتازه ای دارند وپیشکش میکنند.درسایه همجواری چنین هم نشینی میتوانی بروبار مناسب دلت رابرچینی.
با سلام
قرابت معنایی مثنوی شریف دفتر اول بخش 144 بیت 3071 به بعد:
گفت اکنون چون منی ای من درآ
نیست گنجایی دومن را درسرا
نیست سوزن را سر رشته دوتا
چونکه یکتایی در این روزن درآ
رشته را با سوزن آمد ارتباط
نیست در خور با جمل سم الخیاط
کی شود باریک هستی جمل
جز به مقراض ریاضات وعمل
دست حق باید مرورا ای فلان
کو بود بر هر محالی کن فکان
الی آخر
شرح غزل شمارهٔ ۵۶۳
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
محمدامین مروتی
این غزل در اهمیت مصاحبت و همنشینی با اهل دل و پرهیز از معاشرت ناجنسان[1] است. چنین مصاحبتی از نظر مولانا مهمترین شرط سیرو سلوک در جهت کمال است. نفس این همنشینی، از سالک موجود بهتری می سازد. سالک هم از دم و نفس و سخنان صاحبدلان برخوردار می شود و هم از شیوه زندگی و نحوه تعامل شان با دیگران.
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
همنشین صاحبدلانی شو که گل های شاداب دارند. یعنی از وجودشان شادی و شادابی می تراود.
در این بازار مکاران، مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
از سر بیکاری و عطالت، وقتت را در بازار کلاه برداران، هدر مده. به دکانی برو که ذائقه ات را شیرین و حالت را خوش کند.
ترازو گر نداری، پس تو را زو[2] ره زند هر کس
یکی قلبی بیاراید، تو پنداری که زر دارد
اما اگر وسیله ای برای سنجش اصل از بدل و تقلبی نداشته باشی، کلاه سرت می گذارند و جنس تقلبی به جای طلا به تو می فروشند.
تو را بر در نشاند او، به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در ،که آن خانه دو در دارد
تو را منتظر می گذارد تا راهزن و شریکش به سراغ تو آید. اما تو منتظر نمان و از در پشتی فرار کن.
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
تا ندانی در دیگ چه می جوشد و محتویاتش چیست، هر جا آشی فروختند یا نذر کردند، توی صف انتظار مرو.
نه هر کلکی شکر دارد، نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد، نه هر بحری گهر دارد
زیرا هر انگشتی، شکر ندارد تا در دهان تو نماید. هر پستی، فراز و بالایی ندارد که از آن برهی. هر چشمی اهل بصیرت و نظر نیست و هر دریایی مروارید ندارد.
بنال ای بلبل دستان، ازیرا نالهٔ مستان
میان صخره و خارا، اثر دارد اثر دارد
ای بلبل نغمه خوان! عاشقانه بنال تا دل سنگ را هم نرم کنی.
بنه سر گر نمیگنجی، که اندر چشمهٔ سوزن
اگر رشته نمیگنجد، از آن باشد که سر دارد
نفسانیت مانند گره نخی است که از سوزن رد نمی شود. لذا اگر می خواهی پیش بروی، باید سر بنهی. یعنی انانیت و ادعا و نفسانیت را کنار بگذاری.
چراغ است این دل بیدار، به زیر دامنش میدار
از این باد و هوا بگذر، هوایش شور و شر دارد
مواظب باش چراغ دلت، توسط هوای نفس و محیط آلوده، خاموش نشود.
چو تو از باد بگذشتی، مقیم چشمهای گشتی
حریف همدمی گشتی، که آبی بر جگر دارد
وقتی از باد و بروت و غروت گذشتی، به چشمه ای زلال می رسی و همنشینی که آبی بر جگر سوخته ات می پاشد.
چو آبت بر جگر باشد، درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم، درون دل سفر دارد
جگرت که خنک شد، سیر و سیاحت دل می کنی و همچون درختی سبز، میوه های تازه می دهی.
20 آبان 1403
[1] نَخست موعظه پیرِ می فروش این است
که از مُعاشرِ ناجِنس اِحتِراز کنید (حافظ)
[2] زو یعنی از آن. همچنین می تواند مخفف زود باشد.
درود دوستان
آب بر جگر داشتن یعنی چی؟
آقا امیر درود بر شما
آب بر جگر داشتن به معنای داشتن مال ومنال است یا زمانی میخواهند بگویند فلانی اوضاع مالی خوبی ندارد میگویند آب بر جگر ندارد .
ولیکن در اینجا کنایه از رسیدن به راحتی است شاید این را شنیده باشید که در فصل گرما زمانی که فرد آب خنکی مینوشد اصطلاحاً میگوید جگرم خنک شد یا جگرم حال اومد . مقصود نهایی این است
که زمانی از باد نخوت وغرور ومنیت گذشتی وتسلیم محض شدی به راحتی خواهی رسید .
شاد باشی