اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چونک جمال حسن تو اسب شکار زین کند
نیست عجب که از جنون صد چو مرا چنین کند
هوش مصنوعی: چون زیبایی و حسن تو همچون اسب شکار بر زین نشسته است، جای تعجب نیست که از عشق و دیوانگی مانند من، چنین حالتی پیدا کرده باشد.
بال برآرد این دلم چونک غمت پرک زند
بارخدا تو حکم کن تا به ابد همین کند
هوش مصنوعی: دل من مانند پرندهای است که به خاطر غم تو، پرواز میکند. بار خدا، تو قضاوت کن تا همیشه همینگونه باشد.
چونک ستاره دلم با مه تو قران کند
اه که فلک چه لطفها از تو بر این زمین کند
هوش مصنوعی: وقتی که ستارهی دلم با ماه تو همآهنگ میشود، آه که چه نعمتها و خیرو برکاتی از سوی تو بر این زمین نازل میشود.
باده به دست ساقیت گرد جهان همیرود
آخر کار عاقبت جان مرا گزین کند
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که در حالی که نوشیدنی در دستان ساقی است و همه جا را پر کرده، در نهایت این نوشیدنی سرنوشت و جان مرا مشخص خواهد کرد. به این معناست که نوشیدن باده و لذت گرفتن از آن، در نهایت بر زندگی و سرنوشت من تأثیر خواهد گذاشت.
گرچه بسی بیاورد در دل بنده سر کند
غیرت تو بسوزدش گر نفسی جز این کند
هوش مصنوعی: اگرچه بسیاری از چیزها در دل من وجود دارد، اما غیرت تو آنقدر قوی است که اگر کسی غیر از این بخواهد عمل کند، به سوزتش درمیآید.
از دل همچو آهنم دیو و پری حذر کند
چون دل همچو آب را عشق تو آهنین کند
هوش مصنوعی: دل من مانند آهن شده است و هر دیو و پری از آن فراری است. چرا که عشق تو آن را به قوتی آهنین تبدیل کرده است، درست مانند آبی که به خاطر عشق تو سخت و مقاوم شده است.
جان چو تیر راست من در کف تست چون کمان
چرخ از این ز کین من هر طرفی کمین کند
هوش مصنوعی: وجود من مانند تیری است که در دستان تو قرار دارد و احساسات من به گونهای است که هر طرفی که بروم، دشمنی از آنجا کمین کرده است.
دیده چرخ و چرخیان نقش کند نشان من
زانک مرا به هر نفس لطف تو همنشین کند
هوش مصنوعی: چشم من چون به آسمان و ستارهها مینگرد، نشانهای از وجود من را به تصویر میکشد؛ زیرا هر لحظه لطف تو در کنار من است.
سجده کنم به هر نفس از پی شکر آنک حق
در تبریز مر مرا بنده شمس دین کند
هوش مصنوعی: هر لحظه از خداوند سپاسگزارم چون او در تبریز مرا بندهی شمسالدین کرده است.
حاشیه ها
این غزل حقیقتی را از زبان خود جلال دین در باره خودش آشکار میسازد
پیوستن شمس و جلال دین رویدادی ویژه در عرفان و رازورزی است که بی نظیر و بی همتاست
استثنا و جداگانهای بی مانند که آغاز گر گردش عشق و عرفان ویژهای میان همه انسانها میشود
گویی عرفان برای نخستین بار قابل آموزش میگردد و ذوق همگان را بر میانگیزد
و نام جلال دین را در جهان بطور روز افزون آشنای همگان میسازد چرا که این عرفان خود به خود گسترش مییابد
گویی جلال دین هر روز هم چنان شمس را ملاقات میکند و هر روز پیامی نو به هستی عرضه میدارد
و براستی عرفان آنان چون آتشی زنده زبانه میکشد و به روح انسان گرمی و نرمی و خرمی میبخشد
عرفانی رها که به هیچ مذهب و آئینی و هیچ قاعده و قانونی مربوط نمی شود و رنگ کهنگی نمی پذیرد
و بطور خالص و ناب به بن مایههای وجود و کنه روان آدمی همبستگی و یک پارچگی سازنده دارد
1397/06/08 01:09
یحیا راستگو
به نظر می رسد مصراع چهارم بهر خدا باشد نه بار خدا.