گنجور

غزل شمارهٔ ۵۵۴

این رخ رنگ رنگ من هر نفسی چه می‌شود
بی هوسی مکن ببین کز هوسی چه می‌شود
دزد دلم به هر شبی در هوس شکرلبی
در سر کوی شب روان از عسسی چه می‌شود
هیچ دلی نشان دهد هیچ کسی گمان برد
کاین دل من ز آتش عشق کسی چه می‌شود
آن شکر چو برف او وان عسل شگرف او
از سر لطف و نازکی از مگسی چه می‌شود
عشق تو صاف و ساده‌ای بحر صفت گشاده‌ای
چونک در آن همی‌فتد خار و خسی چه می‌شود
از تبریز شمس دین دست دراز می‌کند
سوی دل و دل من از دسترسی چه می‌شود

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این رخ رنگ رنگ من هر نفسی چه می‌شود
بی هوسی مکن ببین کز هوسی چه می‌شود
هوش مصنوعی: این چهره‌ی زیبا و دلربا در هر دم چه تأثیری بر دل می‌گذارد. بی‌میل و بی‌اشتیاق نباش، نگاه نکن که از اشتیاق چه کارها که نمی‌شود.
دزد دلم به هر شبی در هوس شکرلبی
در سر کوی شب روان از عسسی چه می‌شود
هوش مصنوعی: دزدی که دل مرا گرفته، هر شب در فکر لب‌های شیرین است و در کوچه‌های شب، در حال تماشا از کسی که رنج و مشقت را تحمل می‌کند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
هیچ دلی نشان دهد هیچ کسی گمان برد
کاین دل من ز آتش عشق کسی چه می‌شود
هوش مصنوعی: هیچ دلی نمی‌تواند نشان دهد و هیچ‌کس نمی‌تواند حدس بزند که دل من از شدت عشق به کسی چه حالتی پیدا می‌کند.
آن شکر چو برف او وان عسل شگرف او
از سر لطف و نازکی از مگسی چه می‌شود
هوش مصنوعی: شیرینی و لطافت او مانند برف است و عسل او هم بسیار ارزشمند و خوشمزه است. از این رو، از نظر نازکی و لطف، مگس چه تأثیری می‌تواند داشته باشد؟
عشق تو صاف و ساده‌ای بحر صفت گشاده‌ای
چونک در آن همی‌فتد خار و خسی چه می‌شود
هوش مصنوعی: عشق تو مانند دریای وسیع و زلالی است که در آن هر چیزی می‌تواند بیفتد، حتی خار و چیزهای بی‌ارزش. در این حال، چه بر سر آن چیزها می‌آید؟
از تبریز شمس دین دست دراز می‌کند
سوی دل و دل من از دسترسی چه می‌شود
هوش مصنوعی: شمس دین از تبریز به سمت دل من نگاهی می‌اندازد و من نمی‌دانم دل من چگونه می‌تواند به او برسد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۵۴ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۵۵۴ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۵۵۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۵۴ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۵۵۴ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1396/03/09 21:06

مولانا این آموزه را از شمس فرا گرفته است که برای پرواز جان عاشق به جانب حق ، شوری لازم است .این شور در زبان شعری او اغلب ، هوس نام دارد و در زبان حضرت شمس، "هوا" . چنین هوا و هوسی البته معنای مثبتی دارد و با معنای معمول آن در اذهان مردم ــ که هوای نفس را می گویند ــ
فرق دارد .از همین روست که شمس تاکید می کند:
"هوا قاطع شهوت است " توضیح روشن تر آن را در
سایت "دیدار مثنوی" آورده ام .

1397/01/10 02:04
همایون

نکته جالبی در این غزل است و آن شیوه عشق است که هر بار به کمک هوس رنگ دیگری به عشق و عاشق می‌‌بخشد
این گونه است که عشق از جنس جاودانگی می‌‌شود و چون آتش همواره زنده است و نفس می‌‌کشد و می‌‌رخسد و بالا می‌‌رود
این هوس‌ها را هم عشق پیدا می‌‌کند و در دل کوچک عاشق می‌‌اندازد و همه حکایت از گشادگی و فراخ ناکی عشق و کوچکی عاشق دارد
این توانائی عشق است که هزاران هزار زیبائی را دائماً تولید می‌‌کند تا همواره باشد مانند خورشید که همیشه می‌‌تابد زیرا جاودانگی تنها از آن عشق است نه از هیچ چیز دیگری که همیشه یکسان و بی‌ تغییر است مانند خدایان که مذاهب می‌‌سازند
این گونه عشق با افریدن هر زیبائی هوسی نو در دل عاشق می‌‌اندازد گویی شمس از تبریز که کنایه از دوری اوست هر بار دست دراز می‌‌کند و امکان دسترسی دیگری به عاشق می‌‌بخشد و عاشق را نیز به دنیای جاودانگی می‌‌برد

1403/03/21 23:05
H Hj

هیچ دلی نشان دهد؟هیچ کسی گمان برد؟

کاین دل من ز آتش عشق کسی چه می‌شود؟

آه، از مولانا.