غزل شمارهٔ ۵۴۵
بی تو به سر می نشود با دگری مینشود
هر چه کنم عشق بیان بیجگری مینشود
اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری
هیچ کسی را ز دلم خود خبری مینشود
یک سر مو از غم تو نیست که اندر تن من
آب حیاتی ندهد یا گهری مینشود
ای غم تو راحت جان چیستت این جمله فغان
تا بزنم بانگ و فغان خود حشری مینشود
میل تو سوی حشرست پیشه تو شور و شرست
بی ره و رای تو شها رهگذری مینشود
چیست حشر از خود خود رفتن جانها به سفر
مرغ چو در بیضه خود بال و پری مینشود
بیست چو خورشید اگر تابد اندر شب من
تا تو قدم درننهی خود سحری مینشود
دانه دل کاشتهای زیر چنین آب و گلی
تا به بهارت نرسد او شجری مینشود
در غزلم جبر و قدر هست از این دو بگذر
زانک از این بحث به جز شور و شری مینشود
غزل شمارهٔ ۵۴۴: ای که ز یک تابش تو کوه احد پاره شودغزل شمارهٔ ۵۴۶: هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بی تو به سر می نشود با دگری مینشود
هر چه کنم عشق بیان بیجگری مینشود
هوش مصنوعی: بی تو نمیتوانم به خوبی زندگی کنم، و با هیچ کس دیگری هم نمیتوانم خوشحال باشم. هر کاری هم که بکنم، عشق به تو را نمیتوانم فراموش کنم و نبود تو را نمیتوانم تحمل کنم.
اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری
هیچ کسی را ز دلم خود خبری مینشود
هوش مصنوعی: هر صبح که اشک میریزم، دل من خبرهایی دارد که کسی از آنها آگاه نیست و هیچکس نمیداند چه احساسی در دلم وجود دارد.
یک سر مو از غم تو نیست که اندر تن من
آب حیاتی ندهد یا گهری مینشود
هوش مصنوعی: احساس غم و ناراحتی تو به قدری عمیق است که حتی کوچکترین نشانهای از آن در وجود من نمیتواند زندگی و شادابی به ارمغان بیاورد، یا به عبارتی، این غم مانعی است که هیچ چیز نمیتواند آن را تغییر دهد.
ای غم تو راحت جان چیستت این جمله فغان
تا بزنم بانگ و فغان خود حشری مینشود
هوش مصنوعی: ای غم! آرامش جان من چه کم است؟ این درد و ناله را تا کی باید بزنم؟ فریاد من هرگز به شادی و شگفتی نخواهد رسید.
میل تو سوی حشرست پیشه تو شور و شرست
بی ره و رای تو شها رهگذری مینشود
هوش مصنوعی: اشتیاق تو به روز قیامت است و فعالیتهای تو پر از هیجان و شوق است. بدون راه و تدبیر خود، ای شه، هیچکس نمیتواند از این مسیر عبور کند.
چیست حشر از خود خود رفتن جانها به سفر
مرغ چو در بیضه خود بال و پری مینشود
هوش مصنوعی: در اینجا به مسئله مرگ و سفر روح اشاره شده است. وقتی جانها از خود میروند و به سفر میروند، مانند اینکه پرندهای در درون تخم خود بال و پر نمیزند. این نشاندهنده حالتی از جدا شدن و عبور از جهان مادی است که در آن روحها به دنبال تجربهای دیگر هستند.
بیست چو خورشید اگر تابد اندر شب من
تا تو قدم درننهی خود سحری مینشود
هوش مصنوعی: اگر خورشید بیست سال هم در شب بتابد، تا زمانی که تو قدم به میدان نگذاری، سحرگاه به وجود نخواهد آمد.
دانه دل کاشتهای زیر چنین آب و گلی
تا به بهارت نرسد او شجری مینشود
هوش مصنوعی: دلت را در شرایط نامناسبی کاشتهای، و به همین خاطر نمیتواند رشد کند و به شکوفایی برسد.
در غزلم جبر و قدر هست از این دو بگذر
زانک از این بحث به جز شور و شری مینشود
هوش مصنوعی: در شعر من بحثهایی درباره سرنوشت و تقدیر وجود دارد، اما بهتر است از این مسائل عبور کنی، زیرا از این گفتگو جز هیجان و ناراحتی نتیجه دیگری نخواهد داشت.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۴۵ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1395/09/01 23:12
نادر
چقدر زیبا !... "هیچ کسی را ز دلم خود خبری مینشود"
چه آگاهی و درکی! ... و چه مقامی و عشقی! ...
یا رب منم جویان تو .. یا خود تویی جویان من ..
1396/09/21 12:12
سجاد
لطفا از دو بیت اول یه تفسیر کوتا بنویسید
1403/04/13 12:07
مسافر
سلام
این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 1009 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است
می توانید ویدیو و صوت شرح غزل را در آدرسهای زیر پیدا کنید: