گنجور

غزل شمارهٔ ۵۴۰

مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند
آن کو دلش را برده‌ای جان هم غلامت می‌کند
ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را
مستی که هر دو دست را پابند دامت می‌کند
ای آسمان عاشقان ای جان جان عاشقان
حسنت میان عاشقان نک دوستکامت می‌کند
ای چاشنی هر لبی وی قبله هر مذهبی
مه پاسبانی هر شبی بر گرد بامت می‌کند
ای دل چه مستی و خوشی سلطانی و سلطان وشی
با این دماغ و سرکشی چون عشق رامت می‌کند
آن کو ز خاکی جان کند او دود را کیوان کند
ای خاک تن وی دود دل بنگر کدامت می‌کند
بستان ز شاه ساقیان سرمست شو چون باقیان
گر نیم مست ناقصی مست تمامت می‌کند
از لب سلامت ای احد چون برگ بیرون می‌جهد
اندازه لب نیست این این لطف عامت می‌کند
ماه از غمت دو نیم شد رخساره‌ها چون سیم شد
قد الف چون جیم شد وین جیم جامت می‌کند
در عشق زاری‌ها نگر وین اشک باری‌ها نگر
وان پخته کاری‌ها نگر کان رطل خامت می‌کند
ای باده خوش رنگ و بو بنگر که دست جود او
بر جان حلالت می‌کند بر تن حرامت می‌کند
پس تن نباشم جان شوم جوهر نباشم کان شوم
ای دل مترس از نام بد کو نیک نامت می‌کند
بس کن رها کن گفت و گو نی نظم گو نی نثر گو
کان حیله ساز و حیله جو بدو کلامت می‌کند

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند
آن کو دلش را برده‌ای جان هم غلامت می‌کند
هوش مصنوعی: مستی باعث می‌شود که به طور پنهانی بر حال و احوال تو تاثیر بگذارد و پیام‌های خوبی برایت بیاورد. کسی که دل او را به دست آورده‌ای، حتی جانش را هم برای تو فدای تو می‌کند.
ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را
مستی که هر دو دست را پابند دامت می‌کند
هوش مصنوعی: ای دستی که با وجود تب و حال مستی، به وضعیتی رسیده‌ای که هر دو دمت را به دام خود می‌کشد.
ای آسمان عاشقان ای جان جان عاشقان
حسنت میان عاشقان نک دوستکامت می‌کند
هوش مصنوعی: ای آسمان عاشقان، ای عشق حقیقی، زیبایی تو در دل عاشقان است و عشق تو آنها را به هم متصل می‌کند.
ای چاشنی هر لبی وی قبله هر مذهبی
مه پاسبانی هر شبی بر گرد بامت می‌کند
هوش مصنوعی: ای خوراک هر زبانی و مرکز توجه هر فرقه‌ای، ای حافظ شب‌ها که دور بام تو می‌چرخد.
ای دل چه مستی و خوشی سلطانی و سلطان وشی
با این دماغ و سرکشی چون عشق رامت می‌کند
هوش مصنوعی: ای دل، چه شادی و شور و حال داری! تو مانند یک سلطان مست و خوشی، اما با این حال، عشق تو را به خود می‌کشد و در اختیارت قرار می‌دهد.
آن کو ز خاکی جان کند او دود را کیوان کند
ای خاک تن وی دود دل بنگر کدامت می‌کند
هوش مصنوعی: کسی که از خاک و material عالم جدا شود و جان آزاد خود را پرواز دهد، نه تنها به جایگاه بالاتر و بهتری می‌رسد، بلکه خاک جسمی‌اش به یاد می‌ماند و تنها روحش باقی می‌ماند. به این ترتیب، به جایگاه دل و احساساتش توجه کن که کدام یک از این دو حالش را دگرگون می‌کند.
بستان ز شاه ساقیان سرمست شو چون باقیان
گر نیم مست ناقصی مست تمامت می‌کند
هوش مصنوعی: برو و از شاه بگیر شراب را و مانند بقیه، سر خوش و شاداب باش. چون اگر کمی مست باشی، درواقع همان حال تو را کاملاً برای لذت و شادی آماده می‌کند.
از لب سلامت ای احد چون برگ بیرون می‌جهد
اندازه لب نیست این این لطف عامت می‌کند
هوش مصنوعی: از لب سلامت، ای منبع زندگی، مانند برگ درخت شکوفا می‌شود. این شکوفایی بیشتر از اندازهٔ لب توست و این رحمت توست که به ما می‌رسد.
ماه از غمت دو نیم شد رخساره‌ها چون سیم شد
قد الف چون جیم شد وین جیم جامت می‌کند
هوش مصنوعی: ماه به خاطر غم تو به دو نیم شده، چهره‌ها مانند نقره درخشنده شده‌اند. قامت تو به شکل حرف جیم درآمده و این جیم، نوشیدنی تو را شاداب می‌کند.
در عشق زاری‌ها نگر وین اشک باری‌ها نگر
وان پخته کاری‌ها نگر کان رطل خامت می‌کند
هوش مصنوعی: در عشق، به زاری‌ها و اشک‌ها توجه کن و همچنین به کارهای پخته و حکمت‌آمیز. زیرا آنچه که خود را به شکل خام نشان می‌دهد، می‌تواند به اندازه‌ای سنگین و با ارزش باشد.
ای باده خوش رنگ و بو بنگر که دست جود او
بر جان حلالت می‌کند بر تن حرامت می‌کند
هوش مصنوعی: ای شراب خوش رنگ و خوش بو، نگاه کن که بخشش او جان حلالت را می‌گیرد و بر جسم حرامت اثر می‌گذارد.
پس تن نباشم جان شوم جوهر نباشم کان شوم
ای دل مترس از نام بد کو نیک نامت می‌کند
هوش مصنوعی: اگر بدن من نباشد، جان من وجود خواهد داشت. اگر به اصل خود برسم، بدی‌ها بر من تاثیر نمی‌گذارند. ای دل، نترس از نام‌های بد، زیرا رفتار نیک تو، تو را با نام نیک می‌شناساند.
بس کن رها کن گفت و گو نی نظم گو نی نثر گو
کان حیله ساز و حیله جو بدو کلامت می‌کند
هوش مصنوعی: دیگر صحبت را ادامه نده، نه در قالب شعر چیزی بگو و نه در قالب نثر. چون او کسی است که تزویر می‌سازد و به دنبال فریب است و سخن تو را به بازی می‌گیرد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۴۰ به خوانش مسعود طالبیان
غزل شمارهٔ ۵۴۰ دیوان شمس تبریزی به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۵۴۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۵۴۰ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1392/01/02 09:04
اذر

با سپاسگزاری فراوان از سایت بسیار ارزشمند شما
در مصرع "از لب سلامت ای احد چون برگ بیرون می‌جهد"
بجای برگ (برق) گویاترست

1393/07/26 15:09
پیرپسر

بیت سوم:
شهرام ناظری اینگونه می خواند:
ای آسمان عاشقان ای جان جان عاشقان
حسنت میان "دوستان" نک دوستکامت می‌کند

1393/08/24 17:10
وحید

در بیت دوم هم شهرام ناظری می خواند : بشنو پیام مست را

1394/04/12 01:07
درویش

حضرت مولانا وصدای نازنین استادشهرام ناظری چنان همخوانی در وجودایجادمیکندکه تو گویی آنجا برد مرا که شراب هم نمی برد موید باشید

1395/03/06 17:06
رسول

فکر کنم قد الف چو جیم شد منظور تعظیم درختان باشه هنگامی که حضرت محمد از کنار درختان رد میشدن(اشاره به یکی از معجزه های پیامبر
بیت قبلی هم که مشخصه به شق القمر کردن پیامبر اشاره میکنن
ایا نکته ای دیگه کسی میبینه تو این بیت؟

1395/06/11 12:09
امیر علی

با سلام و سپاس
آیا مصرع '' مستی سلامت میکند '' به معنی شخص مست شده از دنیای عشق و شور ازلی ، به شما سلام میده ؟ یا مستی سلامت میکند یعنی دنیای مستی و شور ، به تو سلام میفرسته ؟؟؟

1397/10/14 10:01
مجتبی آموزگار

معنی واژه‌ی "برگ" در بیت هشتم در اینجا چیست؟

1398/03/16 20:06
رضا ناصری

مراد ازقد الف چون جیم شد اشاره ای عرفانی به مفهوم ذات اقدس و ذات مقدس بوده که در بحث تجلی محی الدین عربی و حکیم مغربی از شناخت خدا مطرح است

1400/03/07 18:06
ملیکا رضایی

Melika بیت اول در واقع میگوید که عاشق و مست تو (درواقع یار اینجا مخاطب قرارداده شده )با یار در دل خویش صحبت ها گفته و کلام میگوید .و در مصراع دوم میگوید که ای یار دل را از عاشق ربوده ای و او جان را نیز به خدمت تو قرارمیدهد 

بیت دوم در واقع اشاره به این دارد که در عاشقی عاشق دل و جان و روان اش برای یار و ارزانی یار است و اشاره میکند که یا به نوعی یار را مخاطب قرار داده میگوید که ای کسی که زندگی عاشقی را نابود و ویران کرده ای ،ای کسی که هستی عاشقی را نیست کرده ای ای کسی که هر هستتی را نیست و هر شدی را نشد برای عاشق کرده ای و در مصراع دوم این بیت نیز در ادامه خطاب به یار میگوید که همان عاشقی و آن عاشقی و آن مست از روی تو ،که در طلب تو و برای تو از برای تو و به کوی تو و جوی تو دست به دامان توست.در واقع عاشق برای یار است و در طلب یار و برای وصال با یار حاضر به انجام هر کاری و به همین دلیل این عالم برای او بی ارزش است و او هر روز از برای یار نیز که بگذرد این عالم بی ارزش تر میشود ولی باید گفت که عشق بر چند نوع است عشق آسمان و عشق خدا و عشق یار .و عشق اگر حقیقی باشد پاک نیز خواهد بود و اگر عشق پاک باشد به عشق خدا میتوان دست یافت و پاک در این جا منظور چیزی نیست که عموم میپندارند.در عشق خدا شاید به درستی و به حق نمیدانم ولیکن میگویم تا اگر اینگونه نیست تصحیح توسط دوستان شود، در عشق خدا هر که توانستن عاشق بودن و باید عرض کنم که منظور از هر کس عموم نیست، به حق که هر که عاشق خدا شد جایگاهی والا دارد و هر که هم نتوانستن عاشق خدا شدن اما آنان که عاشق خداوند گشتند میتوانند در ابتدا کسی باشند که به خداوند ایمانی ندارند و ناگاهان به عشق هدا دست پیدا میکنند و به راه او میشوند و در جوی او ؛چون حلاج که به نظر من کس نتوانست حرف او را به درستی درک نمودن و آنان که قضاوت ش نمودند ،به ظاهر کلام توجه نمودند نه به پیام کلام و اصل حرف که در بین حروف نهان بود ؛و عشق یار گام اول نیز برای عشق خدا محسوب میشود و این حرف ها یی که زدم در عشق خدا صحیح نیست چرا که در عشق خدا به گونه ای تمامی اینها نیز شاید باشد ولیکن عاشق که به خدا عاشق است کارهای خیر و ...را که ما واجبات میایم را انجام میدهد ولی او عاشق خدا هست پس اینها برای او واجبات نیست بلکه به نوعی همان جان دادن و دل بر ای یار کردن در عشق یار است و در کنار اینها آنکه عاشق به خدا هست حتما در طلب او و وصال او مشتاق و در این میسوزد و خب عشق آسمان نیز عشقی جدای اینها هست که به نظر بنده برای کوتاه کردن بحث و مطلب خویش در زمانی دیگر بازگو نمیام بهتراست 

در بیت پنجم میگوید که یار عاشق را در  طلب وصال و از برای او ،به دنبال خویش میکشاند و در این امید و این دویدن و سوختن عاشق، جان میسپارد و خاک میگرداند و میتواند مردگان عاشق خود را همان گونه زنده گرداند و جان های ناامیدی که قلب شان در سینه شان می‌تپد ولی چون مردگان زنده و زنده های مرده متحرک ،امید بخشاید و خاک های پودر گشته شان را جان بخشاید و این یار میتواند دود دلی سوزان در آتش را چون آسمان گسترده کند و اگر به دقت بگویم :دل عشاق (تمامی عاشقان )را بر آتش خویش بسوزاند که چون آسمان نمایان شود و سپس به خاک عاشقان و عاشقان و دلها سوخته بر این آتش سودا ،میگوید که کدامین را ببینید میشوید بیت بعدی به این نکته اشاره دارد که در عشق و در عاشقی این نیست که یک لحظه به یاد یار باشی و لحظه ای بعد فارغ و آنکه عاشق است بر این دو نیست عاشق مست است و از یاد یار در آسایش نیست و اگر کس بر این باشد آن یار آشفته ات کرده و مثل دیگر عشاق میکنندت بیت بعدی میگوید از لب تو ای کسی که عاشق نیستی به اندازه یک سلام (در واقع منظور یک حرف کوتاه است )بیرون میاید و میرود و باز هم و توصیف و اوصاف عاشق و یار آنچنان بلند بالا و زیاد است که در زبان نمی گنجد ...

بیت بعدی نیز میگوید :

ماه و رخساره ها در واقع منظور ش عاشقان یار است و توصیف احوال عاشقان یار را بیان میکند .همچنین در مصراع دوم میگوید ،که عاشق در وصال یار و در عاشقی و در طلب یار و از برای یار پیش از عاشقی که قد و قامت ش چپ الف بلند بالا هست در عاشقی و ...خم چون جیم میگردد و از این خم شدن در عاشقی مستت میکند .

در بیت های پایانی اشاره به این دارد که عاشق درعاشقی برای یار ،تمامی خوی و هستی خویش را به پای یار ریخته و سر انجام اینکه حتی اگر عاشق در عاشقی و کارهایی که برای یار انجام میدهد دیگران ملامت ش کنند و ...و از عاشق حرف های بد و ... هم بزنند اهمیتی برای عاشق نخواهد داشت و نباید داشت که یار عاشق را در نزد خویش ،به نامی نیکو میگذارد و به نوعی میتوان گفت که منظور این است که در جمع و عموم مردم به دیگر وصفی هستی و به دیگر کلام یاد خواهی شد ولیکن در نزد جمع عشاق یار نیک نام و همچنین صحبت از عشق و یار و عاشقی هر چه عاشق گوید کم است که به هیچ زبان عشاق عشق را توصیف نتوانستند کردن به گونه ای که ادراک گردد بر همگان ...

در این شعر صحبت از مستی و مست بودن؛مستی بر چند نوع است :

مستی از یار 

مستی از هوا 

مستی از خدا 

مستی از شراب 

و در این شعر از نظر بنده به مستی از یار نزدیک است .

در بیت آخر هم که میگوید که از سخن راندن از یار بس کن،و از نظم و نثر و شعر سرودن از یار و از او بس کن که یار حیله گر است (به نظر بنده یعنی اینکه یار تو را با شیرینی و زیرکی به دام عشق انداخته و سپس تو را در فراق رها میکند و نسبت به عشاق سردی کرده و بی توجهی میکند)و حرف ها را باید به تندی راند و ...حرف ها را نباید گفت بر غیر معلوم نیست و نباید گفت که لحظه ای بعد کار دیگر یار معلوم نیست و شاید جان بر زمین ماند و روح سفر سوی آسمان ...شعر و غزل بسیار زیبایی ست که با صدای استاد شهرام ناظری بسیار زیبا هست و بسیار شنودنی