غزل شمارهٔ ۵۳۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۳۲ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
درود به همه ی مولانا دوستان و ادب گستران گرامی
این غزل زیبای مولانای ایرانی فراجهانی را با این
مشخصات بهتر بشنوید :
خواننده : استاد فرزانه شهرام ناظری
نوار : غم زیبا
[تعجب][چشمک]
این غزل را بارها بخوانید و از شراب ناب مولانایی بارها بچشید که شادی اش دو جهانی
است ماندگار و سرتاسر خوشی ، درست است اهل اندیشه و دیگر سو همیشه در
رنج هستند ( رنج نادانی و گمراهی انسان رنج در خواب بودنش رنج ریا کاری و خود
بینی مردم و ...) با اینهمه از باده ی عشق دیگر سو شاد و سر خوشند :
ذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلی
حال دل بیهوش را هرگز نداند هوشمند
بیزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برند
زان بادهها که عاشقان در مجلس دل میخورند
بی هیچ گمانی باده و شراب از دید مولانا همان باده ی معنوی و خدایی است
کاش اندکی از آن هم نصیب و بهره ی ما می شد .
دیدگاه شما چیست ؟
[قلب][گل][تشویش]
به خصوص استاد ناظری این بیت را مثل این که در عالم دیگری خوانده است:
ذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلی
حال دل بیهوش را هرگز نداند هوشمند
حتماً اثر «غم زیبا» را بشنوید حتماً
تصنیف زیبای این شعر با صدای شهرام ناظری در سایت طربستان:
پیوند به وبگاه بیرونی
هگل در مبحث روح قومی و تعریف آزادی حقیقی به معنی هماهنگی فرد در قوم سپس مفهوم حق را پیش میکشد و آن را ویژگی فردی و قومی و جزئی محسوب میدارد که زیر چتر روح کلی قرار میگیرد البته با ستیز اقوام و نبرد با یکدیگر، با نام نفی در نفی، چه نبر فرد با قوم و چه نبرد قوم با قوم و از این همه نتیجه شگرفی میگیرد و آن این است که عشق هنگامی که گسترده میشود عمق و ژرفای آن کم میشود
تفاوت نگرش غربی با اندیشه شرقی همین واژه حق است آنجا حق خاصیت فردی و جزئی دارد ولی در فرهنگ ایرانی حق کلی است و در هستی به صورت فر پراکنده است ارتباط با فر هستی انسان را به اندازه هستی گسترده میکند و ژرفای عشق را نیز بیشتر و بیشتر و توانائی انسان را نیز بسیار میکند که همان پهلوانی اوست که مورد پشتیبانی و حمایت سیمرغ که بازوی فر هستی است قرار درد در کیش مهر نیز ما همین مفهوم را میبینیم، مهر در دل تاریکی واز میان تخته سنگی بیرون میآید و در دستی مشعل و در دست خنجر به آسمان میرود و بر گردونه خورشید به دور زمین میچرخد و از پیمان داران در برابر پیمان شکنان پشتیبانی میکند، این نگرش از یک عشق میآید عشقی گسترده و بسیار نیرومند که انسان از آن نیرو میگیرد و به سوی هدفی والا پیش میتازد و هر روز خود را بر تر از دیروز میبیند و اصلا میان خود و فر هستی جدایی و شکافی نمی بیند
ولی این عشق زبان خود را در کلام جلال دین است که پیدا میکند و از قالب اسطوره و باورهای کهن خود و افسانههای عشقی بیرون میآید ودر شهرها و بامها با آوازی بلند به گوش همگان طنین انداز میگردد زیرا زبان انسان توانائی بیان آن را ندارد این زبان عشق است که میباید به اوج و به بام خود برسد و انسانی پیدا شود که عشق را به اوج خود و به گستردگی آن تجربه کند و این رویداد عظیم یک بار روی داده است با ملاقات دو ابر انسان یعنی شمس و جلال دین، و سپس عشق در کلام انسان جاری گردیده است و بوی آن به مشام انسانهای دیگر رسیده است و این رویدادی بس فرخنده است
لورکند یعنی زمینی که سیلاب آن را کنده و گود کرده است ، آبراهه
اینجا ( احتمالا ) یعنی غفلت از آبراهی که دریافت های باطنی بدان سبب به روح و مغز آدمی می رسد