گنجور

غزل شمارهٔ ۵۳۲

مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند
نی آن چنان سیلیست این کش کس تواند کرد بند
ذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلی
حال دل بی‌هوش را هرگز نداند هوشمند
بیزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برند
زان باده‌ها که عاشقان در مجلس دل می‌خورند
خسرو وداع ملک خود از بهر شیرین می‌کند
فرهاد هم از بهر او بر کوه می‌کوبد کلند
مجنون ز حلقه عاقلان از عشق لیلی می‌رمد
بر سبلت هر سرکشی کردست وامق ریش خند
افسرده آن عمری که آن بگذشت بی آن جان خوش
ای گَنده آن مغزی که آن غافل بود زین لورکند
این آسمان گر نیستی سرگشته و عاشق چو ما
زین گردش او سیر آمدی گفتی بسستم چند چند
عالم چو سرنایی و او در هر شکافش می‌دمد
هر ناله‌ای دارد یقین زان دو لب چون قند قند
می‌بین که چون در می‌دمد در هر گلی در هر دلی
حاجت دهد عشقی دهد کافغان برآرد از گزند
دل را ز حق گر برکنی بر کی نهی آخر بگو
بی جان کسی که دل از او یک لحظه برتانست کند
من بس کنم تو چست شو شب بر سر این بام رو
خوش غلغلی در شهر زن ای جان به آواز بلند

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند
نی آن چنان سیلیست این کش کس تواند کرد بند
هوش مصنوعی: هیچ پند و نصیحتی برای عاشقان موثر نیست، زیرا عشق مانند سیلی است که هیچ‌کس نمی‌تواند آن را مهار کند.
ذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلی
حال دل بی‌هوش را هرگز نداند هوشمند
هوش مصنوعی: شادی و شوق سرمست فقط توسط کسی که آن را تجربه نکرده قابل درک نیست و کسی که در حالت بی‌خود و سرحال است، حال دلش برای افراد عاقل و هوشمند قابل فهم نیست.
بیزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برند
زان باده‌ها که عاشقان در مجلس دل می‌خورند
هوش مصنوعی: اگر شاهان بویی از آن شراب‌ها به مشامشان برسد که عاشقان در مجلس دل می‌نوشند، از اون شهرت بیزار می‌شوند.
خسرو وداع ملک خود از بهر شیرین می‌کند
فرهاد هم از بهر او بر کوه می‌کوبد کلند
هوش مصنوعی: خسرو به خاطر شیرین با ملک خود وداع می‌کند و فرهاد هم به خاطر او در کوه فعالیت می‌کند و کار سختی را انجام می‌دهد.
مجنون ز حلقه عاقلان از عشق لیلی می‌رمد
بر سبلت هر سرکشی کردست وامق ریش خند
هوش مصنوعی: مجنون از حلقه انسان‌های عاقل دور می‌شود و به خاطر عشق به لیلی، با شور و شوق به سمت بی‌راهه‌ها می‌رود. هر کس که سرکشی کند، مانند وامق با لبخند و شوخی با او روبه‌رو می‌شود.
افسرده آن عمری که آن بگذشت بی آن جان خوش
ای گَنده آن مغزی که آن غافل بود زین لورکند
هوش مصنوعی: کسی که عمرش را بدون لذت و شادی سپری کرده، افسردگی را تجربه می‌کند. و کسی که از حقیقت زندگی غافل است، مانند مغزی است که از درک و اندیشه صحیح بی‌بهره است.
این آسمان گر نیستی سرگشته و عاشق چو ما
زین گردش او سیر آمدی گفتی بسستم چند چند
هوش مصنوعی: اگر تو هم مثل ما عاشق و سردرگم این آسمان می‌شدی، با این چرخش و گردش در آن وقتی به اینجا می‌رسی، شاید می‌گفتی که چقدر برای این حال و روز باید بایستی و صبر کنی.
عالم چو سرنایی و او در هر شکافش می‌دمد
هر ناله‌ای دارد یقین زان دو لب چون قند قند
هوش مصنوعی: عالم مانند یک سرنا است و در هر درز و شکافش صداهایی تولید می‌کند. هر ناله و صدایی که از او بلند می‌شود، از دو لبش که مانند قند شیرین است، برمی‌خیزد.
می‌بین که چون در می‌دمد در هر گلی در هر دلی
حاجت دهد عشقی دهد کافغان برآرد از گزند
هوش مصنوعی: می‌بینی که وقتی صبح می‌شود، هر گل و هر قلبی را نوری می‌بخشد و عشقی به آن‌ها می‌دهد که مانند گلی در برابر مشکلات و آسیب‌ها، سر برمی‌آورد و برمی‌خیزد.
دل را ز حق گر برکنی بر کی نهی آخر بگو
بی جان کسی که دل از او یک لحظه برتانست کند
هوش مصنوعی: اگر دل را از حق جدا کنی، بر چه کسی تکیه خواهی کرد؟ آخر بگذار بگویم، کسی که دلش یک لحظه از او جدا نمی‌شود، بی‌جان است.
من بس کنم تو چست شو شب بر سر این بام رو
خوش غلغلی در شهر زن ای جان به آواز بلند
هوش مصنوعی: من از حرف زدن و شلوغ کاری دست می‌کشم، تو هم بیدار شو و شب‌ها بر روی این بام برو و در شهر صدای خوشی را راه بینداز. ای جان، با صدای بلند آواز بخوان.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۳۲ به خوانش عندلیب

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"تصنیف سرمست"
با صدای شهرام ناظری (آلبوم غم زیبا)

حاشیه ها

درود به همه ی مولانا دوستان و ادب گستران گرامی
این غزل زیبای مولانای ایرانی فراجهانی را با این
مشخصات بهتر بشنوید :
خواننده : استاد فرزانه شهرام ناظری
نوار : غم زیبا
[تعجب][چشمک]
این غزل را بارها بخوانید و از شراب ناب مولانایی بارها بچشید که شادی اش دو جهانی
است ماندگار و سرتاسر خوشی ، درست است اهل اندیشه و دیگر سو همیشه در
رنج هستند ( رنج نادانی و گمراهی انسان رنج در خواب بودنش رنج ریا کاری و خود
بینی مردم و ...) با اینهمه از باده ی عشق دیگر سو شاد و سر خوشند :
ذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلی
حال دل بی‌هوش را هرگز نداند هوشمند
بیزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برند
زان باده‌ها که عاشقان در مجلس دل می‌خورند
بی هیچ گمانی باده و شراب از دید مولانا همان باده ی معنوی و خدایی است
کاش اندکی از آن هم نصیب و بهره ی ما می شد .
دیدگاه شما چیست ؟

[قلب][گل][تشویش]

1390/01/28 07:03
باربد

به خصوص استاد ناظری این بیت را مثل این که در عالم دیگری خوانده است:
ذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلی
حال دل بی‌هوش را هرگز نداند هوشمند
حتماً اثر «غم زیبا» را بشنوید حتماً

1393/11/27 13:01

تصنیف زیبای این شعر با صدای شهرام ناظری در سایت طربستان:
پیوند به وبگاه بیرونی

1397/06/31 00:08
همایون

هگل در مبحث روح قومی و تعریف آزادی حقیقی‌ به معنی هماهنگی فرد در قوم سپس مفهوم حق را پیش می‌‌کشد و آن را ویژگی فردی و قومی و جزئی محسوب می‌‌دارد که زیر چتر روح کلی قرار می‌‌گیرد البته با ستیز اقوام و نبرد با یکدیگر، با نام نفی در نفی، چه نبر فرد با قوم و چه نبرد قوم با قوم و از این همه نتیجه شگرفی می‌‌گیرد و آن این است که عشق هنگامی که گسترده می‌‌شود عمق و ژرفای آن کم می‌‌شود
تفاوت نگرش غربی با اندیشه شرقی همین واژه حق است آنجا حق خاصیت فردی و جزئی دارد ولی در فرهنگ ایرانی‌ حق کلی است و در هستی‌ به صورت فر پراکنده است ارتباط با فر هستی‌ انسان را به اندازه هستی‌ گسترده می‌‌کند و ژرفای عشق را نیز بیشتر و بیشتر و توانائی انسان را نیز بسیار می‌‌کند که همان پهلوانی اوست که مورد پشتیبانی و حمایت سیمرغ که بازوی فر هستی‌ است قرار درد در کیش مهر نیز ما همین مفهوم را می‌‌بینیم، مهر در دل تاریکی واز میان تخته سنگی بیرون می‌‌آید و در دستی مشعل و در دست خنجر به آسمان می‌‌رود و بر گردونه خورشید به دور زمین می‌‌چرخد و از پیمان داران در برابر پیمان شکنان پشتیبانی می‌‌کند، این نگرش از یک عشق می‌‌آید عشقی‌ گسترده و بسیار نیرومند که انسان از آن نیرو می‌‌گیرد و به سوی هدفی‌ والا پیش می‌‌تازد و هر روز خود را بر تر از دیروز می‌‌بیند و اصلا میان خود و فر هستی‌ جدایی و شکافی نمی بیند
ولی این عشق زبان خود را در کلام جلال دین است که پیدا می‌‌کند و از قالب اسطوره و باور‌های کهن خود و افسانه‌های عشقی‌ بیرون می‌‌آید ودر شهر‌ها و بام‌ها با آوازی بلند به گوش همگان طنین انداز می‌‌گردد زیرا زبان انسان توانائی بیان آن را ندارد این زبان عشق است که می‌‌باید به اوج و به بام خود برسد و انسانی‌ پیدا شود که عشق را به اوج خود و به گستردگی آن تجربه کند و این رویداد عظیم یک بار روی داده است با ملاقات دو ابر انسان یعنی‌ شمس و جلال دین، و سپس عشق در کلام انسان جاری گردیده است و بوی آن به مشام انسان‌های دیگر رسیده است و این رویدادی بس فرخنده است

1403/04/04 08:07
محمد سلماسی زاده

لورکند یعنی زمینی که سیلاب آن را کنده و گود کرده است ، آبراهه

اینجا  ( احتمالا )‌ یعنی غفلت از آبراهی که دریافت های باطنی بدان سبب به روح و مغز آدمی  می رسد