غزل شمارهٔ ۵۳۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
ای کرده دل چون خارهای امشب نداری چارهای
تو ماه و ما استارهای استاره با مه یار شد..
غزلی آهنگین و زیبا که میتوان آنرا بسیار سرود و خواند که جاودانگی و همیشگی را که از صفات عشق است بسیار زیبا در خود دارد
اخبار شهر عشق است پر از زیبائی و مستی، و پیوستگی و وصل در عین جدایی مانند درد و صاف که در یک شیشه اند، بی پایانی عشق از اینرو است که همیشه چون شراب صاف تر میشود همیشه از دستها و دست خوردگیها دور است همیشه عشرتی نو و آهنگی تازه میآورد، در این شهر همه به دنبال بیمار شدن هستند نه سلامت، زیرا ملاقات این طبیب را آرزو میکنند، نمی خواهند این ساقی لحظهای بیکار شود
عاشق از فضای شب بهره میبرد چون زیبائی آشکار میگردد که به ماه مثال زده میشود که شهر عشق همان شهر شب است که شلوغیهای روز به کناری میرود و ماه در آسمان پیدا میگردد و ستارهها را میبیند که مستان شب اند و گویی او میهمان آنان است در میهمانی شب و میداند که هر چه زیبائی هست در رشک او به سر میبرد و سادهترین و ضعیفترین عاشقان نیز حس پهلوانی و عیاری میکنند و به حق رجز خوانی میکنند چون این غزل پر و پیمان
انسان میتواند با شریعت و زهد یا دین مداری و خویشتن داری و با اخلاق یا نیک خویی و با مدرا با نوامیس و یا خوی گان اجتماعی و یا مطابق با قوانین یا دادیک و با فلسفهای خاص و رویکردی سیاسی و یا اهدافی اقتصادی و یا پژوهش و کوشش علمی و فنی و یا با مهارتهای هنری زندگی کند
هیچ کدام اینها تعریف مستی نیست هر چند مستی میتواند در همه اینها و یا مستقل از همه باشد، وقتی کاری در چارچوب معینی قرار بگیرد و دچار خشکی و یکنواختی شود از مستی خارج میشود و نوی و تازگی را تجربه نمی کند، اینجاست که یک مستی به خواب رفته است، و خورشیدی که هر بار روزی نو با خود میآورد در چاه میرود که کنایه از زندگی یکنواخت است که بشر را تهدید میکند. ولی انسانهایی هستند که نگاه آنان همیشه نو است و تازگی و آشنایی و خبر و امید و شادی در نگاهشان موج میزند که شب تیره با وجود آنان نورانی میگردد گویی خورشیدی و شمسی دیگر در هستی پیدا شده است
کار صوفی این است که همیشه مستی کند چرا چون میداند که هستی همچون ساقیای باقی که همواره شرابی نو و صاف در خمخانه خود دارد همواره چابک و ترانه خوان حاضر است و همین اطمینان است که حتی او را مشتاق دیدن این ساقی میکند هر چند که این ساقی خود را جور دیگری مینمایاند که همان خشکی و یکنواختی است و گویی هستی چون زنجیری به دست و پای همه بسته شده است و تا میخواهی با زیبائیهای او مستی کنی با نمایشی دیگرگون از دست تو میگریزد و تو را با روزمرگی و یکنواختی رها میکند ولی صوفی گول این فریبها را نمی خورد او این ماه را به چشم خود دیده است و از حضور او آگاه است و چاره کار را میداند و زبان او را بلد است زبانی که به دیوانگی تشبیه میشود زیرا هستی از عقل و چاره اندیشی انسانهای هوشیار گریزان است ولی از دیوانگی او خوشش میآید و از راه پنهان و در تاریکی شب است که چهره چون ماه خود را آشکار میسازد و تا این دیوانگان و این ساقیان در هستی حضور دارند هستی نیز پر از شیرینی و لطف و عشرت است که این رابطهای است دو سویه میان انسان و هستی میان دُرد و صافی
این شعر بر وزن مستفعلن (۴ بار) است (چنانچه در بالا هم اشاره شده) و با این وزن لغت "هوشیار" در مصراع اول اشتباه است و به جای آن باید "هُشیار" درج شود.