غزل شمارهٔ ۵۲۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۲۵ به خوانش مسعود طالبیان
غزل شمارهٔ ۵۲۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۵۲۵ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۵۲۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۲۵ به خوانش نادیا رحمان
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
در بیت پنجم "بیذق" صحیح می باشد.
احتراماً در بیت پنجم بیذق یا بیدق صحیح است. بیدق به معنی پیاده است و اشاره به این دارد که در بازی شطرنج اگر پیاده به انتهای صفحه برسد به وزیر تبدیل میشود.
در بیت پنجم ، بیدق هم صحیح است.
در لغت نامه ی جناب دهخدا آمده که:
|| راه وصول بمطلوب جستجو کردن
در سایه ی فرخ رخی هر کسی که راه ِوصل ، مطلوبش است ، شاه می شود -یعنی به اوج و مراد ِخویش می رسد
در مورد بیدق در بیت 5 به نظرم بی ذوق هم میتواند رساننده این منظور باشد که: فرد بی مقدار و ارزشی ( بی ذوق ) راهم ، قابلیت رسیدن به صدر هست . اما در لوای آن بلند منظر حتی میتوان به بالاترین درجه موجود هم رسید
دربیت پنجم مصرع اول بیدق و مصرع دوم بی ذوق صحیح است زیرابیدق ( پیاده) وزیر میشود وبیذوق شاه
هر چند تعابیر دوستان از بی ذوق قابل تامل است اما این واژه وزن شعر را بر هم می زند .
در مورد بیت "باشد ز بازیهای خوش بیذوق رود فرزین شود
در سایه فرخ رخی بیدق برفت و شاه شد"
بیدق صحیح مینماید!
در بازی شطرنج،قانون این است که وقتی بیدق (پیاده و یا سرباز) به خانه آخر برسد (که این مهم در سایه حمایت سایر مهرههای شطرنج امکانپذیر است!) میتواند به هر مهرهای "بجز شاه" تبدیل شود. که معمولاً از میان این مهرهها، قدرتمندترین مهره یعنی فرزین (وزیر) برگزیده میشود. اما حضرت مولانا میفرماید "در سایهٔ فرخ رخی این بیدق ناقابل(ضعیفترین مهره شطرنج) میتواند حتی از فرزین بالاتر رفته و به شاه تبدیل شود!" و نیز آرایهٔ مراعاتالنظیر کاملا مشهود است.
بنابراین واژهٔ بیدق هماهنگی بیشتری با سایر عناصر دارد.
و (به نظر بنده) میتوان فرخ رخ را به نوعی ایهام تناسب در نظر گرفت که "یکی" از معانی آن همان رخ شطرنج است که در سایه حمایت این رخ بیدق به خانه انتها رسیده و شاه!!! میشود! شاید بتوان شاه شدن بیدق را نیز آرایهٔ اغراق در نظر گرفت! (چون در اصل قانون شطرنج، همانطور که اشاره کردم، پیاده نمیتواند به شاه تبدیل شود).
با تشکر از همهٔ عزیزان زحمتکش گنجور و همه عزیزانی که در حاشیه گنجور مینگارند، که من همیشه از آن بهره بردهام.
البته "بیذق" نیز صحیح است و در دیوان کبیر بسیار این واژه را میبینیم.( و نه "بیذوق")
این غزل حلقهای است از سه گانهای که دو غزل دیگر با مطلع زیر دارد و مجال مناسب و زمینهای فراخ برای بیان افکار شاعر فراهم میسازد
بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد - خورشید جان عاشقان در خلوت الله شد
شب که پیش از این به دنیای معنی تعبیر شد که خلوت گاه عاشقان معنی است و جایگاه الله نیز همان جاست، و سپس به یک توانمندی پنهان، تعبیر گردید چون یوسفی در چاه، چون شاهی در صورت یک پیاده و چون مغزی در میان کاه که هر که به این توانمندی آگاه گردد گویی گوهری یگانه یافته و جلال دین این گوهر را به چنگ آورده است و اکنون آن را به ماه تعبیر میکند که در دل شب جای دارد و شب وقت طلوع آن است، روز خورشیدی دارد که با آن همه چیز را میتوان دید بجز آن گوهر یکتا را، ولی در بیگاه و شب هیچ چیز دیده نمی شود بجز ماه یا همان گوهر یکتا
در آن دو غزل هر سخنی را چون لباسی دوباره شسته شده میدید بر قامت معنی و هر ایمانی را در برابر ایمان خود گمراهه میشمرد و اینجا ارزش شب را به اوج میرساند و ماه شب را چون دانهای یگانه در آسمان میداند که هر چه غیر آن است چون کاه از آن جدا گردیده است و سکوت و خاموشی را در شب از آن میداند که جستجو باید بی هیچ تشویش و در خلوت صورت پذیرد
و کوتاه سخن آنکه شمس تبریز هرگز به طلوع و غروب در نمی آید و این روز و شب جنبه تمثیل دارد بلکه ما در یگانگی همانند شب هستیم و آنکه مانند ماه میدرخشد انسانی است که با این بازی یگانگی آشناست و بقیه میتوانند در سایه او به شاهی خود دست یابند
این گونه است که جلال دین بزرگی در هستی را درخورد انسان میداند و آن را برای انسان جستجو میکند و هستی را همان شب میداند که انسان در دل آن طلوع میکند همان گونه که یوسف و مصطفی کردند و شمس تبریز
خدایا ازچاه شب غافلم نکن ،ای صاحب چاه ودلو وشب .باطنم راروشن گردان تا درتیره شب خواب نمانم با اشک چشمهایم برافروزم وخرمنها بسوزم همچو یوسف دلورا بگیرم وازبانگ اربده فارغ شوم تا درخلوت الله خودرا باز یابم .
همه جوشش مولانا این است که ازنمازشب جانمانیم ودراین چندبیت به ما نصیحت کرده
مولانا دراکثراشعارش به نمازنیمه شب تذکرداده حتی فرموده هرکس نمازشب بجای آورد برعرش کبریایی تاخت وتاز مینماید وبارها فرموده که اسراری درنمازشب وجود دارد سعی کنید پیدایش کنید وتمام وجودانسانیت رادرنمازشب خلاصه نمده نمونه اش همین غزل
از دو یا عدم و هستی و رسیدن آنها به یگانگی میگوید و اینکه اگر عارفی تاریکی را دید از آن بهروشنائی میرسد و درک سیاه به درک سفید ودرک جمعشان درک عارف از خداست!
میگوید عارف از نیست به هست و از تاریکی به روشنائی میرسد و ارزش شب برای عارف کمتر از روز نیست و عارف قادر است هر یکی را دو و هر دوئی را یگانه بیند.خدا یگانگی استGOD IS1ONLY
از سوی دیگر شب به معنی ظلمت است و میگوید بیگاه شد بیگاه شد یعنی دوره ظلمت رسید و ...تا ظلمت نیاید و شب را نشناسیم به روز و به یگانگی شب و روز ویکتائی نمیرسیم
در بیان معنای اشعار مولوی همان که خودش فرموده:گوش خر بفروش و دیگر گوش خر ، در نیابد این سخن را گوش خر
این اشعار برون فکنی تجربه های نیروانا گونه جناب جولوی است که در بازی کلمات پیچیده شده و جز تجربه کننده کسی از سر آن آگاه نیست.