غزل شمارهٔ ۵۲۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۲۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۵۲۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۲۴ به خوانش نازنین بازیان
حاشیه ها
گفتم چگونه به سرای شاه راه یافتی ای حکیم گفت که سگم نبردم ! که سگان از دیدن هم خلالوش کنند !
مولانا به اشکاری سگ خود را نفس اماره می بیند ! و سگ دربان را که از دیدن سگ نفس فریاد بر می اورد را دوزخ سپاه و یا سپاهیان شیطان می بیند یعنی شیطان را دربان پروردگار و دشمن انسان می شناساند به ما . پس معنی بیت 4 چنین است .
ما که امانت الهی را داریم شب گریزان و دوان از دست زنگیان که دوزخ سپاه هستند می گریزیم زیرا ما هستیم که زر هستی که امانت الهی است را برده ایم و پیگیری و دشمنی سپاه شیطان که پاسبان درگاه الهی بود طبیعی است . قطعه ای که در پیش درامد نوشتم برای راز گشایی از مثنوی بود که به نثر در آورده بودم .
این غزل دنبالهای است از غزل دیگری با همین مطلع و از غزلهای دو گانه است و نیز پیش غزلی است بر غزل زیر که این دو گانه را سه گانه میکند
بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد - خیزیدای خوش طالعان وقت طلوع ماه شد
اینجا شب که پیش از این به دنیای معنی تعبیر شد که خلوت گاه عاشقان معنی است و جایگاه الله نیز همان جاست، به یک توانمندی پنهان، معنی میشود چون یوسفی در چاه، چون شاهی در صورت یک پیاده و چون مغزئ در میان کاه
هر که به این توانمندی آگاه گردد گویی گوهری یگانه یافته است که همه را به دنبال خود میکشد، گوهری که همه هستی پاسبان و نگهبان آن است و باید بتوانی بی خورشید روزانه و با خورشیدی دیگر که در تاریکی نهفته است در جستجوی آن بر آئی، جلال دین که در این کار خبره و تک تاز است دریائی را میشناسد که از جنس آه عاشق است و خواست دل را با خواستهای دیگر فرق مینهد خواستها همه از ضعف میآیند ولی آه دل همه توانائی و افرینندگی است به بزرگی دریا که در زیر پای تو فرش میشود و جنس تو را تغییر میدهد و خاک تو را عوض میکند هر چند که هنوز آنان که ظاهر بین اند و با خورشید روزانه میبینند تو را مانند دیگران میبینند ولی خوش به حال آنکه رخ او رخ جلال دین را میبیند و شاهی او را به جای میآورد و در وقت خرمن از جنس مغز است و نه کاه که با بادی میرود، چنین ایمانی همه ایمانهای دیگر را به گمراهه مبدل میسازد
یگانگی شب و روز یا انسان و خاک یا هستی و عدم، روشنائی و ظلمت و از دو به یک رسیدن ونیز از هر طرف از هر دوئی به طرف دیگر رسیدن یا درک طرف دیگرش ویکجا دیدن وارتباط تک تک هر دو به یک
این شعر اشاره به قتل شمس دارد
شمس را نیمه شبی به قتل رسانده و در چاه انداختند
منظور از خورشید همان شمس تبریزی است
اشاره به ترک بودن او نیز در بیت دوم مشاهده می شود