گنجور

غزل شمارهٔ ۵۰۴

خیز که امروز جهان آن ماست
جان و جهان ساقی و مهمان ماست
در دل و در دیده دیو و پری
دبدبه فر سلیمان ماست
رستم دستان و هزاران چو او
بنده و بازیچه دستان ماست
بس نبود مصر مرا این شرف
این که شهش یوسف کنعان ماست
خیز که فرمان ده جان و جهان
از کرم امروز به فرمان ماست
زهره و مه دف زن شادی ماست
بلبل جان مست گلستان ماست
کاسه ارزاق پیاپی شده‌ست
کیسه اقبال حرمدان ماست
شاه شهی بخش طرب ساز ماست
یار پری روی پری خوان ماست
آن ملک مفخر چوگان و گوی
شکر که امروز به میدان ماست
آن ملک مملکت جان و دل
در دل و در جان پریشان ماست
کیست در آن گوشه‌ی دل تن زده
پیش کشش کو شکرستان ماست
خازن رضوان که مه جنت‌ست
مست رضای دل رضوان ماست
شور درافکنده و پنهان شده
او نمک عمر و نمکدان ماست
گوشه گرفتست و جهان مست اوست
او خضر و چشمه حیوان ماست
چون نمک دیگ و چو جان در بدن
از همه ظاهرتر و پنهان ماست
نیست نماینده و خود جمله اوست
خود همه ماییم چو او آن ماست
بیش مگو حجت و برهان که عشق
در خمشی حجت و برهان ماست

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خیز که امروز جهان آن ماست
جان و جهان ساقی و مهمان ماست
هوش مصنوعی: برخیز و آماده باش، زیرا امروز دنیا متعلق به ماست، روح و جهان همچون ساقی و مهمان در کنار ماست.
در دل و در دیده دیو و پری
دبدبه فر سلیمان ماست
هوش مصنوعی: در دل و در چشم ما، جاذبه و شکوه سلیمان وجود دارد، حتی اگر در دل و دیده ما دیو و پری باشند.
رستم دستان و هزاران چو او
بنده و بازیچه دستان ماست
هوش مصنوعی: رستم و هزاران نفر مانند او تحت کنترل و بازیچه دستان ما هستند.
بس نبود مصر مرا این شرف
این که شهش یوسف کنعان ماست
هوش مصنوعی: مصر برای من کافی نیست، این افتخار که شاهزاده‌ای چون یوسف از سرزمین کنعان در آنجا باشد.
خیز که فرمان ده جان و جهان
از کرم امروز به فرمان ماست
هوش مصنوعی: بپا خیز که امروز به خاطر لطف و بخشش، جان و جهان تحت فرمان ماست.
زهره و مه دف زن شادی ماست
بلبل جان مست گلستان ماست
هوش مصنوعی: زهره و ماه نشانه‌ی خوشحالی ما هستند، و بلبل سرمست در باغ ما نماد زندگی و شادابی است.
کاسه ارزاق پیاپی شده‌ست
کیسه اقبال حرمدان ماست
هوش مصنوعی: رزق و روزی به طور مکرر مانند کیسه‌ای از خوشبختی برای ما فراهم شده است.
شاه شهی بخش طرب ساز ماست
یار پری روی پری خوان ماست
هوش مصنوعی: سلطان ما که به ما شادی و لذت می‌بخشد، همانی است که دوست زیبای ما مانند پری است و با صدای دلنوازش ما را مسحور می‌کند.
آن ملک مفخر چوگان و گوی
شکر که امروز به میدان ماست
هوش مصنوعی: این فردی که امروز در میدان حاضر است، یکی از نامورترین و برجسته‌ترین افراد است که مانند جواهری در دور و بر ما می‌درخشد.
آن ملک مملکت جان و دل
در دل و در جان پریشان ماست
هوش مصنوعی: آن موجودی که ما را به زندگی و وجود زنده می‌کند، در دل و جان ما در حال تلاطم و افسردگی است.
کیست در آن گوشه‌ی دل تن زده
پیش کشش کو شکرستان ماست
هوش مصنوعی: چه کسی در آن گوشه‌ی دل به عشق او نشسته است که آن مقام زیبا، بهشت ماست؟
خازن رضوان که مه جنت‌ست
مست رضای دل رضوان ماست
هوش مصنوعی: خازن رضوان که ماه بهشت است، در حال لذت بردن از رضایت دل رضوان است.
شور درافکنده و پنهان شده
او نمک عمر و نمکدان ماست
هوش مصنوعی: او با شادی و سرور خود را در دل ما پنهان کرده است و همانند نمکی است که به زندگی ما طعم می‌دهد و در ظرف وجود ما جای دارد.
گوشه گرفتست و جهان مست اوست
او خضر و چشمه حیوان ماست
هوش مصنوعی: او در کنار نشسته و جهان تحت تاثیر اوست. او مانند خضر است و چشمه حیات ما محسوب می‌شود.
چون نمک دیگ و چو جان در بدن
از همه ظاهرتر و پنهان ماست
هوش مصنوعی: ما به گونه‌ای در زندگی حاضر و مشهود هستیم که مثل نمک در غذا و جان در بدن، از همه چیز دیگر نمایان‌تر و در عین حال پنهان‌تر هستیم.
نیست نماینده و خود جمله اوست
خود همه ماییم چو او آن ماست
هوش مصنوعی: هیچ نماینده‌ای وجود ندارد و خود اوست که همه چیز را شامل می‌شود. ما همه نیز جزئی از او هستیم.
بیش مگو حجت و برهان که عشق
در خمشی حجت و برهان ماست
هوش مصنوعی: زیاد در مورد استدلال و دلیل صحبت نکن، زیرا عشق خود به تنهایی می‌تواند دلیل و برهان ما باشد حتی در یک حرکت ساده.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۰۴ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1398/01/19 14:04
ماهان

تصنیف « فر سلیمان » آهنگساز عارف ابراهیم پور ، خواننده محمد علی قدمی ، دستگاه ماهور.

1399/05/29 06:07
..

شورش عشق است، نه اویی، نه ماست..

1399/06/23 14:08
رضا منصوری

برنامه 101 گنج حضور آقای پرویز شهبازی

1399/06/02 09:09
همایون

شاید در جهان این اتفاق هرگز نبوده و نخواهد بود که یک انسانی در وجود انسانی دیگر قرار بگیرد و وجودی در وجود دیگر مستحیل شود
آنگاه این میشود که در این غزل توصیف شده است
برای همین عرفان جلال دین بکلی از جنس دیگری است که از وجود دو انسان پیدا شده است که توانسته اند عشق را تصاحب کنند و بیشک این کار توانمندی تازه ای در هستی است و آفرینشی است که از هستی ساخته نبوده است
و میتوان گفت هستی سروری و صاحبی پیدا کرده است و هستی و جهان به یک میهمانی دعوت شده اند و میزبان هستی بدون شک عمر جاودانه باید داشته باشد تا بتواند هستی را و جان و جهان را در خانه خود جای دهد

1402/05/17 17:08
همایون

ویژگی این غزل در آنست که جلال دّین دیگر نماینده شمس نیست بلکه خود به شمس دیگری تبدیل شده است و شمس را در خود می بیند و او را در خود وصف میکند و از بردن نام او پرهیز میکند 

عشق شمس به اوج کارایی خود رسیده است و رجز خوانی عارفانه را به حق به نهایت رسانده است تا جاییکه به رستم دستان نیز جسارت بخرج میدهد 

رستم دستان و هزاران چو او 

بنده و بازیچه دستان ماست 

که نوعی شطح و مستی بی حد است