گنجور

غزل شمارهٔ ۵۰۲

اندرآ عیش بی‌تو شادان نیست
کیست کو بنده تو از جان نیست
ای تو در جان چو جان ما در تن
سخت پنهان ولیک پنهان نیست
دست بر هر کجا نهی جانست
دست بر جان نهادن آسان نیست
جان که صافی شدست در قالب
جز که آیینه دار جانان نیست
جمع شد آفتاب و مه این دم
وقت افسانه پریشان نیست
مستی افزون شدست و می‌ترسم
کاین سخن را مجال جولان نیست
دست نه بر دهان من تا من
آن نگویم چو گفت را آن نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اندرآ عیش بی‌تو شادان نیست
کیست کو بنده تو از جان نیست
هوش مصنوعی: زندگی بدون تو شاد نیست. چه کسی در این دنیا هست که بنده‌ات باشد و جانش را برای تو ندهد؟
ای تو در جان چو جان ما در تن
سخت پنهان ولیک پنهان نیست
هوش مصنوعی: ای تو که در دل ما چون جان در بدن هستی، هرچند که پنهان به نظر می‌رسی، اما وجودت آشکار است.
دست بر هر کجا نهی جانست
دست بر جان نهادن آسان نیست
هوش مصنوعی: هر جا که دستت را بگذاری، جانت است و گذاشتن دست بر جان، کار آسانی نیست.
جان که صافی شدست در قالب
جز که آیینه دار جانان نیست
هوش مصنوعی: وقتی جان انسان پاک و بی‌آلایش شود، تنها چیزی که می‌تواند آن را نشان دهد، آینه‌ای از عشق و زیبایی محبوب است.
جمع شد آفتاب و مه این دم
وقت افسانه پریشان نیست
هوش مصنوعی: در این لحظه، خورشید و ماه گرد هم آمده‌اند و وضعیتی خیال‌انگیز و دلنشین به وجود آورده‌اند.
مستی افزون شدست و می‌ترسم
کاین سخن را مجال جولان نیست
هوش مصنوعی: مستی و خوشحالی من زیاد شده و نگرانم که این حرف‌ها به خوبی بیان نشوند.
دست نه بر دهان من تا من
آن نگویم چو گفت را آن نیست
هوش مصنوعی: دستت را بر دهان من نگذار تا زمانی که من چیزی را نگفته‌ام، زیرا هنگامی که چیزی گفته شود دیگر آن وجود ندارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۰۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1399/06/01 21:09
همایون

غزل آفتاب و ماه از معانی کلیدی در عرفان جلال دین، عشق و یا عرفان جلال دین از جنس همنشینی دو دوست است که یکی خورشید میشود و دیگری ماه بی آنکه یکی بر دیگری برتری داشته باشد بطوریکه خود جلال دین در این عرفان هر در نقش را در زندگی خود داشته است، و در این لحظه نقش آفتاب را دارد که با ماه خود قرین شده است و مستی آن وجودش را گرفته است
هرچند اهمیت خورشید به نورافشانی آن است و اهمیت ماه به تابیدن، ولی در عشق وجود آنها دارای اهمیت بیشتری از تابش آنهاست که همان سخن و گفت است، چون این عشق بدون گفتن هم کار میکند که بیشتر به راز میماند ولی جلال دین به آن پی میبرد و آن را تجربه میکند و جلوی مستی سرشار آنرا نمیتواند بگیرد و نمی گیرد

1399/06/02 21:09
همایون

معنی جان، جان عرفان جلال دین است
همه جای زمین را جان فراگرفته است درون آب و درون خشکی و بیرون آنها همه جا حتی سنگ ها اینجا جان دارند
با آنکه جهان را جان فراگرفته است ولی جان از هرگونه دسترسی ما دور است
آنچه جان نامیده میشود خود نیز جان دارد که جلال دین آنرا جانان می نامد، چون جان در درون جای دارد و درون خود درون دارد
فرهنگ رازآمیز و کارآمد جلال دین همانا راه دستیابی به جان و بازی کردن با جان و بکارگرفتن آن است
اینجاست که معنی دیگری که بسیار کلیدی در عرفان جلال دین است خودنمایی میکند و آن معنی صاف و صاف بودن است

1404/02/28 11:04
عطیه

درود دوستان ادیب

غزل زیبایی است ولی به نظر من بیت آخر آن توسط هوش مصنوعی درست معنا نشده است

مولانا می‌فرماید:

دست نِه بر دهان من تا من

آن نگویم چو گفت را آن نیست

دست بر دهان من بگذار تا آن را نگویم، منظور اسرار الهیست و عشقی عرفانی که بین ایشان و خداوند به وجود آمده و گاهی این انس و عشق بجایی می‌رسد که قابل گویش و درک برای دیگران نیست...