غزل شمارهٔ ۴۴۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۴۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۴۴۱ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۴۴۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۴۱ به خوانش محمدرضاکاکائی
غزل شمارهٔ ۴۴۱ به خوانش سمیه الماسی
غزل شمارهٔ ۴۴۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۴۱ به خوانش عندلیب
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
ظاهراً خداوندگار غزل، سعدی شیرین سخن در جواب این غزل که بسیار در همان زمان پرآوازه شده بود، غزلی با مطلع زیر گفته اند:
ز جان برون نیامده جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست
بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند
موری نهای و ملک سلیمانت آرزوست
...
در فیس بوک خواننده ای می خواند:
هرچند مفلسم نپذیرم عقیق غُلب. کلمۀ غُلب اصلاً در فرهنگ لغت نیست . اگر قلب به معنی بدل باشد صحیح تر است. مولانا می گوید:
هرچند مفلسم نپذیرم عقیق خرد. کدامیک از این سه کلمه درست است؟
متشکرم
در پاسخ به خانم مهوش نوابی عرض کنم که عقیق خرد درسته.با توجه مصراع بعد میشه اینو فهمید.در ضمن مصراع دوم همین بیت هم غلط نوشته شده:
ﻜﻲآن عقیق نادر ارزانم آرزوست
---
پاسخ: با تشکر، مصرع مذکور به صورتی که نقل فرمودید تصحیح شد، هر چند به نظرم «کی»ها در رسمالخط اشعار مولوی همگی «که» هستند و شاید تصحیح آنها به صورت «که» کار درستتری باشد.
در ضمن این رو هم از روی کتاب دوزبانه انتشارات هرمس گفتم
بیت زیر نیز بر اساس آنچه تارک ادبیات ایران احمد شاملو خوانده اند و دکلمه کرده اند بدین شکل صحیح است :
هرچند مفلسم نپذیرم عقیق خرد
کان عقیق نادر ارزانم آرزوست
(با کسره روی حرف "ن" در آخر کان به معنی مخزن و معدن)
---
پاسخ: با تشکر؛ به عنوان بدل در حاشیه باقی میگذاریم.
کلمۀ ساعد در اینجا چه معنی دارد؟ آیا به معنی بازو و آرنج است یا از کلمۀ مساعدت می آید؟
بیت 6 : در دست هر که هست
بیت 16 : خرد ، به ضم خ
// : کان عقیق
کلیات شمس ، بر اساس تصحیح بدیع الزمان فروزانفر ، نشر کتاب پارسه ، تهران 1386
مشهور است که حضرت مولانا این غزل را به پیر گلرنگ ، روزبهان بقلی تقدیم کرده است .
---
پاسخ: با تشکر، «کی»ها تصحیح شدند.
در توضیح بیت سوم باید بگم در قدیم بازهای تربیت شده ی پادشاهان هنگامی که صدای طبلی خاص ( طبل باز ) را می شنیدند باز می گشتند
باز در مصرع اول : نام پرنده ، باز آمدم در مصرع دوم : باز گشتم ، برگشتم
معنی ساعد سلطان نیز دست سلطان می باشد که پرنده ی تربیت شده روی آن می نشیند
جمشید پیمان:
برکف گرفته جانم و جانانم آرزوست
دل را ،به یار دادنِ چندانم آرزوست.
بغضم ،گرفت راه نَـفَس در فراقِ دوست
بارانِ ابرِ مانده به چشمانم آرزوست.
مهمان دیده ام شو و دیدار تازه کن
کان نکته های دلکشِ پنهانم آرزوست.
در کعبه و کنیسه و مسجد نیابمش
آن لامکانِ عرصه ی امکانم آرزوست.
منجی تویی و راهِ رهائی به گام تُـست
ای منتظر به ره که؛موسیِ عمرانم آرزوست .
بر من مپیچ ؛سلسله ی باورِ قدیم
اندیشه های تازه و عریانم آرزوست.
مردن به تنگنای غریبی نه کارِ ماست
منصور وار مرگِ به میدانم آرزوست .
خاموش و غمگنانه و پنهان نمی روَم
شیب و فرازِ رودِ خروشانم آرزوست .
دریاییم ، به ساحل غمگین مرا چه کار؟
موج بلند و پهنه ی توفانم آرزوست .
احسنت بسیار دلنشین و دلآویز بود👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
کان عقیق نادر ارزانم آرزوست ،
دبیر ادبیاتی داشتم که واژه ارزانم را به معنی ارزنده ام معنی میکرد به این صورت :
که آن عقیق کمیاب ارزنده ام آرزوست.
در بیت: «گفتند یافت می نشود جسته ایم ما - گفت آنک یافت می نشود آنم آرزوست»
آنک در ست است یا آن که؟
در مصرع
گفتند یافت مینشود جستهایم ما
به نظر می رسد که صحیح آن
گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
صحیح باشد.
سلام
با خوانشی دیگر این بیت را خواندم دیدم بهتر مربوط می شود:
هرچند مفلسم نپذیرم عقیق خرد
که آن عقیق نادری، ار، زآنم آرزوست
معنی با این خوانش از نظر من می افزاید.
اینطور نیست؟
درود و سپاس از ظرافت و نکته سنجی و دقت نظر شما. صحیح و دقیق و متناسب و متعهد به مضمون اصلی منظور در بیت همین بوده است؛ لیکن به اشتباه بخاطر تشبیه در نوشتار، بعدها « ارزان » خوانده و نوشته شده است در صورتی که در حقیقت « عقیق نادری آر، ز آنم آرزوست » حق است
درود بر شما
تا جایی که بنده شنیدم وخواندم نادر شاه پس از فتح هند جواهرات بیشماری به غنیمت گرفت که همه جا صحبت از کوه نور ودریای نور است جایی ندیدم عقیق را به نادر نسبت بدن اگر سندی دارید لطفا ارایه بدید ممنون میشم ضمن اینکه عزیزم از نظر زمانی وتاریخی نادر ومولانا باهم نسبتی ندارن اگر مقصود شما نادر شاه افشاره
شاد باشی عزیز
در جواب آقای ایرج:
"جسته ایم" به معنی "جستجو کرده ایم" است. نه این که حتماً یافته ایم.
بنابر این "گشته ایم" نباشد بهتر است
شاید به این دلیل که گشتن کمی بار جستجویی اش کمتر است!
تفحّص بیشتر، در جست و جو، نشان داده می شود.
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خُرد
کانِ عقیقِ نادره ارزانم آرزوست
باآن که مفلسم( ورشکسته ام و آهی دربساط ندارم ) اما پذیرای عقیق کوچک و ریز نمی شوم.ورشکست هستم ولی منیع الطبعم . من معدن عقیق بسیار کمیاب( نادره) و ارزنده ( ارزان در اینجا به معنی کم بها نیست)را آرزو دارم.
ه در آخر واژه نادره، در واقع ة مبالغه است (مثل علّام و علّامة ویا فهّام و مهّامة)و نادر به معنی کمیاب را به نادرة یعنی بسیار کم یاب مبدل می کند و در این بیت علامت تانیث نمی باشد.
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما.
گفت آنکِ ( آن را که)یافت می نشود آنم آرزوست
امر گشتن در اغلب قریب به اتفاق موارد در امر جستن مستتر است. در صورتی که عکس آن الزامن صادق نیست. یعنی می شود گشت ودر جستجوی چیزی نبود . یافتن و نیافتن نیز از جستن منتج میشوند و نه از گشتن بی جستن.
احیانا در بیت زیر به جای کلمه ی " افغان " نباید "فغان" نوشته شود زیرا در همان مصرع می گوید بر دهانم مهر خاموشی است بنابراین فریاد زدن یا فغان آرزوی اوست نه افغان!
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام/مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
در پاسخ به امیر جان شواعر (جمع شاعر خودم ساختم) برای اینکه فغان وزنش درست در نمیومد دیگه از تو بعضی مصارع(مصرع در وزن مفاعل) از افغان به جای فغان استفاده میکرده اند.
سر خط
شواعر وزنی غلط و بی معناست دوست من، از واژهی شُعَرا استفاده کنید.
حامد عزیز جالب بود ولی به احتمال قریب به یقین از سعدی نیست چون سعدی یک قرن قبل از مولانا می زسیته....... به هر حال ممنون
شگفتا که زمان خواندن مولانا هم ناخواسته ذهنمان درگیر حافظ میشود گویی از همه این اشعار رد شده است
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو عالمی
جناب شکوه کاملا صحیح گفتید و این اشعار ، مزامیر داوود است که به شاعران و به زبان خودشان الهام میشود .. امروزه هنوز به شاعران ، مزامیر داوود الهام میشه...مثلا سعدی می گوید:
سعدی شیرین زبان این همه شور از کجا
شاهد ما ایتیست وین همه تفسیر او
در دل داوود است آتشی از سوز عشق
تا به فلک می رسد بانگ مزامیر او
طبل باز نوعی طبل است به هنگام دور شدن باز شکاری از بازگیر نواخته می شده است و باز میدانسته باید پرواز را به پایان برساند و به دست بازگیر بنشیند مولانا خودش را باز روی دست پروردگار می بیند
دربان یا پرده دار کسی است که پرده های حاجب میان شاه و بازبیننده را برمیدارد چون شاه خداست به خاطر ملک یوم الدین پس پرده دار انسان مینویی یا انسان کامل یا پیر است حالا شمس یا هر کس دیگری ، بازبیننده هم که رونده یا سالک است
کان عقیق نادر ارزانم ارزوست اینجا ارزان یعنی گران زیرا از ارزیدن می باشد و در گفتاگفت روز مره معنی أش وارون شده است و سر هم می گوید هر چند من درویشم اما به عقیقی خرد خرسند نیستم باید معدن و کان سرچشمه همه عقیق های کمیاب را دریابم
یک دست جام باده و یک دست جعد یار ، این جا جعد افزون بر شکن زلف نوعی نوا در دستگاه های ایرانی هم هست که در گزارش دشواری های شعر خاقانی استاد کزازی اورده اند
رشک عام یعنی رشک عامه مردم ، اما عامی به فارسی هامی است و هتا امی یعنی بیسواد هم به عربی از این لغت است همه فارسی هستند
در مصرع "گفتند یافت مینشود جستهایم ما" زیباتر آن است که به جای جسته ایم از همان گشته ایم استفاده شود. دلیل آن هم به کارگیری گشت در بیت پیشین است که دی شیخ با چرغ همی گشت گرد شهر. از نظر واج ارایی گشت و گشته ایم در این دو بیت متوالی خیلی زیباتر است و "جسته ایم" از نظر آوایی به شعر نمی خورد آن را نازیبا کرده است.
با درود به دوست ناشناسم حالا که به این زیبایی می نویسید کاش نامی نیکو هم بگزینید که دیگران به یاد بسپارند چقدر نازیبا را به موقع به کار بردید
در بیت دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر...
از دیو و دد ملولم، انسانم آرزوست صحیح است.
میان ملولم و انسانم هیچ واو ی وجود ندارد در نسخه های کهن
در پاسخ به آقای حامد هن دل:
دوست عزیز، عارفان از عصبیت های عوامانه بری بوده اند. آیا به نظر شما نویسنده بوستان و گلستان این قدر بی طاقت و حسود بوده که به بعد از خواندن یک شعر از مولانا، قلم به دست گرفته و در کوچک کردن او شعری سروده؟
چنین چیزی از دیدگاه من پذیرفتنی نیست.
درود
نخست اینکه سروده ای که به سعدی منتسب می کنید با شیوه و سبک سعدی بزرگ جور نیست
دو دیگر اینکه کیست که نداند مولانا کجا و سعدی کجا ...
سه دیگر اینکه درود بر حضرت مولانا شاعر شاعران جهان خداوندگار عشق و عرفان و سپس سعدی بزرگ یا حق
دانلود دکلمه ی انسانم آرزوست :
پیوند به وبگاه بیرونی
با صدای فوق العاده شهرام ناظری بشنوید واقعا زیباست
به نظر شما مخاطب این شعر کیست؟ پیر یا شاه؟
در «... انسانم آرزوست» منظور از انسان کیست؟
آیا همان انسان مینویی است؟ (نظر من مثبت است)
یک دست جام باده و یک دست " زلف " یار ...
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست...
این شعر را با صدای علیرضا عصار از دست ندهید ...
اجرای فرامرز اصلانی رو بشنوید.
سلام به همه ی دوستان گرامی .
1- شیر خدا منظور حضرت حیدر کرار است.
2- رباب یعنی چه؟
3- منظور از زخمه عثمان چیست؟
4- همینطور زخمه رحمان؟
5- معدن ملاحت اشاره باید داشته باشد به کسی که گفت من از برادرم یوسف با نمک تر هستم.
6- چه اصراری دارید که بفرمایید ارزان یعنی گران ؟؟؟ خوب شاید منظور گوهری هست که همه جا هست و بدست آوردنش کار سختی نیست ولی کسی بهایش را به خوبی نمی شناسد و رهایش کرده اند . ( یا چون این شعر : که عشق آسان نمود اول )
7-بخشی از این شعر را آقای علیرضا عصار به زیبایی دکلمه کرده و توصیه می کنم که دانلود کنید و گوش بدهید.
یا علی
امید بزرگواربا درود زخمه عثمان منظور شرف الدین عثمان است که از او به ندیم قدیم یاد میکننددر مناقب العارفین میتوانی از زندگی او بخوانی.
غزل فوق بالاتر از آن است که بنده چیزی در حاشیه بنویسد
چرا شیر خدا و رستم دستانم اروزست حذف شده آقای گنجور؟
در بیت هشتم "وااسفاها" چه معنی میدهد؟
با دوبار کلیک روی واژه معنی نیامد
سلام
دوستان عزیز
1- سعدی و مولانا همزمان می زیسته اند
2- آن شعری که آقای حامد گذاشتند از سعدی می باشد
3- در بیت "دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست" مراد از شیخ ، دیوژن (دیوجانس کلبی) فیلسوف ساده زیست یونانی است . می گویند وی در شهر می گشته و طلب انسان می کرده است.
با سلام
دوست گرامی که گفتند سعدی یک قرن قبل مولانا بودند اشتباه میکنید
سعدی سال 691 قمری دیده از جهان بست و مولانل 20 سال قبل 5 جمادی 670
در بارههٔ نکتهٔ 3وم آقای عزیز جلال، من این توضیح را در ویکیپیدیی دیدم:
پیوند به وبگاه بیرونی
نمی دانم منابع از کجا فراهم می آورید لیکن در کتاب غزلیّات شمس تبریزی اثر استاد جلال الدّین همایی و مرحوم علی دشتی از انتشارات صفی علیشاه چاپ سوّم 1338 صفحات 202 تا 204 که از پدرم به من رسیده آمده : یک دست جام باده و یک دست زلف یار و به نظرم منطقی تر است زیرا اگر می خواهیم موهای کسی را در دست بگیریم برای دادن خبر آن کار ، از خود نام مفعول که موی یا زلف است استفاده می کنیم و نه از صفات مفعول که چین و شکن آن یا جعد آن باشد . شما خود می توانید بجای یک دست جام باده بگوئید یک دست جام شیراز ( نوعی از باده ) ؟
در پاسخ به امیر خان:
دوست عزیز شماهم جالب است بدانید لقب خداوندگار لقبیست که شیخ سعدی به خداوندگار مولانا میده بعد از ملاقاتی که با هم داشتند. ملاقاتی که سعدی به دیدار مولانا میره با نوشته هایش و خداوندگار مولانا سعدی رو به درگاه نمیپذیرد و تنها پس از نگاهی که به نوشته های وی می اندازو آنها را خوش سیما اما بی مغز خطاب میکندو این شعر که شما نوشتید نشانه خشم شیخ سعدی از برخورد مولاناست... اما مولانا که همیشه در سلوک بوده هیچگاه پاسخ سعدی را نمیدهد.... بله بی شک سلطان ملک سخن شیخ سعدی است و حتما و قطعا سلطان سلوک و عرفان در تمامی دوران خداوندگار مولاناست
سال وفات مولانا 672
پیروز باشید
ببخشید متن فوق در پاسخ به آقای حامد هن دل نوشته شد...
با سلام،
محمد حسین گرامی در مورد سوالات شما:
2- رباب سازی است از خانواده تنبور و تار که در خوارزم و خراسان رایج بوده و هنوز هم در افغانستان بر پاست.
3- زخمه عثمان به گمانم اشاره به زخم خلیفه سوم که در اثر آن جراحت از جهان رفت می باشد.
4-زخمه رحمان اشاره به نام مبارکی است که پس از آن الرحمان و الرحیم آید، در اینجا سراینده آوازه های رحمت الهی را توسط نوایی که از رباب عشق بلند شده بگوش شنیده.
*****
در رابطه با بیت:
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خُرد
کان عقیق نادر ارزانم آرزوست
- خُرد دارای دو معنی است :
1-کوچک، کم ارزش
2-شکسته، خرد شده (مانند انگشتری که عقیقش شکسته)
که هر دو در اینجا صدق می کنند.
*
-در سر تاسر غزل از ابتدا تا انتها چنین مقدار توقفی(4 توقف) را ندیدم:
کانِ(توقف کوتاه)عقیقِ(توقف کوتاه)نادرِ(توقف کوتاه)ارزانم (توقف کوتاه) آرزوست
بلکه هیچ جا در سرتاسر غزل بیش از دو توقف را متوجه نشدم:
کان عقیقِ(توقف کوتاه) نادرِ(توقف کوتاه) ارزانم آرزوست
که توافق با الباقی غزل دارد، و آنکه در بیت بعدی اشاره به چنان گوهر نایاب می کند.
*****
اینگونه روایات و حکایات داستانی و قصه ها "که این دو را چنان دیداری اتفاق افتاد که سپس این به او اخم کرد و او از آن قهر..." ،که جز روایات و قصه های عوام نیست، به کنار؛ در تعجبم که مایی که پس از نزدیک به هشت قرن زبان مولانا را تا حدودی (کم) می فهمیم و آن مقدار ما را به اوج اعلی می کشاند چطور شیخی را که افصح المتکلمین و شیخ اجل و پدر فارسی نوین نام داده اند آنقدر خنگ و خرفت می پنداریم. که نه تنها کلام مولانا را نمی فهمیده و به اوجی کشانده نمی شده، بلکه او را نفی و نهی نیز کرده؟
شاید این بدان دلیل است که زبان شیخ آنقدر سهل و روان (ممتنع) است که خواننده به گمراهی می پندارد محتوی آن نیز ساده و سبک است. بد نیست سری بزنیم به اشاراتی از شادروان فروغی، که عمری را با آن سپری کرد، در این باب:
... حسن سخن شیخ خاصه در شعر نه تنها بیانش دشوار است ادراکش هم آسان نیست.
....چون آب زلالی که در آبگینه شفاف است، اما از غایت پاکی وجودش را چشم ادراک نمی کند.
....ملایمتش با خاطر مانند ملایمت هوا با تنفس است که در حالت عادی هیچ کس متوجه روح افزا بودنش نیست.
....از اینرو هر چند اکثر مردم شعر سعدی را شنیده.... کمتر کسی است که براستی خوبی آن را درک کرده باشد و غالباً ستایشی که از او می کنند تقلیدی است.
....پی بردن به مقام شیخ با داشتن ذوق سلیم وتتبع در کلام فصحا، پس از مطالعه و تأمل فراوان میسر می شود.
.... جوانان و عوام هم از شعر سعدی محظوظ می گردند، ولی آنچه پیر دانشمند(دانا) به شرط دارا بودن صفات لازم از آن در می یابد چیز دیگریست که گفتنی نیست.
.... وجود سعدی را از عشق و محبت سرشته اند... اما چون به عشق می رسد شور دیگری می یابد.
....هیچ کس نه عالم عشق را بمانند سعدی درک کرده و نه به بیان آورده.
....عشق پاک و تمامی است که برای مطلوب از وجود خود می گذرد و خود را برای او می خواهد، نه او را برای خود.(برای آنان که نمی دانند بزرگترین و سخت و تقریباً ناممکن ترین قدم)
....عشق او از مخلوق آغاز می کند ولی سر انجام به خالق می رسد، از این روست که می فرماید: "عشق را آغاز هست انجام نیست"...
**
هر کسی را نظری مبارک باشد ولی اگر با کمی تحقیق و تفحص همراه گردد از این گونه چرندیات کمتر خواهیم شنید.
*****
اما دیگر دوستانی که نظر داده اند لطفاً راهنمایی بفرمایند:
که بر چه مبنای قیاس و اندازه گیری، بحری چون بحر مولانا را که ژرفایش را عمق نباشد و آنرا نتوان در خود قیاس کرد چه رسد با دیگری، با بحری چون بحر سعدی که ژرفای آنرا نیز عمقی نباشد و آنرا نیز نتوان قیاس در خود کرد چه رسد با دیگری، با یکدیگر قیاس و اندازه گیری کرده و سپس مدالهای طلا و نقره المپیکی را خیرات می کنند؟ همین گونه بحر حافظ را؟
سپاس گذار می شوم.
می بخشید،
منظور از ژرفایش را عمق نباشد آنکه ژرفایش را پایان نباشد، و نه آنکه عمیق نباشد..
زخمه همان است که به عربی مضراب میگویند و برخی سازهای زهی را با آن میبوازند از آن همه رباب را که ساز دلخواه بلخی بوده است و
عثما ن باید همان شرف الدین عثمان نوازندهی بنام رباب و از یاران شاعر بوده باشد.
.........
تنگ است براو، هر هفت فلک
چون می رود او ، در پیرهنم؟
می گفت که تو چنگ منی
من ساختمت، چونت نزنم؟
.......
من چنگ توام، بر هر رگ من
زخمه بزنی، زخمه نزنی، من تن تننم.
روزگار وصل بوده است، شوریدگی و شیدایی و شمس رگ جان بلخی را چنان بر سرطرب می آورده که خود نیز زخمه عشرت می زده است
این غزل را اما، در غم دوری شمش تبریز سروده است.
روزگار فراق، و مولانا در آرزوی شکر خایی او، دلتنگ از همرهان ناهمراه ، درخانه به روی غیر بسته ،باز آمده از جملگی، تنها ، با یاد او نشسته است.
دوری معشوق و انده انتظار چنانش می افسرد که همزبان با رباب خانه اش در تب و تاب دست و کناری ،زخمه ای ، خود رباب میشود.
من هم رباب عشقم و عشقم ربابی است....
پنهان ز دیده ها و همه دیده ها ازوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
در مصرع دوم این بیت آرایه متناقض نما وجود دارد (آشکار صنعت پنهان ) در واقع دو صفت متضاد را به یک چیز نسبت داده در حینی که آشکار است پنهان هم هست که اشاره به حضرت حق دارد که آفریده هایش آشکار و خو دش پنهانست
و این بیت آرایه تلمیح دارد : اشاره به آیه ( لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار ؛یعنی ، چشمها او را نمی بینند و او چشمها را می بیند
نکته اول اینکه : در نوشته های بابک دو جا غلط املایی وجود دارد ؛ سپاسگذار غلط است ؛ صحیح آن سپاسگزار است .
گزاردن به معنی انجام دادن و به جا آوردن اما گذاردن به معنی نهادن و قرار دادن : سپاسگزار ، نماز گزار، خبرگزار
نکته دوم ؛ مولانا در مصرع ؛ گویاترم ز بلبل ، در واقع خواسته خود را عاشق تر از بلبل معرفی کند ؛ زیرا در ادبیات فارسی بلبل مظهر عشق است و این عبارت کنایه از سرشار بودن از عشق به حضرت حق می باشد .
در بیت هفتم ؛ ساقیی کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز وشب
اشاره به داستان معروف دارد که جسم خاکی آدم چهل روز طول کشید تا روح در آن دمیده شد .
شاعر علت سرمست بودنش را به آن زمان ربط می دهد
در بیت ؛ ساقیی کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز و شب
اشاره به آن داستان معروف دارد که جسم خاکی انسان چهل روز طول کشید تا روح در آن دمیده شد .
شاعر علت سرمست بودنش را مربوط به آن زمان می داند.
نجمه برناس گرامی،
این اشتباه بنده را دوست دیگری و در حاشیه ای دیگر یادآوری کردند که تصحیح شد.
در اینجا هم از شما سپاسگزاری می کنم.
با سلام خدمت فارسی زبانان عزیز: هم اکنون داشتم درباره گروه دایش و ترور جدید که جمعه شب در پاریس اتفاق افتاده بود برنامه ای میدیدم که از اینطور دین و دینداری دلم به شدت گرفت و این ابیات به یادم آمدند:
یعقوب وار وآسفاها همیزنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بیتو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آنهای هوی و نعره مستانم آرزوست
واقعاً پیامبر اسلام (ص) درمورد اینطور جنایات را که به نام ایشان انجام میشوند چه میفرمودند؟ آیا چنین آدمهایی می پندارند که به بهشت میروند با 72 حوری؟
شاید بهترین راه را سعدی پیش پای ما گذاشته است:
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم
با احترام!
داعش =دایش
بیدار جان
ابیات خوبی یادتان آمده است. ان شاء الله خدا به ما و شما توفیق دهد زمان ظهور امام خوبی ها حضرت مهدی -که خدایش به سلامت دارد- را درک کنیم تا حقیقت اسلام را بچشیم. پیغمبر نازنین ما از این چیزها دلش خون است و خود هم فرموده بود که اسلام های جعلی و قلابی زیادی در کنار اسلام ناب، ایجاد می شود. موسای کلیم نیز ار جنایات اسرائیل دلش خون است و عیسای روح الله هم از میلوین میلوین ادمی که توسط مسیحیان به قتل می رسد و تازه این ها منتسبان به ادیان الهی اند. حساب بی دینان و طرفداران ادیان زمینی و هیتلر ها و سیک ها و بودایی و.... که جداست...
من هم هر بار این اشعار را می خواندم همواره در بیت:
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
یاد رسول خدا می افتادم که گرفتار اصحاب و همرهان فراوانی شده بود که اغلب سست عنصر و برخی کافر و منافق بودند. به ویژه وقتی اسدالله و شیر خدا، حضرت علی(ع) برای تبلیغ دین به جایی می رفت-مثلا یمن- واقعا این بیت از صمیم جان مبارک و مطهر رسول خدا بیرون می تراوید....
جناب محدث گرامی! اسرائیل و این قوم ظالمین که ادعای دین ندارند دوست گرامی. این به ظاهر مسلمانها هستند که هر یک میپندارند که فقط اسلام را خودشان فهمیدند. اون از داعش و اون هم سعودی جنایتکار!
دوست عزیز تا زمانی که امام زمان چنین دوستان سست عنصر مثل حقیر دارد که خوب شعار میدهم و در عمل ضعیف هستم ، حتماً ظهور میفرماید.
در زبان آلمانی میگویند:
Sei vorsichtig mit dem was du dir wünschst, es könnte in Erfüllung gehen
مواظب باش چه دعایی میکنی، ممکن است که مستجاب بشود!
ان شاء الله خدا آبروی ما راحفظ کند:
زین دل به دعا قناعتی کن
وز بهر خدا شفاعتی کن
تا پرده ما فرو گذارند
وین پرده که هست بر ندارند
با احترام دوست عزیز!
بیدار عزیز
تشکر از نظر شما. اطلاعاتتان واقعا خوب است و من یک صدم شما اطلاع و مطالعه ندارم. نمی دانستم اسرائیلی ها بی دین هستند. لابد مطالعات من غلط بوده. چند وقت قبل هم موشکی ساختند و نامش را هارون1 گذاشتند. من فکر کردم هاورن برادر موسی-علی نبینا و آله و علیهما السلام- مراد است. شاید هاورن یحیای فلان فلان شده که روزگاری ضد یهود بود را قصد کرده اند. آلمانی تان هم خیلی خوب است. کاش من هم دو کلمه آلمانی می دانستم تاواریش!!!
جناب محدث دولت اسراییل ادعای دین ندارد دوست عزیز: این معنی این را نمیدهد که بی دین هستند برادر گرامی!دولت اسراییل صهیونیست است. صهیونیسم شکلی از نژادپرستی و تبعیض نژادی است. شما کجای دولت اسراییل را یهودی میبینی عزیز برادر؟ کجا ادعای دین کردند؟
دولت آلمان هم سکولار هست و اسم خیلی چیزها مسیحی هست. هر کس که ادعای دیندار بودن نکند لا مذهب و بی دین نیست. این دولت ایران هست که ادعای دین دارد:
قانون اساسی ایران
فصل اول: اصول کلی
اصل اول:حکومت ایران جمهوری اسلامی است که ملت ایران، بر اساس اعتقاد
دیرینه اش به حکومت حق و عدل قرآن، در پی انقلاب اسلامی پیروزمند خود
به رهبری مرجع عالیقدر تقلید آیت الله العظمی امام خمینی، در همه پرسی
دهم و یازدهم فروردین ماه یکهزار و سیصد و پنجاه و هشت هجری شمسی برابر با
اول و دوم جمادی الاولی سال یکهزار و سیصد و نود و نه هجری قمری با
اکثریت 298% کلیه کسانی که حق رای داشتند، به آن رای مثبت داد.
اصل دوم:جمهور اسلامی، نظامی است بر پایه ایمان به:
1ء خدای یکتا ( لآله الآلله ) و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم
تسلیم در برابر امر او.
2 ء وحی الهی و نقش بنیادی آن در بیان قوانین.
3 ء معاد و نقش سازنده آن در سیر تکاملی انسان به سوی خدا.
4 ء عدل خدا در خلقت و تشریع.
...
از اسراییل اینطور قوانین میشنآسید؟
آلمانی زبان مادریم هست. با حترام!
با سلام،جسارتا میخواستم بپرسم این بیت درست تر نیست؟
یک دست جام باده و یک دست زلف یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
مصراع اول به جای جعد،زلف نیست؟
در مورد مصرع:
کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست
در اینجا «ارزانم» بهمعنی «ارزانیِ من است» یعنی آن معدن عقیق نادری را آرزو دارم که ارزانیِ من است یا بخشوده شده به من است.
کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست
دوست عزیزی که فرمودید :
”در اینجا «ارزانم» بهمعنی «ارزانیِ من است» یعنی آن معدن عقیق نادری را آرزو دارم که ارزانیِ من است یا بخشوده شده به من است.“
اینجا ارزان به مانای ارزانی شده نیست ، بلکه به معنی ارزنده است
چون اگر به او ارزانی شده ، دیگر آرزو داشتن آن بی معنا ست،
میگوید آن معدن عقیق کمیاب ارزنده ”پر ارزش“ را آرزو دارم
خوش باشید
سلام دوستان،مولوی و سعدی چند قرن بعد از نظامی اومدن ،نظامی چندتا غزل داره که مثل اون در دیوان این دوشاعر اومده،یعنی تقلید کردن؟مثل غزل«دیوانه دیوانه شو و یل همین غزل»
این غزل از نظامیست
بنمای رخ که دیدن گلزارم آرزوست
در من نگر که نرکس خونخوارم آرزوست
از بوستان وصل تو این طرفه تر که من
-خاری هم نیابم و گلزارم آرزوست
خاموش چند باشی ؟ آخر سخن بگوی !
کز اول در فشان تو گفتارم آرزوست
بر کش صلیب طره و در ده صلای کفر !
کز خرقه سیر گشتم و زنارم آرزوست
اندر خمار خانه و در کنج مصطبه
-کردن گرو سجاده و دستارم آرزوست
در صومعه ندیدم صدقی زصوفیان
بر سر سبو کشیدن خمارم آرزوست
دستی به دست ساقی و دستی به جام می
مستی کنان میانه بازارم آرزوست
در پاکشان عمامه و دستی به سر زنان
-رقصی چنین به صفه احرارم آرزوست
بر آستان مدرسه تا چند سر نهم ؟
دیوار دیر و معبد کفارم آرزوست
یاران همه به معنی عقرب صفت شدند
صحبت زدست ایشان با مارم آرزوست
از تلخی فراق تو جانم به لب رسید
یک بوسه زان دو لعل شکر بارم آرزوست
یک بوسه از لب تو که جان نظامی است
چون دست بوس شاه جهاندارم آرزوست
شعر، غلط های وزنی دارد. بازخوانی کنید. اشتباه شده
سلام
جسارتا،احساس میکنم وزن شعر درست نیست
چون مفاعیل،با گلستانم جور در نمیاد
( گلستانم) ی صدای کوتاه و سه صدای بلنده
ولی ( مفاعیل) ی صدای کوتاه، دو بلند و مجددت یک صدای کوتاه میشه
آگه راهنماییم کنید،ممنون میشم
از ویژگی های انگشتر عقیق گفته شده باعث دور کردن غم از صاحبش میشود. و کیست که نداند مولانای جان چه عنادی با غم داشته؛ حقیر بر این باور است که مراد خداوندگار از بیت: "هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد / کانِ عقیق نادر ارزانم آرزوست". این است که: هرچند من محتاج هر آنی هستم که دور کند غم را ولی این "عقیق خُرد"(عقیقی که تراش خورده بجهت تعبیه بر انگشتری) را نمیپذیرم ؛ من آرزوی داشتن معدن این عقیق ها را دارم(من آرزوی سپاهی . چیزی که نباید از نظر دور بماند توجه به جهان مولاناست، جهان مولانا جهان بسیار بزرگی است. وقتی سخن از آب میگوید از دریاها و اقیانوس ها میگوید؛ از آسمان ها میگوید.... حق هم دارد! این جان فربه جانانش اصلاً در این عالم محدود ما نمیگنجد.
(من آرزوی سپاهی از عقیق دارم برای دور کردن غم)
سلام و خسته نباشید!
در بیت آخر، حرف "از" غلط است؛ کما آنکه ما از چیزی رو نمی نماییم، بلکه "به" چیزی رو می نماییم. در توضیح همین بس، که مولانا این بیت را در دلجویی از شمس تبریزی(که به غرب مهاجرت کرده بود) میگوید و از او خواهش می کند که به شرق(در حدود ترکیۀ امروزی) برگردد.
اگر پاسخی بدهید یا "ز" را به "به" تغییر بدهید، ممنون می شوم.
سینا جان
اگر برای اشعار مولانا صد سطح در نظر بگیریم به شکلی که سطح صدم انعکاس دهنده ی عمق جان کلام حضرت مولانا از بیان آن شعر باشد تفسیر شما در سطح یک قرار می گیرد.
بله از نظر ادبی درست است، حالی گمان میبرم سخن راندن در باب ادب کافی باشد، به نظرم بدون استثنا در تمام ابیاتی که به شمس اشاره شده مقصود شخص شمس تبریزی نیست. الله اعلم
شمس تبریز تویی خورشید اندر ابر حرف
چون برامد آفتابت محو شد گفتارها
از نظر حقیر مولوی را نمی توان با اطمینان کامل عارف معرفی کرد و او را بزرگ عرفا دانست زیرا در آخرین شعر او که در آخرین لحظات عمر او ایراد شده است پشیمانی خاصی به چشم می خورد که این در تضاد با اشعار مولوی ست که یک نشاط و سرور خاصی در آنها به چشم می خورد به نظر حقیر شعر سعدی نقدی بر مولوی بلخی است که بجا هم هست و مخصوصا که در شعر سعدی اشاره به ملک سلیمان میشود و در شعر مولوی هم ملک سلیمان آرزویش است!!
در بیت دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر…
منظور از "دی" چیه؟چه معنی میده؟
دی به مانای دیشب و دیروز است
سلام تفسیر زیبایی در سایت مرد زبان بدن ایران خواندم که حیفم امد که به آن اشاره نکنم ایشان به ظاهر و به اشعار اکتفا ننموده و مهم بطن کلمات را مقبول می دانند.
سلام و عرض ادب
اقبال لاهوری غزلی دارند که تضمین غزل حضرت جان مولاناست که در ذیل می آورم و پاسخی هم هست برای دوست عزیزی که فرموده بودتد چرا بیت زین همرهان سست عناصر دلم گرفت ... در غزل مولانا نیست .
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست*** بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست زلف یار*** رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
گفتی زناز بیش مرنجان مرا برو*** آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
ای عقل تو ز شوق پراکنده گوی شو *** ای عشق نکته های پریشانم آرزوست
این آب و نان چرخ چو سیل است بیوفا*** من ماهیم نهنگم و عمانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او *** آن نور حبیب موسی عمرانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر *** کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت *** شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
گفتم که یافت می نشود جسته ایم ما *** گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
موید و شاد باشید .
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست
به یاد بخشی از کتاب والدن اثر بی بدیل هنری دیوید ثورو افتادم :
the barberry's brilliant fruit was likewise food for my eyes merely
میوه ی تابناک زرشک نیز به همین ترتیب صرفاً غذایی برای چشمان من بود.
او که سفره هستی بر ما گسترد تنها خوراک لب و دندان بر آن ننهاد، نیک می دانست چشم ها نیز قسم خود مطالبه می کنند.
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و نعره مستانم آرزوست
آن روزها هم مردم مانند امروز پرشکایت و گریان بودند؟!
آنک یافت مینشود
آنم آرزوست..
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
جانسوزِ حتی برای منی که علاقه ای به شعر ندارم همیشه این شعر را زمزمه میکنم
گوشم شنید قصه ی ایمان و مست شد
محوریت شمس در فرهنگ و عرفان جلال دین تفاوتی عظیم میان آن و عرفان کلاسیک پیش از آن را دامن میزند
وصف محبوب و ادعای عاشق به شیدایی و بیخودی و انتظار کرامت از او داشتن و به ملامت دیگران پای نبستن
و راه محبت و اخلاص با خلق پیش گرفتن و دوری و بی توجهی به دارائی و درویشی پیشه کردن و بزرگداشت و سرسپردگی شیخ و پیران طریقت و نظائر این موجب جدایی اهل زهد و مرگ اندیشی و ظاهر گرائی از اهل شوق و باطن گرائی بود وبسیار مورد توجه عموم نیز قرار میگرفت که این گاه زمینه خشم دین مداران را فراهم میساخت
دراویش و صوفیان پیش از شمس همواره به ادیان و مناسبات و باورهای دینی احترام میگذاشتند و خود نیز به تمامی آیینها و شریعتها پای بند بودند هر چند اساس کار آنان متفاوت بود آنان عشق خدا را جایگزین ترس از او ساختند و اینگونه از صف حاکمان که به ترس خلق نیاز داشتند رانده میشدند ولی نه از مسجد وکلیسا
وقتی کسی پیدا میشود که ترا به تمامی از همه چیز جدا میکند آنگاه آن شخص همه چیز تو میشود زیرا کاری عظیم برای تو کرده است که تو هرگز قادر به انجام آن نبودی و دیدن جمال او را آرزو میکند چون جدا شدن از هنجار کهن راه نویی و معانی تازه را با خود میآورد و این ارمغانی به آیندگان است که هرگز از مکتبهای کهنه بر نمیآید
پس یوسف، موسی، رستم، انسان، سلطان، سلیمان و ایمان و هر چه از این دست است را بر میشمارد و همه را در رخ شمس میبیند
یکدست جام باده و یکدست زلف یار (زلف یار در نسخه های قدیمی درج شده نه جعد یار)
انسان کامل(مولانا و ..) واسطه دریافت فیض از خداوند و انتقال آن به مردم هستند به خاطر همین میفرماید یکدست جام باده و یکدست زلف یار... رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
وای خدای من... این شعر دیوانه ام می کند...
ملول
دیدم به عمر جبُه ی مردانت آرزوست
نک، تک سوار عرصه میدانت آرزوست
از دیو و دد ملولی و در شهر دام ها
رندانه با چراغ ِ دل انسانت آرزوست
در لا بلای جنگل ویرانه ی وحوش
مهر گیاه و سنبل و ریحانت آرزوست
در بحر پر ز موج و خروشان سر به مهر
مرجان و لعل و درّ درخشانت آرزوست
گفتیم ” یافت می نشود جسته ایم ما “
آنرا که” یافت می نشود“ آنت آرزوست
گر تو درین دیار سراسر مخوف و تار
دسته گلی ز باغ و گلستانت آرزوست
سر می نهیم بر قدمت دست ما بگیر
مانند گوی در خم چوگانت آرزوست
ما را به یک اشاره ازین ورطه وارهان
ما بنده ایم نامه ی فرمانت آرزوست
از دیو و دد گریخته با درد بی کسی
چشمی به ره نشسته و درمانت آرزوست
زین خلق بی نصیب ” نیا “ روی بر مکن
از بی رمق چه نعره ی مستانت آرزوست؟
خیلی قشنگ و زیبا و دلگز.
والله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوارگی کوه و بیابان آرزوست...
:(
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
ممکنه تو نسخه ای هم، مصرع دوم فاقد واو عطف باشه.
بله. بانو روفیا. تا بوده همین بوده.
اللهم عجل لولیک الفرج
این غزل زیبا را آقای پرویز شهبازی در برنامه به گمانم 688 گنج حضور به زیبایی تفسیر کرده اند www.parvizshahbazi.com
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
بیا مطالعه کنیم، بیا برقصیم، این دو تفریحاتی هستند که به دنیا ضرری نمی رسانند.
ولتر
با سلام
خدمت دوستانی که به دنبال درک معنی کلمه ارزان هستند عرض میکنم کلمه ای مرکب است متشکل از (ارز+ان) مانند سوزان (سوز+ان) یا لرزان (لرز+ان)، ارز به معنای بهاء، قیمت و یا ارزش ( رجوع شود به پیوند به وبگاه بیرونی) میباشد و پسوند آن دلالت بر کثرت چیزی دارد (رجوع شود به پیوند به وبگاه بیرونی) در نتیجه همانگونه که سوزان یعنی دارای سوز بسیار و لرزان یعنی دارای لرز (لرزش) بسیار، ارزان یعنی دارای ارزش (ارز) بسیار
در ارتباط ملاقات سعدی و مولانا نیز در نسخ قدیم مستند ترین نگاشته شاید همانی است که در مناقب افلاکی آمده است، اما اگر از تعصب خالی باشیم باید پذیرفت که هرچند نمیتوان با قاطعیت از ملاقات این دو بزرگ سخن گفت (به دلیل عدم مستندات تاریخی و . . . کافی) اما ملاقات دو عزیز محتمل تر از عدم ملاقاتشان است (با توجه به روایت افلاکی و هم عصر بودن مولانا و استاد سخن و روایت شیخ اجل در بوستان و غزل ایشان در مواعظ و تمایل سعدی برای ملاقات با بزرگان و سخنوران هم عصر خود و اینکه بسیار سفر میکردند، احتمال سفر به قونیه و دیدار با مولانا محتمل است) اما اینکه برخی فرموده اند غزل منتسب به سعدی سنخیت با سایر غزلیاتشان ندارد، به عقیده بسیاری از مصححان و بزرگان ادب من جمله دکتر کدکدنی و یا دکتر سروش و . . . گمان این است که استدلال و حجت درستی نیست و از روی ادبیات آن نمیتوان پی برد که غزل مذکور از سعدی نباشد، چه اینکه سعدی نیز مانند همه دارای نشیب و فرازی معقول در سرایش بوده است.
اما اینکه سعدی به مولانا چه گفته، (اگر فرض بگیریم که واقعاً ملاقاتی رخ داده و روی سخن سعدی در آثار مذکور به مولانا بوده) اولاً باید در نظر گرفت که سعدی با خواندن شعرش تحت تأثیر قرار گرفته و تا قونیه سفر کرده و به طور خلاصه گفته مرد بسیار خون گرم و متواضع و مودب و شب زنده داری بوده تا آنجا که کفش میهمانان را جفت کرده و دستانشان را بوسیده و این گلایه را به او کرده که با آن که بسیار بارگاه و خدم داشته و متمول بوده به آن ها که مهمانان تازه رسیده از دور بودند غذا نداده است و سعدی این را بی مروتی تلقی کرده است (و البته احتمالاً آن طور که باید مقام شامخ سعدی را به عنوان یک ادیب فصیح گرامی نداشته بلکه مانند سایر همسفرانش به عنوان یک انسان شریف دانسته). اینکه چرا مولانا چنین کاری کرده بحثی دیگر است که اگر دوستان مایل بودند در متنی دیگر نظر شخصیخود را خواهم نوشت
نکته ،
ارزان از ارزیدن می آید ،" ارز " ریشه زمان اکنون؛
می ارزد ، نمی ارزد و،،،
چون به پساوند " آن " بپیوندد " صفت حالیه "
می سازد . ارزان، چون گویان، باران ، خندان و مانندان
مانای آن ارزیدنی است ، ما کم بها می پنداریم
به بیانی سعدی و حافظ از جنس مشایخ صوفیه بوده اند همانگونه که در ابتدای نامشان لقب شیخ را درج نموده اند. (کاری به صحت و سقم این الفاظ نداریم لیک برای اینکه خط سیر اندیشه هرکدام را دریابیم فرض بر صحت این مدعا ، عمق غور هر کدام از این غواصان بحر عرفان را ارزیابی می نماییم.)
گفته شده که برای خداوند در هر طبقه ای از جهان های مکشوفه ( یعنی از طریق کشف و شهود به وجود آن پی برده شده است) صورتی یا وجهی است که در یکی متبلور گشته و هر کدام از این جهان ها را محدوده ای است که در تملک بی قید و شرط آن یکی است . پس در چهار طبقه پایین که جهان های مادی است و آن یکی از جنس همان عنصری است که آن جهان را نماد است .
برای جهان خاکی ، جلوه ای از جنس خاک
برای جهان آبی ، جلوه ای از جنس آب
برای جهان بادی ، جلوه ای از جنس باد
و برای جهان آتش ، جلوه ای از جنس آتش
و تمام این چهار جهان ، جهان های مجازند در مقایسه با جهان های حقیقی زیرا که جهان حقیقی ابدی و ازلی است ولی این چهار جهان مدام در حال تغییرند. و موجودات آنها سایه اند و مجازند.
صوفیه و ماتبع در اسارت این چهار جلوه هستند و بقا را در فنا در این چهار می دانند و بس و تمامیت را خارج از این چهار نمی دانند .
ولی مولانا در برخوردی که با شمس داشته نوری بالاتر از این چهار دید و بقیه ماجرا ...
او نوری از اصل را در چهره شمس دید بنابراین اشعار مولانا چهار پله بالاتر از سایرین است و در طلب اصل شیدا گشت نه وجه
در بیت دوم واژه افتاب به زیبایی تمام ایهام ترجمه دارد. بسیار زیبا. ممنون از گنجور
گفتند یافت نیست بسی جسته ایم ما
چیزی که یافت مینشود آنم آرزوست
از نسخه رینولد نیکولسون چاپ دهلی 1898
اینهمه حاشیه برای این شعر نوشته شده و از هر زاویه ای این شعر مورد نقد و بررسی قرار گرفت ولی حتی یک عزیز اشاره به این موضوع نکرد که مولانا این شعر را هشتصد سال پیش سروده و در عین حال که قواعد یک غزل رو رعایت کرده و هرچه که دل تنگش اراده کرده به نظم درآورده ولی ابیات به گوش شنونده امروزی بسیار سلیس و روان هستند.
این اعجاز مولانا و سعدی است که کلامشان مختص به زمانه خودشان نبوده و انگار “طی الزمان” میکرده اند
پیمان جمشید ،درود بر تو که هم وزن شعر مولانا فوق العاده سرودی
کنایات، اصطلاحات و ترکیبات؛ آفتاب حُسن، چهره ی مشعشع تابان، ساعد سلطان، معدن ملاحت، یوسف کنعان، شیر خدا و رستم دستان، نور روی موسی عمران، انسان(انسان کامل)، آنکه یافت مینشود، عقیق نادر ارزان(ارزنده)، پنهان ز دیدهها، همه دیدهها از او، آن آشکار صنعت پنهان، ارکان(پایه های آسمان و زمین)، صورت ایمان، انتظار، شمس، حضور سلیمان دراین غزل شورانگیز همه حاکی از عشقی سرشار به مصداق حقیقی این مفاهیم دارد که آن همان وجود مقدس امام عصر(ارواحنا له الفداه) است می باشد که در روایات و احادیث معتبر از جمله حدیث جابر به خورشید پشت ابر تشبیه شده است.
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
این بیت از غزل یاد آور این قسمت از دعای شریف عهد می باشد که در حق امام عصر آمده است؛
اَللّـهُمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ
خدایا بنمایان به من آن جمال ارجمند و آن پیشانی نورانی پسندیده را
وَ اکْحُلْ ناظِری بِنَظْرَة منِّی اِلَیْهِ
و سرمه وصال دیدارش را به یک نگاه به دیده ام بکش
وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ ، وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بی مَحَجَّتَهُ
وشتاب کن در ظهورش وآسان گردان خروجش را و، وسیع گردان راهش را و مرا به راه او درآور ( بخشی از دعای عهد)
ای آفتاب حسن برون آی دمی ز ابر
کآن چهره ی مشعشع تابانم آرزوست
در حدیث جابر بعد از ذکر اسامی یازده امام و جانشین پیامبر اکرم می فرماید: پس از اینها همنام و صاحب کنیه من که حجت پروردگار و نشانه او در زمین است و نام او محمد بن حسن میباشد که از شیعیان و پیروان و دوستان خود غیبت خواهد کرد، و جز افرادی که در ایمان امتحان داده باشند کسی در امامت او باقی نخواهد ماند، به خداوندی که مرا به راستی برانگیخته شیعیان از غیبت او استفاده خواهند کرد و از تابش انوار او مستفیض خواهند شد همان طور که از خورشید استضائه(استفاده) میکنند و لو در زیر ابر باشد، ای جابر این مطالب از اسرار خداوند است که در گنجینههای علم محفوظ مانده و آنها را جز به اهلش اطلاع نده.
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
دراینجا جام جم کنایه از قرآن (کتاب الله) و جعد یار کنایه از عترت اهل بیت علیهم السلام است که اشاره به حدیث ثقلین می باشد و شاعر(عارف شوریده حال) آن را موجب خوشحالی و سرور و سعادت و خوشبختی خود می داند. والحمدلله رب العالمین علی کل حال
مهربانان
درود خداوند بر شما باد.
دوستان گرامی مطالبی در باره «گشتن» و «جستن » نوشته بودند.
چنانچه گشتن به تنهایی به کار برود به معنی جستجو کردن نیست بلکه بایستی با واژه «دنبال» همراه شود. دنبال چیزی گشتن= جستن است. در ضمن امروزه «جستن» بیشتر به معنی «یافتن» به کار میرود ولی در اشعار قدیم «جستن» به هیچ وجه معنی « یافتن» نمی دهد.
لذا «یافت می نشود، جسته ایم ما » صحیح است و نمیتوان از «گشته ایم» استفاده کرد.
به به، لذت بی شمار بردیم از این باده عاشقی، کشتی شکستگان حسین و خداییم آنم آرزوست
میگوید آن رباب که مردم ز انتظار
دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست
منظور از عثمان به نقل از مناقبالعارفین، شهابالدین عثمان یکی از مطربان و قوالان مجالس سماع مولاناست که بسیار زیبا و با مهارت مینواخته. به او عثمان ربابی هم میگفتهاند. در غزل شماره 1175 میفرماید:
آمد عثمان، شهاب دین، هین!
واگو غزل مرا مکرر
از دیو دد ملولم انسانم آرزوست این بیت قلب این غزل زیباست واقعا در این دورو زمانه انسان واقعی کم پیدا میشه
درختـی که تلخ است وی را سرشــت
گـرش بر نشـــــانی بــــه باغ بهشــت
ور از جوی خلــــــــدش به هنــگام آب
به بیــــــــخ انگبین ریزی و شــهد ناب
ســـــــر انجام گوهــــــــــری بکـــار آورد
همـــــــــان میــــــــوه تلـــخ بــار آورد
گرامی پالیزبان
همه انسان واقعی هستند
آنکه بیراهه می رود در اثر آموزش و پرورش در اجتماعی بیراه است،
شعری در بالاتر خوندم:حسین،1 آورده بود
زین خلق بی نصیب ” نیا “ روی بر مکن
از بی رمق چه نعره ی مستانت آرزوست؟
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر.... اینجا اشاره ای شده بود که منظور از شیخ همان دیوژن یا دیوجانس بوده. با توجه به قدمت بیشتر خاقانی و رباعی
’’’ مسکین دلم از خلق وفائی میجست
گمره شده بود رهنمائی میجست
مانندهٔ آن مرد ختائی که به بلخ
برکرد چراغ و آشنائی میجست’’’
بسیار شبه برانگیز است که خاقانی هم از دیوژن سخن گفته باشد ( مردی از ختن آنهم در بلخ؟)که اگر منظور خاقانی فرهیخته دیگری بوده پس نسبت داد شعر مولوی به دیوژن هم تحریف است. مانند نقش بستن شعر بی نظیر سعدی ’’ بنی آدم ....’’ بر سر در سازمان ملل.اگرچه چیزی از ارزشهای شعر و خود سعدی کم نمیکند ولی در جای خود دروغ است و بی پایه.
به نظر من کان عقیق نادر ارزانم آرزوست یعنی معدن عقیق کمیابی گه به من ارزان بدهند ، آرزوی من لسا
با سلام و عرض ادب وعرض پوزش از حضور ادبای صاحبنظر ؛
بنده فکر میکنم تصحیح اینگونه اشعار یک نوع سانسور محسوب میشه و بهتر این هست که اصل اشعار رو ارائه بفرمایید
و در موردمصرع دوم بیت شانزدهم بنده خودم رو صاحبنظر نمیدونم ولی با توجه به وزن شعر واژه ی « کی» صحیح هستش چون مصرع بر وزن «مفعولن ...» با هجای بلند شروع میشه و «که »هجای کوتاه هستش .
با تشکر
در بیت یکی مانده به پایان باقی این غزل را به نظر را اضافی هست و باید حذف بشه تا وزن شعر درست باشه.
خط پنج بیت مانده به آخر زلف نیست به جای جعد ...؟
یک دست جام باده و یک دت زلف یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
ارزان یعنی چیزی که به قیمتش می ارزد یا ارزشش را دارد.
در برابر گران که به معنی چیزی که به قیمتش نمی ارزرد.
سلام و عرض ادب و احترام خدمت اعزه ی فرهیختگان و ادب دوستان
توفیق شد حاشیه های بزرگواران رو مطالعه و بهره مند شدم
هرچند گشایش تعقیدات لفظی و فروبستگی های زبانی بیانی ابیات ممد فهم معانی و ژرف ساخت حاکم بر ساحات باطنی کلام میشه اما ایکاش در کنار این روشنگری کنایات و عبارات و مفاهیم و اصطلاحات با محوریت ساختار زبانی هر عزیزی از هر کدام از ارکان معنوی کلام نیز نکته ای رو متذکر میشدند در گستره ی گفتمان حاکم بر اثر :
بنده جسارتا در این فضای ناچار و شیوه ی لاجرم که از حضور حقیقی و انفسی متکلم و مخاطب بی بهره ای و پیام آور حروف و کلمات و عبارات تنها مستمسک توست برداشت هایی صرفا شخصی و صد البته به اقتضای مقال و مقام کلی رو عارض میشم تا به نظر عالمانه ی اساتید جرح و تعدیل بشه انشالله بر عیوب واقف و در جهت تدارک عامل باشم :
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
آیا در قونیه باغ و بوستان و گلستان هر لحظه بکر و هر آن آبستن جمال الهی نبوده که چونان مولانای زیبانگر و شه شناسی آرزوی دیدار باغ و گلستانی دیگر در جان می پرورد مگر نه این است که این ما تولوا فثم وجه الله ؟! آیا میزان و شدت تجلی است که باعث این آرزوست یا بهره مندی از حقیقت نمود لا تکرار فی التجلی و اینکه هر آن در شانی از شئون هویداست ؟! آیا از این زیباتر می توان نسبتی رو که میان جلوات انفسی خداوند است را با جلوات تکوینی او به تصویر کشید آنچه که در شعر سعدی شیرین سخن و حکیم با اشارات نه مستتر و مستقیم بسامد بالایی دارد یعنی مقایسه ارکان زیبایی معشوق با جلوات باغ و گلستان و دشت و دمن ....
چقدر رندانه رخ مقصود خویش را به هر آنچه می توان بدان گل و گلستان و باغ و بوستان اطلاق کرد مرتبط ساخته است
تنها رخ توست که شایسته ی عناوین گل و گلستان است و تا تو در مقام نمود نیستی بود گل و گلستان مصطلح متعارف معمول تکوینی نیز بودی نابود است ....
جناب مولوی خوب تشریف فرما بشید با اصحاب برویم در باغ و بساتین اطراف قونیه آب روانی و تماشای گذر عمری و سروی نمودگار قد و قامتی و غنچه ای پیام آور لب لعلی و نرگس و عبهری آیینه ی چشم دلبری .... نه نفهمیدید نمود رخ اوست گل گلزار حقیقی و حقیقت گل و گلزار که تنها با پیوند خوردن با مقام آرزو قابل حصول و تحقق حقیقی است که خود بحث درازدامنی است خویشکاری آرزو در نظام وجودی انسان مختار .....
آیا شعشعه ی حسن وجودی خورشید و آفتاب تابان و گل و گلستان و طعم قند و شیرینی فراوان پنهان می ماند در مقام اظهار یا از این سو حجابی است و حجبی که جز به تبع نیل به مقام آرزو که عین تحقق فعل است محقق نمی شود ....
من آرزویم باغ و گلستان است تو رخ بنما ؟!
من آرزویم قند فراوان است تو لب بگشا ؟!
من آرزویم چهره ی مشعشع تابان است تو از پس ابر برون آ؟!
ارتباط خویشکاری تو که معشوقی با آرزوی من که عاشق طالبم مبحثی سنگین در ارتباط فیاض و مفیض و محب و محبوب در فلسفه و عرفان است که دیالکتیک حضور و غیبت سرنمونی از آن است .... آفتاب پشت ابر که از آن تعبیر به حجت الله منتظر می شود موقوف آرزوست فافهم
ببخشید این شعر مربوط به کدام دفتر حضرت مولانا است؟
این شعر به واقع شورانگیز و شگفت انگیز است.
این بزرگوار شعر بسیار زیبا دیگری دارد که شنیدن آن با صدای دلنشین محمد اصفهانی پیشنهاد می شود: "تا من بدیدم روی تو، ای ماه و شمع روشنم.....هر جا نشینم خرمم، هر جا روم در گلشنم".
در برابر این همه بزرگی و ژزفا فقط می توان خموش بود و لذت برد.
همچنین، "ارزان" در گذشته، بر خلاف امروز، به معنی ارزنده و با ارزش به کار می رفنه است. مولانا (و دیگر شاعران هم دوره اش) ده ها بار این واژه را (به معنی با ارزش) به کار برده است، از جمله آنجا که در غزلی می گوید: نرخ بالا کن که ارزانی هنوز.
چه بی رحمانه زیبایی...
دوست عزیزی که پرسید
چرا وقتی سعدی به قونیه رفته، مولوی تکریمش نکرده...
پاسخش اینست که چون مولوی شخصیت متکبر و مغروری داشته و مبتلا به نارسیسیسم بوده
همچنانکه مثنوی خودش را هم که مملو از اغلاط و خطاهاست توصیف کرده به: اصول اصول اصول الدین...
البته این نوع مطاللب به مذاق مولویپرستان خوش نمیآید
ولی به هر حال حقیقت ممکنست گاهی تلخ باشد
سلام و درود به جناب polester فکر نکنم با فلسفه و تحلیل اشعار یک شاعر بتوان به مغرور بودن آن شاعر آگاه شد ؛
در مورد اینکه منوی مولانا اصول الدین هست هم بایدبگویم دروغ هم نیست ولی راست راست هم نیست ؛مولانا هیچ گاه خود را خدانپنداشت او توسط شمس توانست خدا را در یابد او از واحد بودن و یکتا بودن خدا آغاز کرد نه از یکتایی خدا ؛او خدا را نه در ماورا نه در هر و کل ، او خدا را در هیچ یافت چراکه ما انسان ها خدا را در امکان ها و هر ها صدا میزنیم ما بر هر ها و امکان ها اشک میریزم تا که دست یابیم و مولانا خدا را در هیچ یافت خدا را در نا ممکن ها یافت خدا را در گنگی یافت ...خدا را واضح خدا را مجهول یافت ...
مولانا از هیچ شروع نکرد ...او صفر شد تا بی نهایت شود ...او در صورت ها نماند او در پایین ها ماند و رفت و به اوج صعود کرد ؛ ...
مثنوی مولانا تنها محتوایی همانند قرآن نیست ؛مثنوی مولانا قرآن پارسی ست ... مملو از ابیات که چون قرآن روان و شیرین ست ...چون قرآن دینی نیاورده به نام اسلام و پیامبری ندارد ؛ اما مثل قرآن روان و شیرین و گوارا هست ؛چون قرآن ما را به نیکی ها دعوت میکند ما را به عاشقی دعوت میکند ما را نهی میکند از بدی ها ... چون قرآن از عشق میگوید ... تنها فرق مثنوی و قرآن همین جا هست ...که قرآن برای تمامی ست چه مسلمان و چه غیر مسلمان و از خدا میگوید و از دین حقانی حد یعنی اسلام و مثنوی از دینی میگوید مجهول ... مثنوی از اسلام نمیگوید ...مثنوی از دین خدا میگوید ...مثنوی اسلام را دین خود نمیگوید ... مثنوی خدا را دین خود میگوید و میگیرد ...او آنچه در دلش گواه راست می آید را عمل حق میگوید ... او پیوسته به کعبه طواف کردن بی آنکه از عمل مقدس عشقی در دل بر پا شود دوری دارد او از صدا زدن یار در سختی ها دوری میکند او خدا را هر لحظه فریاد زدن میخواهد و میکند ، او از نماز خواندن و لحظه ای بعد روبه روی همان قبله خداوندی ظلم کردن دوری میکند او خدا را هر لحظه میبیند حس نمیکند ؛ او خدا را همین جا همین ثانیه و هر ثانیه و هر مکان و هر لحظه در مرگ یا زندگی همه جا میبیند ...در گذشته در حال در آینده ، ... و با همین ها اگر خو آدمی فهمید برای یار خودش پروردگار خودش این میکند و این ها مهری به او نیست بل مهری است از طرف او چرا نخواهد دعوت کردن دیگری بر دین دل ها نه بر دین ها انجام ها ... و تنها اندکی از ما هستند که بهشت را نه برای خوشی بل بهشت را در خدا میبینند و نه خدا را در بهشت ...
به امید آنکه عشق او ما را شعله ور سازد چون آتشی در میان شب سیاه ...
دوست گرامی جناب احمدی عزیز
سلام
این شعر که فرمودیدغزل 441 از دیوان شمس میباشد واز دفاتر مثنوی نیست
شاد وخرم باشی
هیچ شعری شعر سعدی نمیشه ...
در پاسخ به اون دوستانی که مقام شعر مولانا رو بالاتر دونستن
تمام اونچیزی که درباره ی سعدی توی سر منه ، به اندازه ی چندین کتابه ولی تمام اونچیزی که درباره ش می تونم به زبون بیارم ، به اندازه ی چند کلمه ست فقط ...
خداوندگار ِ سپهر ِ ادبیات ِ پارسی ...
بی دل بی نشان ...
هر شاعری برای خود بسیار بالا هست ...اینجا بحث از مولانا بود و من از مولانا گفتم و همچنین اینجا مربوط به مولانا و اشعار اوست نه سعدی و بله از نظر من هم سعدی بسیار خوش سخن است و مقام او یقینا چون مولانا بالا هست ...شیرینی و حلاوت سخن او استثنایی ست ... کسی چون او شاید نیاید ... اینها را گفتم فقط بر این اساس که نکند شما فکر کنید که من تنها مولانا را برتری میدهم ...هرچند شاید برخی بد پندار کنند ...
اما در کل من هنوز شاعر مورد علاقه خود را نیافتم ... هر شاعری چه معاصر و چه سنتی ( قدیمی ) چنان خوش گفته آمد که هر کدام در هر وجه چهره من هستند...
سخن از چه گویم من در این بازی
که هر چه گویم سخن باقی ست
بیت ۱۶، مصرع دوم اشکال وزنی دارد. تعداد هجا ها درست نیست
اشکال از خوانش و شمارش شماست. شروع مصرع؛ «کانِ» یعنی با کسره روی نون است که هجای دوم را هم نباید کوتاه بخوانید و باید به هجای کشیده تبدیلش کنید (مثل «کانی»). گوش کردن خوانشهای شعر کمک میکند.
سلام و درود خدمت دوستان ادب دوست ، کسی میدونه توی بیت ۱۰ منظور از شیر خدا چیه..؟!
سلام بر شما
همراهان سست عناصر یعنی حزب باد که کوفیان هم در مورد ایشون همینجوری بودند باد هر طرف میومد میرفتن اون سمت.
گرامی درود بر شما ...
شیرخدا لقب امیرالمومنین هست ولیکن اگر به بیت ۱۴ دقت کنیم همان تلمیح را دارد به داستان آن دیوی که به دنبال انسان واقعی میگشت ...
مضمون شعر از همین بیت میتوان یافت که از انسانهای اطراف خسته شده در بیت ۱۰ هم زین همرهان سست عناصر دلم گرفت ...سست عناصر یعنی بی اراده و بی غیرت ...
شیر خدا و رستم دستان که هر دو بزرگی هستند و خب در ذهن ما یک اعجوبه و یک آدم کامل و شجاع و ...اینگونه هستند و مولانا گفته از اطرافیان خویش که جملگی شان مانند هم هستند خسته گشته ام من آروز آن الهه را دارم پس یقینا هم به دلیل آمدن رستم دستان همراه با شیرخدا و هم به اشارت بیت ۱۴ و ۱۵ و کمی بیت ۲۴ که آخرین بیت است نه منظور خدا نه منظور امام علی (ع)و نه رستم دستان هست بلکه همان شمس است ...چرا که مولانا یاران حاضر خود را نه دل گرفته بلکه اینجا دلم گرفته کنایه از خسته شدن هست نه آزردگی و مولانا خسته از یاران حاضر خود شده و چرا یاران حاضر ؟چون پیش از این بیت دقیقا از غیبت یار گفته که این شعر در واقع منظور همان شمس است .کافی ست به بیت ۹ توجه کرد تا دریافت جای جای این شعر از شمس میگوید ...و آرزو بازگشت شمس ...
و همانگونه که پیش تر ها گفته ام شمس برای مولانا انسانی بود ورای دید آدمی و دست نیافتنی چون علی و پیامبر که انسان کامل سخت پیدا میشود اینکه شمس واقعا کامل بوده یقینا نمیتوان گفت چون ما که او را ندیدیم لیک از نظر مولانا ایشان بزرگ جلوه کرد و پله اول او برای قرب به خداوند شمس بوده است ...
گاه عشق همان نزدیکی به اوست ...
درود دوست عزیز
ما و آن دختر شیرین سخن گنجوری
ایراد گرفته از نوشته ام بدجوری
این مطلب که من نوشتم بی این صافی
استاد نپسندید زِ بی انصافی :-)
اسدالله علی
دوستان عزیز نکند شیر خدا هم شمس تبریزیست؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!
به یقین اینگونه نیست ..شمس جای خود دارد شیر خدا هم که علی(ع)باشد جای خود؛
اینجا آوردن شیرخدا ،سلیمان ،و رستم دستان تنها اشاره دارد به جایگاه بالا شمس یعنی شمس را چون آنان بزرگ توصیف کرده و در کل اینجا از شمس میگوید و بس ؛ مثل اینکه برای توصیف یک کسی که باهاش آشنا شدیم و برامون استثنا هست یک صفتی ورای انسان های معمولی بیاریم ؛ آوردن این چند کلمه که القابی هستند از بزرگان و نیکان تنها اشاره به مقام والای شمس دارد نه بیشتر نه کمتر ..اصلا هم منظور امام نبوده و فقط و فقط شمس .
درود عزیز..
شمس به یقین بزرگ و والامقام است
اما هرجایی مولوی خواست از خدا و علی دم بزند
دوستان امدند و گفتند نه مخاطب شعر شمس است
خود شمس علی رو بزرگ می شمرده اگر داستان رد شدن از جوی رو شنیده باشید
درود گرامی
شمس برای مولانا بزرگ و بالا بود ما که مولانا را بزرگ میدانیم پس آنکس که مولانا او را بزرگ داند را هم باید بزرگ بدانیم ولیک ما خود قاطعانه نمیتوانیم بگوییم او واقعا چطور بود ؟
به واقع داستان افسانه ای رستم چرا باید با امام علی (اگر مخاطب واقعی داستان ایشان باشد)بیاید؟
آرزو همراهی کردن یک شخصیت افسانه ای و یک شخصیت والا مقام انسانی و عرفانی چرا باید وجود داشته باشد ؟یعنی چرا فقط امام را نگفته؟
اگر آمدن نام رستم صرفا برای بزرگ جلوه ساختن نقش امام باشد چندان اشتباه نخواهد بود ولی اگر شعر را بخوانیم رستم در نقشی نیامده که صفتی از وی به بزرگ جلوه ساختن تا برابری با صفتی از امام باشد
اگر واقعا مولانا ایشان را مخاطب قرار داده باید فکری به حال این مصراع شود چون بسیار اشتباه آمده .
ما ز جهان بوده ایم یار ملک بوده ایم باز همانجا رویم جمله که آن شهر ماست
این شعر دقیقا میتواند به جایگاه بالا رفتن یک روح پاک به نزد فرشتگان و جایگاه حقیقی یک انسان اشارت داشته باشد کسی که این را سروده و که حال مولانا هم هست و اینگونه از عروج معنوی نوشته چرا باید اینگونه از یک انسان بزرگ امام علی بگوید ؟
به واقع شمس هر چه هم بزرگ باشد اما باز مقام یک امام میتواند از او بزرگتر هم باشد ..چرا که یک انسان غیر از این معصومین باید خود را از گناه دور کنند ولی آنان از هر گناهی هرچند بسیار کوچک به دورند...
اثبات اینکه این شعر مخاطب ش امام باشد با آوردن این که شمس ایشان را بزرگ دانسته است اشتباه است و ناپذیرفتنی چراکه اصلا اثباتی نیست که قابل قبول باشد !
صرفا آمدن یک لقب که اشارت به یک شخصیت بزرگ انسانی و عرفانی دارد بر این مبنا نیست که مخاطب اوست همانگونه که میتوان برای نگاشتن متنی از اینها استفاده کرد تا متن را در جهت رساندن بهتر مفهوم به مخاطب آراسته کرد میتوان برای برتر نشان دادن یک کس بر عموم انسان های عصر خود از آمدن نام یک شخصیت بزرگ جهان استفاده نمود .
آمدن رستم دستان ، سلیمان ، یوسف ،موسی، دیو جانوس همه اینها چرا باید بیایند ؟
اینهمه شخصیت بزرگ افسانه یا واقعی؟
حال بین اینهمه شیر خدا هم آمده ...
اینجا شاید تشبیه ای بخواهم پیدا کنیم در همین بیت بشود یافت که همان یاران بی اراده امام باشند که تشبیه شدند به این یاران سست عناصر مولانا همین و بس ؛
مولانا خود از ابتدا یک شخصیت عرفانی بود ولی با وجود شمس به مرتبت بالاتر رسید پس دیوان شمس را نوشت در اوج عشق به شمس و در پله پله تا رسیدن به ارج معنوی پروردگار و تغییر یافتن این عشق ..
سپس دیوان کبیر مثنوی را نوشت که این دیوان شاید باید خیلی بیش از این دیوان شمس در آن توجه شود ...فهمیدن آن هرچند ساده هست ولی در هر بیت آن دیوان یک حقیقت واضحی به چشم میخورد بی آنکه مستقیم به آیتی اشاره کند گویی هر آیه قرآن را در زندگی ش دیده است ... . واین کار هر انسانی نیست ؛
فهم آن دیوان سخت ولی آسان است ... رسا ترین بیان در عین پیچیدگی ...
بین این دیوان که شمس باشد و آن دیوان عظیم شیرین بیان ، که همان مثنوی ست تفاوت زمین تا آسمان است ؛
اینکه یک شخصیت عرفانی هم باشد لزوما بر این نخواهد بود که تنها از عشق به انبیا بگوید ... هر انسانی هر حسی را تجربه میکند و عشق اما یک حس نیست ؛
برتری دادن یک امام به دیگر امامان و یا بر پیامبر اکرم هم کاری درست نخواهد بود ...
اگر هم دقت کنید عزیز گرامی در بیت ۴ گفته : گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست که دقیقا اشاره دارد به عزم سفر کردن شمس از دیار مولانا ...
بیت ۹ دقیقا اشاره دارد به عزم سفر کردن مولانا در جستجو شمس که شنیده بود که در دمشق گویی هست ولی او را نیافت ...
همچین شعری برای وجود داشتن زیادی غیر قابل باوره
چه جمله ای میتونیم در وصف زیباییش بگیم واقعا
فقط باید های و هوی و نعره مستان سر داد
سلام
مولانای کبیر
یک هوشیاری که تمام عالم را خلق کرده
اکر چه آخرین مخلوق خداوند انسان
است از لحاظ عقل وشعور اولین
است. حزو عقل خرد, بقیه انسان
همان اجزائ خاکه. وانسان. چون
دایم با دنیای. ماده وجسم کار داره
هوشیاری جسمی داره
وفراموش کرده او جسم نیست
همان روح خدائی است
ومولوی به این درجه رسیده
که جنس اصلی بشر خدائ, است
وباید انسان همش عشق ومحبت
ومثل نور پاک باشه
خدا به همه ماها یک جو معرفت
عنایت فرمایند
باسلام وعرض ادب محضر استادان فرهخته و ارجمند.
در دل مُدام دیدن ِ جانانم آرزوست
آن را که دیـده ندید ، آنـم آرزوست
هجران یار بُرده ز من صبر و عقل و هوش
دیـدار ِ آن شهنشه خـوبانم آرزوست
زان خال ِ جانگداز که آتش به جان زند
اسپند به مجمر ِ دل ِ سوزانم آرزوست
وز آن لسان که همچو صدف کانِ گوهراست
در گوش ِ جان ،گوهر ِ غلطانم آرزوست
و اندر زجاج دیده ، به هر صبح و هر مَسیٰ
نقش ِ جمال ِ آن مـَــه تابانم آرزوست
از آن کمان ِ ابـرو و ، وَز نــُوک ِ آن مـژه
تیری به قلب و دیده ی گریانم آرزوست
جانم بـه لب رسید (عبودی) ز هجـر ِ یار
انفاسِ روح بخش ِ عیسی ِ دورانم آرزوست
با احترام، چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی
چهره زیبایت را نشانم بده ک ارزوی من دیدار چهره زیبای تو ک همچون باغ بوستان است را دارد
شروع سخن گفتن ک ک ارزوی من شنیدن صدای توست
از عشق تو وقتی صدای بازگشت را میشنوم ماننده با شکاری ک با شنیدن صدای طبب بازگشت نرد صاخب خود بر میگردد ب سوی ت برمیگردم
زیرا نشستن بر روی ساعد پادشاه (معشوقع)ارزوی من است
من از زمانی که کتاب (فیه مافیه) مولوی را خواندم و نظر بسیار زشت و نکوهیده اورا نسبت به بانوان دانستم او را بسیار عامی یافتم با طرز فکری نادرست و نکوهیده درمورد زنان که مکمل مردانند وگرنه مولانایی درکار نبود. نباید تا کسی را از هرجهت نشناختیم دست به بزرگنمائی و تکریم وی بزنیم
جناب ستوده سلام
احتراما جهت اطلاعرسانی خواهشمند است آدرس وشماره بخش موردنظر از فیه مافیه که در حاشیه اشاره فرمودید را اعلام نمایید خلاصه از قدیم میگن هر دعوی نیاز به ادله دارد.
14 - دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر - کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
***
انسان و شاهدی که در آن لحظه، ابدیت او را احاطه نموده است.
دولتمند خال هم این شعر را با حس و حالی شنیدنی؛ خوانده و از تمام جان مایه گذاشته است. در لیست آهنگ های ایشان پیدا نکردم تا پیشنهاد کنم.
از جان برون نیامده جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست
بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند
موری نهای و ملک سلیمانت آرزوست
موری نهای و خدمت موری نکردهای
وآنگاه صف صفهٔ مردانت آرزوست
فرعونوار لاف اناالحق همی زنی
وآنگاه قرب موسی عمرانت آرزوست
چون کودکان که دامن خود اسب کردهاند
دامن سوار کرده و میدانت آرزوست
انصاف راه خود ز سر صدق داد نه
بر درد نارسیده و درمانت آرزوست
بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود
شهپر جبرئیل، مگسرانت آرزوست
هر روز از برای سگ نفس بوسعید
یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست
سعدی درین جهان که تویی ذرهوار باش
گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست
درود برهمگی
مطلع «بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست» از شیخ روزبهان بقلی شیرازی ست که مولوی از آن بهره برده و این چنین زیبا و مولوی گونه، گوهر دردانه اش کرده است...
با درود فراوان بر گنجور برای مهیا کردن این بستر
مصرع دوم بیت ۱۶
واژه ارزان به معنی هر چه که اسان به دست اید ومراد
شاعر، آنست که این گنج بزرگ را بدون تلاش و خون دل
به او دهند واین دستیابی را به غایت شیرین و رویایی میکند
حافظ در این باب میفرماید
دولت آنست که بی خون دل آید به کنار و رنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست.
البته پوشیده نیست که سالکی چون مولانا در این وادی
بسی مرارت ها کشیده اما با وجود همه تلاش ها به دست
اوردن گوهر مقصود را که همانا درک کمال حضرت حق است را اسان و ارزان به دست اورده توصیف میکند
اما طریق حافظ که طریق رندی است آنرا بدون زحمت
حاصل کردن میپسندد اما عارف حتی بدست اوردن با
زحمت زیاد را هم ارزان تصاحب کردن میداند
پیروز باشید
و دیگر انتقاد حقیر از درج بدون ویراستاری خروجی های
هوش مصنوعی است که بعضا ببخشید. مضحک است
برای مثال در بیت ۴ و ۵
ان ناز....
لطفا خودتان بخوانید و کمی هم بخندید انجا که طلبکار
میشود و میگوید تکلیف مرا روشن کن
و در بیت ۳ اواز طبل باز
از نظر حقیر صدای طبلی که باز دست اموز را بر ساعد
مربی برمیگرداند وعارف ارزوی چنین فرودگاهی را دارد
که بلند ترین فراز گاههاست