غزل شمارهٔ ۴۳۹
بگذشت روز با تو جانا به صد سعادت
افغان که گشت بیگه ترسم ز خیربادت
گویی مرا شبت خوش خوش کی به دست آتش
آتش بود فراقت حقا و زان زیادت
عاشق به شب بمردی والله که جان نبردی
الا خیال خوبت شب میکند عیادت
در گوش من بگفتی چیزی ز سر جفتی
منکر مشو مگو کی دانم که هست یادت
راز تو را بخوردم شب را گواه کردم
شب از سیاهکاری پنهان کند عبادت
غزل شمارهٔ ۴۳۸: هر دم سلامْ آرد کاین نامه از فلانستغزل شمارهٔ ۴۴۰: امروز شهر ما را صد رونقست و جانست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بگذشت روز با تو جانا به صد سعادت
افغان که گشت بیگه ترسم ز خیربادت
هوش مصنوعی: روزهایی که با تو گذشت، ای عزیز، برای من پر از خوشحالی و شگفتی بود. اما اکنون نگرانم که نکند با دوری تو، این روزهای خوب به پایان رسد.
گویی مرا شبت خوش خوش کی به دست آتش
آتش بود فراقت حقا و زان زیادت
هوش مصنوعی: انگار شبهایم زیبا و دلانگیز است، اما جدایی تو مانند آتش است و واقعاً این درد فراغ را بیشتر کرده است.
عاشق به شب بمردی والله که جان نبردی
الا خیال خوبت شب میکند عیادت
هوش مصنوعی: عاشق در شب از غم و اندوه جان میدهد، اما جانش را فدای چیزی نمیکند جز یاد و خیال خوب تو که در شب به سراغش میآید.
در گوش من بگفتی چیزی ز سر جفتی
منکر مشو مگو کی دانم که هست یادت
هوش مصنوعی: در گوش من گفتی که چیزی از طرف محبوبم به من بگوید. نگو که نمیدانم؛ شاید هنوز در یادم هست.
راز تو را بخوردم شب را گواه کردم
شب از سیاهکاری پنهان کند عبادت
هوش مصنوعی: راز تو را در دل خود پنهان کردم و شب را شاهد بر این پنهانی قرار دادم. شب، به خاطر کارهای تاریک و پنهان، عبادتها را پوشانده است.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۳۹ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1396/08/08 22:11
همایون
جفتی معنی یکسانی، پیوستگی، یاری، هماهنگی، برابری، همگونی، همپائی میدهد
داستان هستی داستانی بی آغاز است آغاز آن تنها توانایی و رهایی و آزادی است
بی رنگی و بی مکانی، بی زمانی، نه شادی و نه روشنایی
تنها چیزی که همیشه بوده و هست عشق نامیده میشود
داستان هستی با عشق ادامه میابد و با عشق هم پایان میپذیرد اگر پایانی داشته باشد
داستانی که هست و بسیار شنیدنی داستان دو دوست است
رازی که مثل روز حس و دریافت میشود اما مثل شب قابل بیان نیست
تنها شاعران هستند که هستی گاه کلامی و پیامی را از لبانشان بیرون میریزد
1401/02/14 15:05
آرمان وکیلی صادقی
عالی..