گنجور

غزل شمارهٔ ۴۳۲

این چنین پابند جان میدان کیست
ما شدیم از دست این دستان کیست
می‌دود چون گوی زرین آفتاب
ای عجب اندر خم چوگان کیست
آفتابا راه زن راهت نزد
چون زند داند که این ره آن کیست
سیب را بو کرد موسی جان بداد
بازجو آن بو ز سیبستان کیست
چشم یعقوبی از این بو باز شد
ای خدا این بوی از کنعان کیست
خاک بودیم این چنین موزون شدیم
خاک ما زر گشت در میزان کیست
بر زر ما هر زمان مهر نوست
تا بداند زر که او از کان کیست
جمله حیرانند و سرگردان عشق
ای عجب این عشق سرگردان کیست
جمله مهمانند در عالم ولیک
کم کسی داند که او مهمان کیست
نرگس چشم بتان ره می‌زند
آب این نرگس ز نرگسدان کیست
جسم‌ها شب خالی از ما روز پر
ما و من چون گربه در انبان کیست
هر کسی دستک زنان کای جان من
و آنک دستک زن کند او جان کیست
شمس تبریزی که نور اولیاست
با چنان عز و شرف سلطان کیست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این چنین پابند جان میدان کیست
ما شدیم از دست این دستان کیست
هوش مصنوعی: ما گرفتار جان خود شده‌ایم و نمی‌دانیم که این وضعیت از دست کیست و چه کسی باعث این حال و روز ما شده است.
می‌دود چون گوی زرین آفتاب
ای عجب اندر خم چوگان کیست
هوش مصنوعی: خود را مثل توپ طلایی آفتاب در حال حرکت تصور کن. چه شگفت‌انگیز است که در این بازی چوگان، چه کسی حضور دارد؟
آفتابا راه زن راهت نزد
چون زند داند که این ره آن کیست
هوش مصنوعی: ای آفتاب، به یاد داشته باش که از کجا آمده‌ای و به کدام سمت می‌روی. تو به خوبی می‌دانی که در این مسیر چه کسی در انتظار توست و چه کسی می‌تواند تو را به سرمنزل مقصود برساند.
سیب را بو کرد موسی جان بداد
بازجو آن بو ز سیبستان کیست
هوش مصنوعی: موسی جان، با بو کردن سیب جانش را از دست داد، حالا این بو از سیبستان متعلق به کیست؟
چشم یعقوبی از این بو باز شد
ای خدا این بوی از کنعان کیست
هوش مصنوعی: چشم یعقوب به دلیل بوی خوشی که به مشامش رسید، باز شد و پر از شوق و انتظار شد. خدایا، این عطر و بویی که حس می‌کنم، متعلق به کجاست؟
خاک بودیم این چنین موزون شدیم
خاک ما زر گشت در میزان کیست
هوش مصنوعی: ما در آغاز خاک و بی‌ارزش بودیم، اما به تدریج به وضعیتی موزون و زیبا رسیدیم. خاک ما به طلا تبدیل شده است، حالا می‌خواهیم بدانیم که چه کسی این تغییر شگفت‌انگیز را به وجود آورده است.
بر زر ما هر زمان مهر نوست
تا بداند زر که او از کان کیست
هوش مصنوعی: در هر زمان بر روی طلا علامتی تازه می‌زنند تا طلا بداند که از کجا آمده و چه ارزشی دارد.
جمله حیرانند و سرگردان عشق
ای عجب این عشق سرگردان کیست
هوش مصنوعی: همه در حیرت و گمراهی از عشق هستند، و جالب اینجاست که هیچ‌کس نمی‌داند این عشق آشفته و سرگردان چه کسی است.
جمله مهمانند در عالم ولیک
کم کسی داند که او مهمان کیست
هوش مصنوعی: همه افراد در این دنیا مانند مهمان هستند، اما تعداد کمی می‌دانند که حقیقتاً مهمان چه کسی است و چه جایگاهی دارد.
نرگس چشم بتان ره می‌زند
آب این نرگس ز نرگسدان کیست
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و فریبنده زیبایان، مانند نرگس، همواره جلب توجه می‌کند. اما آب و لطافت این نرگس، به کسی تعلق دارد که به پرورش آن پرداخته است.
جسم‌ها شب خالی از ما روز پر
ما و من چون گربه در انبان کیست
هوش مصنوعی: بدن‌ها در شب خالی از حضور ما هستند و در روز پر از ما. و من مانند گربه‌ای در داخل کیسه، چه کسی هستم؟
هر کسی دستک زنان کای جان من
و آنک دستک زن کند او جان کیست
هوش مصنوعی: هر کسی که به من می‌گوید "ای جان من"، و آن کس هم که به این ندا پاسخ می‌دهد، حقیقتاً جان او چه کسی است؟
شمس تبریزی که نور اولیاست
با چنان عز و شرف سلطان کیست
هوش مصنوعی: شمس تبریزی، نور و روشنیِ دوستی و حقیقت است، و با این حال، مقام و عظمت او با هیچ سلطان و فرمانروایی قابل مقایسه نیست.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۳۲ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۳۲ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1396/08/12 22:11
محمدرضا لله‌گانی

در میزان تکامل جناب مولا

1399/02/07 23:05
فرزام

کاش میشد فهمید که حضرت مولانا هنگام نزول این غزل در کجاها سیر می کرده و چه ها می دیده.

1400/09/10 13:12
محسن جهان

تفسیر ابیات ۸ و ۹ بدین شرح است:

همگی باشندگان در این دیار فانی حیران، گمگشته و بدنبال واژه مقدس عشق در تکاپو هستند، در حالیکه این دلدادگی که در ذات همه موجودات به ودیعه گذاشته شده خود در پی معشوق ابدی است.
این عالم به مثابه مهمانخانه ای است که برای ما انسانها فراهم شده ولی کمتر کسی به صاحب آن توجه دارد.

1402/05/17 17:08
همایون

تا نداند زر که او از کان کیست

این یک جفت غزل است و جفتش غزل ۴۲۸ است

ندانستن عشق می آورد و دانستن فخر و کبر با خود دارد مگر آنکه شخص دارای فرهنگ باشد افراد مذهبی که باور دینی دارند همه نادانی خود را در زیر یک دانایی بی ارزش پنهان می‌کنند و آن دانایی این است که می گویند میدانم که خدایی آن بالا هست بنابراین با این گفته همه نادانی خود را به دانایی تبدیل می کنند

جلال دّین پس از آشنایی با شمس از این دام نجات می یابد و عشق را در نادانی پیدا میکند