گنجور

غزل شمارهٔ ۴۲۵

عاشقان را جست و جو از خویش نیست
در جهان جوینده جز او بیش نیست
این جهان و آن جهان یک گوهر است
در حقیقت کفر و دین و کیش نیست
ای دمت عیسی دم از دوری مزن
من غلام آن که دوراندیش نیست
گر بگویی پس روم نی پس مرو
ور بگویی پیش نی ره پیش نیست
دست بگشا دامن خود را بگیر
مرهم این ریش جز این ریش نیست
جزو درویشند جمله نیک و بد
هر که نبود او چنین درویش نیست
هر که از جا رفت جای او دل است
همچو دل اندر جهان جاییش نیست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاشقان را جست و جو از خویش نیست
در جهان جوینده جز او بیش نیست
هوش مصنوعی: عاشقان در جستجوی خودشان نیستند، بلکه تنها در پی پیدا کردن او هستند. در این دنیا، کسی که جویای عشق است، تنها به دنبال اوست و بس.
این جهان و آن جهان یک گوهر است
در حقیقت کفر و دین و کیش نیست
هوش مصنوعی: دنیا و آخرت در اصل یک حقیقت هستند و در واقع هیچ تفاوتی بین کفر و دین یا مذهب وجود ندارد.
ای دمت عیسی دم از دوری مزن
من غلام آن که دوراندیش نیست
هوش مصنوعی: ای دستت را بالا نبر، از دوری نگو، من بندۀ کسی هستم که دوراندیش نیست.
گر بگویی پس روم نی پس مرو
ور بگویی پیش نی ره پیش نیست
هوش مصنوعی: اگر بگویی که نرویم، پس نمی‌روم. و اگر بگویی که جلو نروم، راهی برای پیش رفتن وجود ندارد.
دست بگشا دامن خود را بگیر
مرهم این ریش جز این ریش نیست
هوش مصنوعی: دستت را بگشا و دامن خودت را بگیر، راهی برای درمان این زخم نیست جز همین زخم.
جزو درویشند جمله نیک و بد
هر که نبود او چنین درویش نیست
هوش مصنوعی: همه انسان‌ها، چه خوب و چه بد، بخشی از درویش‌ها هستند. اگر کسی این گونه نباشد، در واقع درویش نیست.
هر که از جا رفت جای او دل است
همچو دل اندر جهان جاییش نیست
هوش مصنوعی: هر کس که از مکان خود برود، دل او جایی دیگر است. مانند این است که در جهان، جایی به بزرگی دل وجود ندارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۲۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۲۵ به خوانش فاطمه زندی

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"عاشقان"
با صدای وحید تاج (آلبوم در عشق زنده باید)

حاشیه ها

1398/04/23 13:06
علی غلامی

سلام شعر بسیار زیباییه
اگه تو بیت 6 به جای «هرکی» در مصراع دوم «هر که» باشه به نظرم وزن شعر درست تر میشه گفتم شاید اشتباه تایپی بوده اطلاع بدم

1398/05/02 04:08
مهسا

میشه لطفا کسی این شعر رو معنی کنه ؟

1398/12/25 23:02
محمدرضا مدد

خدا به دنبال ما هست لازم نیست ما خودشناسی داشته باشیم.

1398/12/26 11:02
..

درود مهسای عزیز
بیانی زیبا از یگانگی است..

1399/02/06 20:05
مهدی

تقدیم به محمدرضا؛
ای آنکه طلب کار خدایی به خود آ
از خود بطلب کز تو خدا نیست جدا
اول به خود آ چون به خود آیی به خدا
اقرار بیاری به خدایی خدا
رباعی شماره 1 شاه نعمت‌اله ولی

1399/07/01 12:10
یوسف

در جواب علی که نوشته هرکه را جایگزین هرکی کنیم در قدیم هرکی تلفظ همان هرکه است

1399/11/03 07:02
رخشان داودی

عزیزانم، حیفم آمد که این دریافتهٔ شیرین ولی حزین را با شما نگویم، اول اینک درین عبارت ها توجه کنیم به کاربرد واژه ها و اینکه چقدر دستگیر هستند، یعنی میزان خود کفایی انسان را تا کجا ها بیان میکند:
مولانا در یأس از دست دادن دوبارهٔ شمس نغمهٔ سوک و تسلی و حماسهٔ خودیاری اضطراری را سر میدهد وبه خود نهیب میزند:
دست بگشا!
دامن خود را بگیر !
مرحم این ریش جز این ریش نیست!

بیگمان که شادابی های انسان برای دیگران است و حزنش تنها برای خودش! و آنهم برای اینکه هر غمی و هر حزنی برای انسان مثل یک پادزهر عمل میکند و ذهن و تن اش را پالایش می‌دهد.

1402/08/30 21:10
آسمان

مصراع دوم بیت اول لطفا اگر کسی تفسیر دقیقی داره بیان کنه. 

1403/03/22 16:05
فاطمه زندی

 

🔹شرح ابیات

🟣 موضوع: طلب یا جست و جوی عاشقان حق و در شرح وحدت وجود.

 

🔰طلب عاشقان حق و جستجوی مستمر آنان برای وصال معبود ازلی در واقع اشتیاق مفرط به اتصال تام با حقیقتی است که در وجودشان به موجب نفخت فیه من روحی به ودیعه نهاده شده است و آنان به سبب ادراک کلی به این نتیجه رسیده اند که در «هستی» یک حقیقت مطلق حضور دارد که تجلیات او که صفات جمال و جلال الهی است. در مراتب متعدد و در لباس های گوناگون ظهور یافته است.تجلی جمال او خلق را به طلب وا می دارد تا در نهایت، به عشق حق برسند و هم اوست که در پی عاشقان خویش و امدادگری آنان است؛ پس در واقع، او هم عاشق است و هم معشوق و اوست که جویا و طالب عاشقان حق است و در وجود آنان جذبه و شور و شوقی به وجود آورده؛ بنابراین تمام جد و جهد ایشان در پی نـ ر پی تحقق اهداف هستی و «اتصال جزو به کل» است:[با توجه به حدیث قدسی (داوود (ع) گفت: پروردگارا ! برای چه انسانها را خلق کردی؟ وحی آمد: «کُنتُ کَنزاً مَخْفَیًا فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَعْرَفَ وَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَیْ أَعْرَفَ من گنجی نهان بودم، دوست داشتم. به همین جهت آنها را خلق کردم تا شناخته گردم]

 

✍️ این جهان و آن جهان هر دو در واقع از یک گوهر واحد یا یک حقیقت فرد یگانه به وجود آمده اند.در لامکانی که این صرف وجود یا واجب الوجود موجود است و هنوز تجلیات حق با شدت و ضعف» و «قلت و کثرت» در لباس اسما و صفات در« عالم امکان» ظهور نیافته فقط حقیقت مطلقی موجود است که در آن واژه ها و مفاهیمی چون کفر»، «دین» و «کیش» مفهومی ندارند. این مفاهیم و معانی هنگامی که تجلیاتِ حق لباس «هستی صوری» می پوشند و در عالم کثرت ظاهر می شوند، مفهوم می یابند.ای انسان در وجود تو قابلیت و استعدادی هست که می توانی به جایگاه حقیقی خود یعنی مقام انسان الهی برسی و از دم عیسوی که زنده کننده و شفا دهنده است برخوردار گردی؛ پس هرگز خود را از حقیقت دور نپندار و از بعد سخنی نگو و از نزدیکی، قرب و وصل سخن بگو به موجب وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ: و ما از شاهرگ [او] به او نزدیکتریم ق؛ ۱۶/۵۰] من خود را غلام کسی میدانم که هرگز با عاقبت اندیشی و حسابگری های این جهانی خود را از درک حقایق محروم نمی کند. دم عیسی شفا بخش و زنده کننده.

 

📌 اگر بگویی که برای قرب افزون‌تر «پس می روم»، به تو می گویم نه نرو.اگر بگویی «پیش میروم خواهم گفت: راه پیش هم نیست؛ در واقع راه نه پیش است نه پس.به تو خواهم گفت که فقط به خودت متکی باش و آنچه میخواهی از خود بخواه؛ زیرا مرهم درد طلب که چون زخم سینه را می آزارد و جان را به جستجو وا می دارد، در همین وجود است. باید به اعماق جان فرو رفت حقیقت همین جا و در دل توست.اگر کسی معنای راستین درویش را بداند، دریافته است که او پس از «فنای فی الله» به «بقای بالله» رسیده است؛ پس از «هویت فردی» وی فقط نام و نشانی برجای مانده و با هستی حق هست شده است؛ پس نیک و بد هستی اجزای او به شمار می آیند.

✅ یعنی در جایگاه فقیر« الی الله» که در اتصال با «حقیقت» هستی است هر چه در عالم محسوس است؛ از وجود او بیرون نیست؛ یعنی در هستی او مختفی است؛ چون از تجلیات حق است که لباس اسماء و صفات پوشیده؛ یعنی وی از اولیای مقرب به شمار میآید هر کسی که به چنین مرتبه ای نرسیده باشد درویش راستین و جزو فقرای الی الله محسوب نمی شود.هر کسی که از جا رهایی یافت؛ یعنی از مکان رهید و در واقع از قیود «عالم ماده» نجات یافت بیشک جای او «دل» است.همانطور که «دلِ دلین» یعنی دل حقیقی که آینه تمام نمای انوار حق است، در این جهان جایی ندارد؛ زیرا بی جاست؛ چون به «لامکانی و لازمانی» پیوسته است.

موسی عبدالهی