غزل شمارهٔ ۳۹۹
آخر ای دلبر نه وقت عشرت انگیزی شدست
آخر ای کان شکر وقت شکرریزی شدست
تو چو آب زندگانی ما چو دانه زیر خاک
وقت آن کز لطف خود با ما درآمیزی شدست
گر بپوسم همچو دانه عاقبت نخلی شوم
زانک جمله چیزها چیزی ز بیچیزی شدست
زین سپس با من مکن تیزی تو ای شمشیر حق
زانک از لطف تو ز آتش تندی و تیزی شدست
جان کشیدم پیش عشقش گفت کو چیزی دگر
گفتم آخر جان جان زین سان ز بیچیزی شدست
چون حجاب چشم دل شد چشم صورت لاجرم
شمس تبریزی حجاب شمس تبریزی شدست
غزل شمارهٔ ۳۹۸: از سقاهم ربهم بین جمله ابرار مستغزل شمارهٔ ۴۰۰: چون نظر کردن همه اوصاف خوب اندر دلست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آخر ای دلبر نه وقت عشرت انگیزی شدست
آخر ای کان شکر وقت شکرریزی شدست
هوش مصنوعی: ای دلبر، حالا زمان خوشگذرانی و لذت بردن نیست؛ زمان این است که تو مانند عسل شیرین، به دیگران شادی و خوشی ببخشی.
تو چو آب زندگانی ما چو دانه زیر خاک
وقت آن کز لطف خود با ما درآمیزی شدست
هوش مصنوعی: تو مانند آب زندگی هستی و ما مانند دانهای هستیم در زیر خاک. اکنون که زمانش رسیده، با نعمت و مهربانیات با ما درآمیزی و ما را از این حالت بیرون آور.
گر بپوسم همچو دانه عاقبت نخلی شوم
زانک جمله چیزها چیزی ز بیچیزی شدست
هوش مصنوعی: اگر من همانند دانه از بین بروم، در نهایت نخل بزرگی خواهم شد، زیرا همه چیزها از عدم و عدمیت به وجود آمدهاند.
زین سپس با من مکن تیزی تو ای شمشیر حق
زانک از لطف تو ز آتش تندی و تیزی شدست
هوش مصنوعی: از این پس با من تند و خشن رفتار نکن ای شمشیر حق، زیرا از خوبی تو، آتش تندی و تیزی به وجود آمده است.
جان کشیدم پیش عشقش گفت کو چیزی دگر
گفتم آخر جان جان زین سان ز بیچیزی شدست
هوش مصنوعی: من در عشق او بسیار رنج کشیدم و وقتی از من پرسید چه چیزی دیگر میخواهی، گفتم که حتی جانم هم از بیچیزی و بینهایت عشق او رنج میبرد.
چون حجاب چشم دل شد چشم صورت لاجرم
شمس تبریزی حجاب شمس تبریزی شدست
هوش مصنوعی: وقتی که دل از دیدن زیباییها باز بماند، آن زیباییها به نوعی از دید پنهان میشوند. در اینجا اشاره به شمس تبریزی شده که در حقیقت خود در پس پردهٔ درونی قرار گرفته و دیده نمیشود.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۹۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
حاشیه ها
1399/05/07 05:08
سیامک ارتشیار
در فیزیک کوانتوم بحثی هست باین مفهوم که در فضاییکه از نظر حواس ما چیزی وجود ندارد ناگهان یک ذره مادی نمایان میشود یعنی از هیچ چیزی بوجود میایدواز مجموع آنها چیزها بوجود میایند ومولانا این موضوع در این غزل فرموده زانکه جمله چیزها چیزی ز بیچیزی شدست