غزل شمارهٔ ۳۷۵
مر عاشق را ز ره چه بیمست
چون همره عاشق آن قدیمست
از رفتن جان چه خوف باشد
او را که خدای جان ندیمست
اندر سفرست لیک چون مه
در طلعت خوب خود مقیمست
کی منتظر نسیم باشد
آن کس که سبکتر از نسیمست
عشق و عاشق یکیست ای جان
تا ظن نبری که آن دو نیمست
چون گشت درست عشق عاشق
هم منعم خویش و هم نعیمست
او در طلب چنین درستی
در پیش سهیل چون ادیمست
چون رفت در این طلب به دریا
دریست اگر چه او یتیمست
ای دیده کرم ز شمس تبریز
مر حاتم را مگو کریمست
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مر عاشق را ز ره چه بیمست
چون همره عاشق آن قدیمست
هوش مصنوعی: عاشق در مسیر خود از هیچ چیزی نمیترسد، زیرا همراه او عشق قدیمی و واقعیاش است.
از رفتن جان چه خوف باشد
او را که خدای جان ندیمست
هوش مصنوعی: از رفتن جان ترسی ندارد، چون او را خداوندی هست که جان را به او بخشیده است.
اندر سفرست لیک چون مه
در طلعت خوب خود مقیمست
هوش مصنوعی: در سفر است، اما مانند ماه در زیبایی چهرهاش ثابت و ساکن است.
کی منتظر نسیم باشد
آن کس که سبکتر از نسیمست
هوش مصنوعی: کسی که خود از نسیم هم سبکتر است، چگونه میتواند منتظر نسیم بماند؟
عشق و عاشق یکیست ای جان
تا ظن نبری که آن دو نیمست
هوش مصنوعی: عشق و عاشق در حقیقت یکی هستند، ای عزیز؛ تا این تصور را نداشته باشی که این دو جدا از هم هستند.
چون گشت درست عشق عاشق
هم منعم خویش و هم نعیمست
هوش مصنوعی: زمانی که عشق درست و واقعی شود، عاشق هم در زندگی خود نعمتها و خوشیها را تجربه میکند و هم میتواند دیگران را در این خوشیها شریک کند.
او در طلب چنین درستی
در پیش سهیل چون ادیمست
هوش مصنوعی: او مانند ستاره سهیل در جستجوی حقیقتی است که به آن نیاز دارد.
چون رفت در این طلب به دریا
دریست اگر چه او یتیمست
هوش مصنوعی: اگر چه او در جستوجوی خود تنها و بیسرپرست است، اما همچنان به دریا و وسیع بودن عالم امید دارد.
ای دیده کرم ز شمس تبریز
مر حاتم را مگو کریمست
هوش مصنوعی: ای چشم من! از شمس تبریز رضایت بگیر و نگو که حاتم کریم است.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۷۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
حاشیه ها
1396/01/13 17:04
وفایی
در پاورقی دیوان شمس من در توضیح بیت هفتم نوشته شده :
سهیل ستاره ای است که در شبهای آخر تابستان طلوع می کند ، و ادیم پوست دباغی شده را گویند و معروفست که تابش ستاره سهیل آنرا رنگین می کند .
مثال از سنایی :
گر شبی طلعت نماید در یمن نجم سهیل
صد هزاران پوست خلعت گردد اندر هر دیار

مولانا