گنجور

غزل شمارهٔ ۳۷۳

گر می‌نکند لبم بیانت
سر می‌گوید به گوش جانت
گر لب ز سلام تو خموش است
بس هم سخن است با نهانت
تن از تو همی‌کند کرانه
جان بگرفته است در میانت
صورت اگرت چو تیر انداخت
جانش بکشید چون کمانت
هرچ از تو نهان کند بگوید
در گوش ضمیر رازدانت
این دم اگر از میان برونی
بازآرد دل کمرکشانت
در باطن کرده خاص خاصت
در ظاهر کرده امتحانت
خامش که چو در تو این غم انداخت
بس باشد این کشش نشانت

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر می‌نکند لبم بیانت
سر می‌گوید به گوش جانت
هوش مصنوعی: اگر لبانم سخنی نمی‌گوید، اما سرم با نداهایی به جانت منتقل می‌کند.
گر لب ز سلام تو خموش است
بس هم سخن است با نهانت
هوش مصنوعی: اگر لب‌هایت از سلام تو ساکت هستند، باز هم در سکوتت پیام‌های زیادی وجود دارد.
تن از تو همی‌کند کرانه
جان بگرفته است در میانت
هوش مصنوعی: بدن از تو جدا می‌شود، زیرا روح در میانه‌ات حضور دارد و به او اتکا کرده است.
صورت اگرت چو تیر انداخت
جانش بکشید چون کمانت
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ات مانند تیر دل را به تنگ می‌آورد، همان‌طور که کمانت جان را می‌گیرد.
هرچ از تو نهان کند بگوید
در گوش ضمیر رازدانت
هوش مصنوعی: هر چیزی که از تو پنهان شود، در گوش ضمیرت از رازداری می‌گوید.
این دم اگر از میان برونی
بازآرد دل کمرکشانت
هوش مصنوعی: اگر در این لحظه دل تو رنجیده است و به تو بازگردد، دیگر به فکر غم و درد نخواهی بود.
در باطن کرده خاص خاصت
در ظاهر کرده امتحانت
هوش مصنوعی: در دل، ویژگی‌های ویژه‌ای برای تو دارم، اما در ظاهر تو را آزمایش می‌کنم.
خامش که چو در تو این غم انداخت
بس باشد این کشش نشانت
هوش مصنوعی: سکوت کن، زیرا همین که این غم را به دل تو انداخت، نشانه کافی است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۷۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب