گنجور

غزل شمارهٔ ۳۷۲

من سر نخورم که سر گران‌ست
پاچه نخورم که استخوان‌ست
بریان نخورم که هم زیان‌ست
من نور خورم که قوت جان‌ست
من سر نخوهم که باکلاهند
من زر نخوهم که بازخواهند
من خر نخوهم که بند کاهند
من کبک خورم که صید شاهند
بالا نپرم نه لک لکم من
کس را نگزم که نی سگم من
لنگی نکنم نه بدتکم من
که عاشق روی ایبکم من
ترشی نکنم نه سرکه‌ام من
پرنم نشوم نه برکه‌ام من
سرکش نشوم نه عکٓه‌ام من
قانع بزیم که مکٓه‌ام من
دستار مرا گرو نهادی
یک کوزه مثلثم ندادی
انصاف بده عوان نژادی
ما را کم نیست هیچ شادی
سالار دهی و خواجه ده
آن باده که گفته‌ای به من ده
ور دفع دهی تو و برون جه
در کس زنان خویشتن نه
من عشق خورم که خوشگوارست
ذوق دهنست و نشو جان‌ست
خوردم ز ثرید و پاچه یک چند
از پاچه سر مرا زیانست
زین پس سر پاچه نیست ما را
ما را و کسی که اهل خوانست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من سر نخورم که سر گران‌ست
پاچه نخورم که استخوان‌ست
هوش مصنوعی: من دلم نمی‌خواهد که برای چیز باارزشی از دست برود، چون می‌دانم ممکن است به چیزی بی‌اهمیت برسد.
بریان نخورم که هم زیان‌ست
من نور خورم که قوت جان‌ست
هوش مصنوعی: من برنج نمی‌خورم چون ضرر دارد، بلکه خوراکی می‌زنم که نیروی جانم را تأمین کند.
من سر نخوهم که باکلاهند
من زر نخوهم که بازخواهند
هوش مصنوعی: من از کلاه و زرق و برق‌ها باکی ندارم و به دنبال مال و ثروت نیستم که به من برگردانند.
من خر نخوهم که بند کاهند
من کبک خورم که صید شاهند
هوش مصنوعی: من تحت هیچ شرایطی خود را به بند نمی‌زنم و به زندگی ساده و محدود راضی نمی‌شوم. بلکه به دنبال لذت‌ها و برجستگی‌های زندگی هستم، مثل کبکی که شکار می‌شود و از زندگی آزادانه‌تری برخوردار است.
بالا نپرم نه لک لکم من
کس را نگزم که نی سگم من
هوش مصنوعی: من به خاطر کسی خود را بالا نمی‌برم و به کسی نیز آسیب نمی‌زنم، چرا که من از جنس سگ نیستم.
لنگی نکنم نه بدتکم من
که عاشق روی ایبکم من
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق به چهره‌ات هرگز گمراه نمی‌شوم و مرتکب خطا نخواهم شد.
ترشی نکنم نه سرکه‌ام من
پرنم نشوم نه برکه‌ام من
هوش مصنوعی: من نه تلخی می‌آورم و نه به اندازه سرکه ترش هستم، همچنین هیچ‌گاه آن‌قدر پر آب نمی‌شوم که مانند برکه باشم.
سرکش نشوم نه عکٓه‌ام من
قانع بزیم که مکٓه‌ام من
هوش مصنوعی: من سرکش نیستم و مثل عکسی باقی نمی‌مانم، بلکه با وجود قناعت، باز هم مثل یک نقطه در مکه هستم.
دستار مرا گرو نهادی
یک کوزه مثلثم ندادی
هوش مصنوعی: تو یک دستار به من دادی و آن را به عنوان امانت گرفتی، اما در عوض هیچ چیز ارزشمندی به من ندادی.
انصاف بده عوان نژادی
ما را کم نیست هیچ شادی
هوش مصنوعی: با انصاف باش، نژاد ما هیچ کمبودی از شادی ندارد.
سالار دهی و خواجه ده
آن باده که گفته‌ای به من ده
هوش مصنوعی: ای آقای ده، بنده‌ی صاحب نفسی، آن شرابی که درباره‌اش به من گفتی را به من بده.
ور دفع دهی تو و برون جه
در کس زنان خویشتن نه
هوش مصنوعی: اگر تو از جایی دور شوی و خود را پنهان کنی، در هیچ جا نمی‌توانی زنانت را از خود دور کنی.
من عشق خورم که خوشگوارست
ذوق دهنست و نشو جان‌ست
هوش مصنوعی: من از عشق می‌نوشم که برایم لذت‌بخش است و به مانند طعمی خوش، جان را نیز به رشد و پرورش وا می‌دارد.
خوردم ز ثرید و پاچه یک چند
از پاچه سر مرا زیانست
هوش مصنوعی: من کمی از غذای لذیذ و خوشمزه خوردم، اما این باعث شده که سرم دچار مشکل شود.
زین پس سر پاچه نیست ما را
ما را و کسی که اهل خوانست
هوش مصنوعی: از این به بعد ما هیچ گونه شک و تردیدی نداریم و آدمی که درک و فهم دارد، این را می داند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۷۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1390/11/19 22:02
محمد

ور دفع دهی تو و برون جه / در کس زنان خویشتن نه
یعنی چی!؟

1401/01/15 12:04
زیبا روز

ور دفع دهی تو و برون جه/در کسّ ِ زنان ِ خویشتن نه 

می فرماید ای ساقی مجلس از آن می که وعده دادی به من بده و اگر مرا سر بدوانی و در بروی، پس آن می را بریز در ک... همسرانت .این یک دشنامِ رایج میان مردم آن زمان بوده که هنگام خشم می گفتند مانند امروزه که مردان هنگام خشم به یکدیگر دشنام های ناموسی می دهند .مولانا که این غزل را با زبان قلندرانه بیان می کند البته ابایی ندارد که از اصطلاحات آنان استفاده کند .

1402/06/31 08:08
جهن یزداد

برون جه یعنی  هل دادن و دفع
سالار دهی و خواجه ده
آن باده که گفته ای بمن ده
 گر دفع دهی  تو و برون جه
آن را به کس زنان خود نه
 اگر هل و برون جه  میدهی  و میگویی بیرون رو  آن  باده  را به کس زنان خود نه

1393/11/27 20:01
هنگامه حیدری

فرم این غزل بسیار جالب است هر دو بیت به یک قافیه است و گویا فرمی نظیر غزل - دوبیتی حضرت مولانا در این غزل به کار برده است.

در بیت
لنگی نکنم ، نه بد تکم من
که عاشق روی ایبکم من
ایبک به معنای بت و صنم و مجازا معشوق است
در بیت
سرکش نشوم نه عکه ام من
قانع بزیم که مکه ام من
عکه: نوعی کلاغ ککه عقعق گویند
در بیت
دستار مرا گرو نهادی
یک کوزه مثلثم ندادی
مثلث منظور شرابی است که پس از جوشاندن یک سوم آن باقی مانده باشد که در مذهب ابوحنیه خوردن شراب مثلث یا همان سیکی جایز است.
دفع دادن به معنای امروز و فردا کردن ....پشت هم انداختن

1395/04/11 07:07
Suri Dalir

من سر نخورن که سر گران است عکه یا عکا بخشی از فلسطین است که الان دست بخشی از آن دست ایسرائیل است و بهائیان بعد از تبعید از ایران به آنجا رفتند. بقیه توضیحات هم زیاد درست نیستند.

1396/04/01 03:07
سعید

به نظر میرسه بیشتر بیتهای این غزل از حضرت مولانا نبوده و "منسوب" به ایشون باشه. دو بیت اول غزل رو ببینید؛ انگار دو سه تا درویش رفتن "کله پزی" و میخوان غذا سفارش بدن، دارن باهم بحث میکنن که چی بخورن. یکیشون میگه:
"من سر نخورم که سر گران است"
دومی میگه:
"پاچه نخورم که استخوان است"
سومی هم میگه:
"بریان نخورم که هم زیان است ( حتما به خاطر کلسترول بالای بریونی)
ولی برخی از قسمتهای این غزل داد میزنه که از خود مولانست مانند:
"من نور خورم که قوت جان است."

1397/02/18 20:05
هنگامه حیدری

دوست عزیز با نام suri Dalir
نوشته اند که عکه نام شهری است بله نام شهری نیز هست اما به صرف آن که یک واژه معنای دیگری داد نباید سایر نظرها و معانی را باطل دانست. اگر چنان که ایشان می فرمایند نام شهری باشد صفت سرکشی برای شهر عکه از چه روست؟ در حالی که در حدیث آمده است که : طوبی لمن رای عکه. پس صقت سرکشی برازنده این شهر نیست.
عکه نام مرغی است از تیره ی کلاغها و به حیلت گری و سرکشی معروف و مشهور است و دور نیست که نظر حضرت مولانا همین مفهوم بوده باشد.
اما آنجا که فرموده اند باقی توضیحات هم صحبح نیست. بنده مدعی نیستم و در حد بضاعت دانش اموزی می کنم به قول حضرت مولانا گر تو بهتر می زنی بستان بزن. کلی گویی کار ساده ای است به طور واضح بفرمایید کدام توضیح باب میلتان نیست

1399/06/31 10:08
همایون

این شعر که غزل نیست و جایش اینجا نیست
به نظر هفت چهار پاره بی ربط و سبک است که کسی آنها را گفته و اینجا بهم چسبانده شده اند و اصلن با کار های جلال دین همخوانی ندارد و مصداق وصله ناجور است

1402/06/31 08:08
جهن یزداد

غزل  تنها  آنچه میشناسی نیز  سخنش غزلی هست  در دیوانهای دگر هم همینگونه بسیار است

1401/01/08 01:04
زیبا روز

در مناقب العارفین نقل شده است : ...شمس در دمشق می بود در هفته ای باری از حجره خود بیرون آمدید به دکان رواسی (کله پزی) رفتی و قطعه ای داده و از آب سر بستدی.‌‌مگر رواسی معلوم کرد که او از اهل ریاضت است ....از سر رحمت یک روز کاسه را پر ثرید کرده با نان پاکیزه در پیش مولانا شمس نهاد ... کاسه را فرو نهاده بیرون شو کرد و از دمشق عزیمت نمود "  .به نظر می رسد مولانا این ماجرا را شنیده و غزلواره زیر را سرود . می نویسم غزلواره چون فرم سنتی غزل ندارد و از چند دو بیتی تشکیل شده است ولی همه ابیات ارتباط موضوعی دارند . ایبک بطور کلی نام غلام ترک است . ترکان زیبا رو بودند . و عکه نام پرنده ای ست شبیه کلاغ ،اما با دو رنگ سیاه و سپید و یک کوزه مثلث ؛ نوعی شراب که به فارسی هم سه یکی گویند .شیره انگور است که دو ثلث آن بر اثر جوشاندن بخار شود . از نظر شرعی نوشیدن آن مانعی نداشت.رندان مستی آورش می کردند. مولانا در سرودن این غزلواره از وزنی استفاده کرده که می توان سرخوشانه با آهنگ موسوم به روحوضی هم ترنم کرد . برای شنیدن آن به سایت تلگرام من مراجعه بفرمائید https://t.me/didarmasnavi *

1401/02/28 23:04
امیر م.

به نظر دکتر اردوان بیاتی هم این از غزل های الحاقی است و از مولوی نیست. انصافاً از نظر معنایی بسیار ضعیف به نظر می آید.

1402/06/31 08:08
جهن یزداد

شگفت که برخی میگویند این از مولوی نیست  اتفاقا  این بسیار مولویانه است و دیگران چچنین شعری نمیگویند اما مولوی در بند نیست پیداست سرخوش بوده