گنجور

غزل شمارهٔ ۳۴۲

مرا چون تا قیامت یار اینست
خراب و مست باشم کار اینست
ز کار و کسب ماندم کسبم اینست
رخا زر زن تو را دینار اینست
نه عقلی ماند و نی تمیز و نی دل
چه چاره فعل آن دیدار اینست
گل صدبرگ دید آن روی خوبش
به بلبل گفت گل گلزار اینست
چو خوبان سایه‌های طیر غیبند
به سوی غیب آ طیار این‌ست
مکرر بنگر آن سو چشم می‌مال
که جان را مدرسه و تکرار اینست
چو لب بگشاد جان‌ها جمله گفتند
شفای جان هر بیمار اینست
چو یک ساغر ز دست عشق خوردند
یقینشان شد که خود خمار اینست
گرو کردی به می دستار و جبه
سزای جبه و دستار اینست
خبر آمد که یوسف شد به بازار
هلا کو یوسف ار بازار اینست
فسونی خواند و پنهان کرد خود را
کمینه لعب آن طرار اینست
ز ملک و مال عالم چاره دارم
مرا دین و دل و ناچار اینست
میان گر پیش غیر عشق بندم
مسیحی باشم و زنار اینست
به گرد حوض گشتم درفتادم
جزای آن چنان کردار اینست
دلا چون درفتادی در چنین حوض
تو را غسل قیامت وار اینست
رخ شه جسته‌ای شهمات اینست
چو دزدی کردی ای دل دار اینست
مشین با خود نشین با هر که خواهی
ز نفس خود ببر اغیار اینست
خمش کن خواجه لاغ پار کم گو
دلم پاره‌ست و لاغ پار اینست
خمش باش و در این حیرت فرورو
بهل اسرار را کاسرار اینست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا چون تا قیامت یار اینست
خراب و مست باشم کار اینست
هوش مصنوعی: من تا زمانی که زنده‌ام، همدمم این است که همیشه در حال مستی و نابسامانی باشم.
ز کار و کسب ماندم کسبم اینست
رخا زر زن تو را دینار اینست
از حسابگری و دودوتا چهارتا بازماندم چون کار کسبم معشوقم است، ای چهره زرد شو (تمثیلی از عشق بی نهایت است که چهره عاشق زرد رنگ است) پول و ارزش تو همین زردی چهره است
نه عقلی ماند و نی تمیز و نی دل
چه چاره فعل آن دیدار اینست
هوش مصنوعی: در این حالت، نه فکر و عقل می‌تواند کمک کند، نه توان تشخیص و نه احساس قلبی. پس چه چاره‌ای برای عمل و رفتار در برابر آن دیدار وجود دارد؟
گل صدبرگ دید آن روی خوبش
به بلبل گفت گل گلزار اینست
هوش مصنوعی: گل صدبرگ زیبایی چهره‌اش را دید و به بلبل گفت: «این گلزار همان گل زیبای من است.»
چو خوبان سایه‌های طیر غیبند
به سوی غیب آ طیار این‌ست
هوش مصنوعی: خوبان مثل پرندگان غیب و ناشناخته هستند و در عالم معنوی پرواز می‌کنند. به سوی عالم غیب برو، زیرا آنجا جایی است که آنها پرواز می‌کنند.
مکرر بنگر آن سو چشم می‌مال
که جان را مدرسه و تکرار اینست
هوش مصنوعی: به طور مکرر به آن طرف نگاه کن و با دقت بینایش را پاک کن، چرا که حقیقت زندگی و آموزش روح در همین تکرار و مشاهده است.
چو لب بگشاد جان‌ها جمله گفتند
شفای جان هر بیمار اینست
هوش مصنوعی: وقتی او لب به سخن گشود، همه جان‌ها گفتند که شفای هر بیمار در این حرف نهفته است.
چو یک ساغر ز دست عشق خوردند
یقینشان شد که خود خمار اینست
هوش مصنوعی: وقتی که یک لیوان از عشق را نوشیدند، مطمئن شدند که خودشان در حال مستی هستند.
گرو کردی به می دستار و جبه
سزای جبه و دستار اینست
هوش مصنوعی: تو با فرزندان خود به می و شادمانی مشغول هستی و در واقع، لذت و شادی که به آن دست یافته‌ای، نشانه‌ و پاداشی برای زحمت‌ها و تلاش‌هایت است.
خبر آمد که یوسف شد به بازار
هلا کو یوسف ار بازار اینست
هوش مصنوعی: خبر رسید که یوسف به بازار رفته است. اما آیا یوسف واقعی در این بازار وجود دارد؟
فسونی خواند و پنهان کرد خود را
کمینه لعب آن طرار اینست
هوش مصنوعی: او فسونگری را آغاز کرد و به شکل عواملی در آمد، و خود را به گونه‌ای پنهان کرد که به نظر می‌رسد تنها یک بازی کوچک است.
ز ملک و مال عالم چاره دارم
مرا دین و دل و ناچار اینست
هوش مصنوعی: من از دنیای مادی و مال و ثروت چیزی نمی‌خواهم، در عوض مهم‌تر از آن برای من دین و ایمان و دل آسوده‌ام است و ناچاراً همین را می‌طلبم.
میان گر پیش غیر عشق بندم
مسیحی باشم و زنار اینست
هوش مصنوعی: اگر در عشق به کسی غیر از معشوق خود وابسته شوم، مانند مسیحی هستم که زنجیر در گردن دارد.
به گرد حوض گشتم درفتادم
جزای آن چنان کردار اینست
هوش مصنوعی: در اطراف حوض گرد آمدم و به دام افتادم، نتیجه چنین رفتاری همین است.
دلا چون درفتادی در چنین حوض
تو را غسل قیامت وار اینست
هوش مصنوعی: ای دل، هنگامی که در چنین حوضی فرو می‌افتی، همانند غسل قیامت است و تو آماده شوی.
رخ شه جسته‌ای شهمات اینست
چو دزدی کردی ای دل دار اینست
هوش مصنوعی: چهره زیبای محبوبت این‌گونه است که دچار دزدی احساسی شده‌ای؛ ای دل، باید بدانید که این وضعیت چگونه است.
مشین با خود نشین با هر که خواهی
ز نفس خود ببر اغیار اینست
هوش مصنوعی: با خودت نرو و با هر کس که دوست داری بنشین، از نفس خود فاصله بگیر و به دیگران بپیوند. این راه درست است.
خمش کن خواجه لاغ پار کم گو
دلم پاره‌ست و لاغ پار اینست
هوش مصنوعی: سکوت کن، ای صاحب، من دلم جریحه‌دار است و این دلتنگی به خاطر وضع جسمی‌ام است.
خمش باش و در این حیرت فرورو
بهل اسرار را کاسرار اینست
هوش مصنوعی: سکوت کن و در این حالت گیجی، اسرار را رها کن. اسرار همین است که می‌بینی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۴۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۴۲ به خوانش آرش خیرآبادی