گنجور

غزل شمارهٔ ۳۳۸

سماع از بهر جانِ بی‌قرارست
سبک بَرجَه چه جای انتظارست‌؟!‌
مشین این جا تو با اندیشه خویش
اگر مردی برو آن جا که یارست
مگو باشد که او ما را نخواهد
که مرد تشنه را با این چه کارست‌؟‌!
که پروانه نیندیشد ز آتش
که جان عشق را اندیشه عارست
چو مرد جنگ بانگ طبل بشنید
در آن ساعت هزار اندر هزارست
شنیدی طبل برکش زود شمشیر
که جان تو غلاف ذوالفقارست
بزن شمشیر و مُلک عشق بستان
که ملک عشق ملک پایدارست
حسین کربلایی، آب بگذار
که آب امروز تیغ آبدارست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سماع از بهر جانِ بی‌قرارست
سبک بَرجَه چه جای انتظارست‌؟!‌
هوش مصنوعی: موسیقی و شنیدن آن به خاطر روحی restless و ناآرام است، بنابراین ماندن در آرامش و انتظار چه فایده‌ای دارد؟
مشین این جا تو با اندیشه خویش
اگر مردی برو آن جا که یارست
هوش مصنوعی: در اینجا با افکار و خیال‌های خود مشغول نشو. اگر واقعاً مردی، به جایی برو که محبوب‌ات آنجا باشد.
مگو باشد که او ما را نخواهد
که مرد تشنه را با این چه کارست‌؟‌!
هوش مصنوعی: نگو که او ما را نمی‌خواهد، زیرا برای مرد تشنه هیچ فایده‌ای در این سخن نیست.
که پروانه نیندیشد ز آتش
که جان عشق را اندیشه عارست
هوش مصنوعی: پروانه‌ای که در پی شعله‌ی آتش می‌تازد، به خطرات آن فکر نمی‌کند؛ چرا که عشق او را از تفکر و احتیاط بازداشته است.
چو مرد جنگ بانگ طبل بشنید
در آن ساعت هزار اندر هزارست
هوش مصنوعی: هرگاه مردان جنگ به صدای طبل گوش فرا دهند، در آن لحظه هزاران فکر و احساس در دل آن‌ها جاری می‌شود.
شنیدی طبل برکش زود شمشیر
که جان تو غلاف ذوالفقارست
هوش مصنوعی: بشتاب، صدای طبل را بشنو و آماده به جنگ شو، زیرا روح تو در حقیقت مانند غلاف شمشیر ذوالفقار است.
بزن شمشیر و مُلک عشق بستان
که ملک عشق ملک پایدارست
هوش مصنوعی: بزن به میدان و عشق را به دست بیاور، زیرا که عشق به‌راستی ماندگار و با دوام است.
حسین کربلایی، آب بگذار
که آب امروز تیغ آبدارست
هوش مصنوعی: حسین کربلایی، آب بریز که امروز آب به شدت تند و خشمگین است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۳۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۳۸ به خوانش آرش خیرآبادی

حاشیه ها

1395/05/02 01:08
ره گذار

ربط اقلیم عشق به واقعه ی کربلا و ستایش عاشوراییان عاشق

1395/05/03 02:08

ایول عالییییه
بنده این غزل روبادوستان به،
اشتراک گذاردم.
پاینده باشید

1399/06/22 13:08
رضا

سلام
لطفا عزیزی بیت آخر رو توضیح بدهند

1399/06/23 23:08

غزل شمارهٔ 338
مولوی » دیوان شمس » غزلیات

سماع از بهر جان بی‌قرارست
سبک برجه چه جای انتظارست
✍ هنگامی که جان و روانی قرار و آرام ندارد به جنبش و حرکت در می آید و این حرکت همان سماعی است که عاشقان از خود بیخود شده را به حرکت در می آورد
مولانا در جای دیگر میفرماید :
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریش شهوت بر کنی
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
✍ پس اکنون که معنای رقص و سماع این است پس وجود خود را رها کن و آزاد و سبک به پا خیز دیگر چه جا و زمانی برای منتظر بودن است ؟
یعنی وارد میدان شو و عشق خویش را به نمایش بگذار
مشین این جا تو با اندیشه خویش
اگر مردی برو آن جا که یارست
✍ وقتی عاشق هستی و فکر و اندیشه تو پر شده از یاد او پس با این فکر و اندیشه جای نشستن نیست با این اندیشه ای که داری به پا خیز
✍ اگر واقعا مرد راه هستی تکانی به خود بده و خود را به آنجا که یار و محبوب تو در آنجا است برسان
مگو باشد که او ما را نخواهد
که مرد تشنه را با این چه کارست
✍ پیش خودت این اندیشه و تفکر را نکن که اینگونه است که او یعنی آن یار بلند مرتبه ما را نمی خواهد و بگویی ما کجا ؟ و او کجا ؟
✍ زیرا که اگر عاشق واقعی باشی مانند تشنه ای هستی که محبوب برای او به منزله آب است مرد تشنه فقط به فکر رسیدن به آب است و به امور دیگر کار ندارد
که پروانه نیندیشد ز آتش
که جان عشق را اندیشه عارست
✍ انسان عاشق همانند پروانه ای است که جذبه آتش همه وجود او را دربرگرفته و دیگر به این فکر نمی کند که آتش با او چه خواهد کرد همه فکر او رسیدن است و بس
✍ اصلا این را بدان که برای عشق و عاشقی تفکر در مورد حفظ جان یک نوع ننگ و عار محسوب میشود
جان عاشق اگر در فنای خویش تردید داشته باشد یعنی عاشق نیست
چو مرد جنگ بانگ طبل بشنید
در آن ساعت هزار اندر هزارست
✍ هرگاه مردی که جنگجو است و نام سرباز را یدک میکشد صدای طبل جنگ و آغاز جنگ را بشنود
✍ آن هنگام هزار وجود در وجود هزار او است یعنی بی تاب بی تاب است
شنیدی طبل برکش زود شمشیر
که جان تو غلاف ذوالفقارست
✍ اکنون تو ای عاشق صدای طبل را از میدان جنگ شنیده ای یعنی صدای فراخواندن معشوق را به خود شنیدی پس بی وقفه شمشیر را از نیام خارج کن و به وسط میدان درآی
✍ زیرا که جان تو مانند شمشیری است که در غلاف تن قرار دارد حالا اگر تو مانند حضرت علی علیه السلام که همه عشق بود عاشق هستی این شمشیر جانت را مانند ذوالفقار حضرت علی که از غلاف خارج شد تونی جان را فدای محبوب کن
بزن شمشیر و ملک عشق بستان
که ملک عشق ملک پایدارست
✍ شمشیر را بر این تن بزن و آن را فدای جانان کن و به جای آن سرزمین عشق را فتح کن
و این را بدان که پادشاهی بر سرزمین عشق پایدار و جاودانی است کسی که فاتح سرزمین عشق شد به ملکی دست می یابد که بی زوال و جاودانه است
حسین کربلایی آب بگذار
که آب امروز تیغ آبدارست
✍ اگر تو مانند حسین در سرزمین کربلای هستی و تمام هستی تو را رنج و غم عشق محبوب گرفته مانند او آب را رها کن به فکر تن و آسایش خود مباش
✍ که این تن تو در این زمان مانند همان آب است در سرزمین کرببلا همانگونه که اگر امام حسین علیه السلام به جای محبوب به دنبال هستی خویش بود هیچگاه به جوار حق نائل نمی شد
تو نیز اگر در پی خواسته های نفسانی خویش باشی همانند همان آب گوارا در کربلا است که تو را از رسیدن به محبوب باز می دارد و در واقع این آب گوارا مانند تیغ شمشیر است برای تو که نابودت می کند و هیچگاه به مقصود نخواهی رسید