گنجور

غزل شمارهٔ ۳۳۱

زان شاه که او را هوس طبل و علم نیست
دیوانه شدم بر سر دیوانه قلم نیست
از دور ببینی تو مرا شخص رونده
آن شخص خیالست ولی غیر عدم نیست
پیش آ و عدم شو که عدم معدن جانست
اما نه چنین جان که به جز غصه و غم نیست
من بی‌من و تو بی‌تو درآییم در این جو
زیرا که در این خشک به جز ظلم و ستم نیست
این جوی کند غرقه ولیکن نکشد مرد
کو آب حیاتست و به جز لطف و کرم نیست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زان شاه که او را هوس طبل و علم نیست
دیوانه شدم بر سر دیوانه قلم نیست
هوش مصنوعی: من به خاطر آن پادشاهی که هیچ آرزویی برای نشان و پرچم ندارد، دیوانه شده‌ام، چرا که بر سر دیوانگی، هیچ نوشته‌ای وجود ندارد.
از دور ببینی تو مرا شخص رونده
آن شخص خیالست ولی غیر عدم نیست
هوش مصنوعی: اگر از دور به من نگاه کنی، می‌بینی که فردی در حال حرکت هستم. اما آنچه می‌بینی صرفاً یک خیال است و وجود واقعی ندارد.
پیش آ و عدم شو که عدم معدن جانست
اما نه چنین جان که به جز غصه و غم نیست
هوش مصنوعی: به سوی عدم برو و در آنجا قدم بگذار، زیرا عدم منبع و سرچشمه‌ی جان است. اما این جان، فقط آکنده از غم و اندوه نخواهد بود.
من بی‌من و تو بی‌تو درآییم در این جو
زیرا که در این خشک به جز ظلم و ستم نیست
هوش مصنوعی: ما در این محیط بی‌روح و خالی از محبت، به هم می‌پیوندیم و به دنبال فرصت‌هایی برای یاری هم هستیم، چرا که در این دنیای خشک و بی‌رحم، جز ستم و ظلم چیز دیگری وجود ندارد.
این جوی کند غرقه ولیکن نکشد مرد
کو آب حیاتست و به جز لطف و کرم نیست
هوش مصنوعی: این جریان آب به آرامی غرق می‌کند، اما مردی که آب حیات را دارد، غرق نمی‌شود و فقط لطف و کرم خداوند او را نجات می‌دهد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۳۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۳۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1396/04/19 03:07
محمد رضا مسیبی

طبق آموزه های بسیاری از راهنمایان معنوی از جمله کریشنا مورتی،اشو،جعفر مصفا. و پرویز شهبازی انسان میباید من ذهنی را از بین ببرد.این غزل بسیار زیبا همین معنا را بیان میکند.عدم شو.یعنی بعنوان ذهن و جسم حضور نداشته باش.تو ذهن نیستی و جسم هم نیستی.تو اگاهی پشت فکرهایت هستی.پس عدم شو.راه عدم شدن آگاهی از این موضوع است و راه دیگر مراقبه و مدیتیشن.

1397/09/07 14:12
شاهرخ najafishahrokh۹۲@gmail.com

من ذهنی یک توهم است.
وجود ندارد که بخواهیم یا بتوانیم ، از بین ببریمش!
یک جهل است.
عوارضش گریبان آدمی را گر فته، و راه مواجهه با جهل ، تاباندن نور آگاهی است.

1399/09/14 20:12
عبدالعزیز میرخزیمه

من بی من و تو بی تو ، در آییم در این جو
زیرا که در این خشک ، بجز ظلم و ستم نیست
این جوی کند غرقه ، ولیکن نکشد مرد
کو آب حیاتست ، بجز لطف و کرم نیست
یعنی من بی من بشوم ، تو بی تو بشوی ، ما در آییم در این جو .جو یعنی آب روان ، کدام آب روان ؟ همان آب روانی که خودش میگوید :
در وجود آدمی جان و روان
می رسد از غیب چون آب روان
مثنوی _ دفتر نخست ، بیت 2221
همان آبی که همان زندگی که الان در شما دمیده میشود ، و از شما میخواهد عبور کند ، و شما با من ذهنی جلوی آن را گرفته اید ، و به این دلیل مریض جسمی و روانی شده اید . و برای اینکه در این خشک _ در این من ذهنی که الان داریم زندگی میکنیم _ غیر از ظلم و ستم نیست. و وقتی که من بی من میشوم و تو بی تو می شوی عشق شروع میشود و عشق در کمال شدتش بروز می کند . پس وقتی من بی من و تو هم بی من بشوی ، می بینید که این در واقع به نوعی عشق ورزی خدا با خداست ، زندگی با زندگی ست .بقول مولانا در جای دیگر :
راستی کن ای تو صدر راستان
ای تو صدر و من درت را آستان
آستان و صدر در معنی کجاست ؟
ما و من کو؟ آن طرف که یار ماست
این من و ما بهر آن بر ساختی
تا تو با خود نرد خدمت باختی
و حافظ میفرماید :
کی بندد طرف وصل از حسن شاهی ؟
که با خود عشق ورزد جاودانه
بده کشتی می تا خوش برآییم
از این دریای ناپیدا کرانه
میگوید : این جوی کند غرقه ولیکن نکشد مرد ؛ پس این جوی غرقه میکند و مرد را یا انسان را نمی کشد .
کو آب حیاتست ،
که این آب زندگی ست ، غیر از آب زندگی چیز دیگری نیست.
کو آب حیاتست ، بجز لطف و کرم نیست
پس آن چیزی که الان دمیده میشود به ما _ این عنصر خدایی _ بجز لطف و کرم چیز دیگری نیست ، ما باید در آن غرقه بشویم
اقتباس از جلسه 58 گنج حضور استاد شهبازی