غزل شمارهٔ ۳۱۶۳
عشق در کفر کرد اظهاری
بست ایمان ز ترس زناری
بانگ زنهار از جهان برخاست
هیچ کس را نداد زنهاری
هیچ کنجی نبود بیخصمی
هیچ گنجی نبود بی ماری
نی که یوسف خزید در چاهی
نه محمد گریخت در غاری
پای ذاالنون کشید در زنجیر
سر منصور رفت بر داری
جز به کنج عدم نیاسایی
در عدم درگریز یک باری
جهت خرقهای چنین زخمی
این چنین درد سر ز دستاری
کفن از خلعت و قبا خوشتر
گور از این شهر به به بسیاری
کی بود کز وجود باز رهم
در عدم در پرم چو طیاری
کی بود کز قفس برون پرد
مرغ جانم به سوی گلزاری
بچشد او غریب چاشت خوری
بگشاید عجیب منقاری
چون دل و چشم معده نور خورد
ز آن که اصل غذا بد انواری
بل هم احیاء عند ربهم
بخورد یرزقون در اسراری
آهوی مشک ناف من برهد
ناگه از دام چرخ مکاری
جان بر جانهای پاک رود
در جهانی که نیست پیکاری
مشت گندم که اندر این دامست
هست آن را مدد ز انباری
باغ دنیا که تازه میگردد
آخر آبش بود ز جوباری
خاکیان را کی هوش میبخشد
پادشاهی قدیم و جباری
گر نکردی نثار دانش و هوش
کی بدی در زمانه هشیاری
خاک خفته نداشت بیداری
شاه کردش ز لطف بیداری
خون و سرگین نداشت زیبایی
پردهاش داد حسن ستاری
جانب خرمن کرم بگریز
هین قناعت مکن به ایثاری
جامه از اطلسی بساز که هست
بر سر عقل از او کله واری
این کله را بده سری بستان
کان سرت دارد از کله عاری
ای دل من به برج شمس گریز
زو قناعت مکن به دیداری
شمس تبریز کز شعاع ویست
شمس همراه چرخ دواری
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عشق در کفر کرد اظهاری
بست ایمان ز ترس زناری
هوش مصنوعی: عشق در دلش سیری از کفر پیدا کرد و به خاطر ترس از جدایی، ایمانش را پنهان ساخت.
بانگ زنهار از جهان برخاست
هیچ کس را نداد زنهاری
هوش مصنوعی: صدای هشدار از جهان بلند شد، اما هیچکس را نجاتی نداد.
هیچ کنجی نبود بیخصمی
هیچ گنجی نبود بی ماری
هوش مصنوعی: هیچ جایی نبود که بدون خصومت باشد و هیچ ثروتی هم نبود که بدون درد و رنج باشد.
نی که یوسف خزید در چاهی
نه محمد گریخت در غاری
هوش مصنوعی: نیازی به نگرانی نیست که یوسف در چاهی پنهان شد و محمد نیز در غاری مخفی شد.
پای ذاالنون کشید در زنجیر
سر منصور رفت بر داری
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویری از تاریخ و صحنهای از سرنوشت دو شخصیت مهم اشاره شده است. اشاره به این دارد که یکی از آنها، ذاالنون، در موقعیتی دشوار و محدودیت قرار گرفته و دیگری، منصور، به سرنوشت خطرناکی دچار شده است. این تصویر از زنجیر و دار، نماد نکبت و ظلم بوده و نشاندهنده چالشها و سختیهایی است که این افراد با آن مواجه شدهاند.
جز به کنج عدم نیاسایی
در عدم درگریز یک باری
هوش مصنوعی: تنها در گوشهای از نیستی قرار نمیگیری و از آن میگریزی، حتی یک بار هم.
جهت خرقهای چنین زخمی
این چنین درد سر ز دستاری
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف تجربهای میپردازد که فردی به خاطر یک خرقه یا لباس خاص دچار زخم و درد شده است. به نوعی، نشان میدهد که گاهی اعتقادات یا ظواهر روحانی میتوانند با چالشها و مشکلاتی همراه باشند که به آسیبهای روحی یا جسمی منجر میشوند. در واقع، فرد با زحمتی که به خاطر این لباس (نماد روحانیت یا تعهد) تحمل میکند، نشاندهنده دلمشغولیها و دلهرههایش است.
کفن از خلعت و قبا خوشتر
گور از این شهر به به بسیاری
هوش مصنوعی: پردهای که بر تن داریم و لباسهایی را که میپوشیم، به اندازهٔ کفن زیبایی ندارند. به همین ترتیب، گور و خاک در این شهر از زندگی و زرق و برقهای آن بهتر است.
کی بود کز وجود باز رهم
در عدم در پرم چو طیاری
هوش مصنوعی: کیست که از وجود من در دل عدم، پرواز میکند همچون پرندهای در آسمان؟
کی بود کز قفس برون پرد
مرغ جانم به سوی گلزاری
هوش مصنوعی: چه کسی بود که مرغ جانم را از قفس آزاد کرد و به سوی گلستانی فرستاد؟
بچشد او غریب چاشت خوری
بگشاید عجیب منقاری
هوش مصنوعی: اگر او تنها بماند و صبحانه بخورد، به طرز عجیبی زبانش را باز میکند.
چون دل و چشم معده نور خورد
ز آن که اصل غذا بد انواری
هوش مصنوعی: وقتی دل و چشم از خوراکی نور میگیرند، به این دلیل است که منبع غذا درخشان و پرنور است.
بل هم احیاء عند ربهم
بخورد یرزقون در اسراری
هوش مصنوعی: بلکه آنها در پیش پروردگارشان زندهاند و روزی میخورند، در حالیکه از اسرار آگاهند.
آهوی مشک ناف من برهد
ناگه از دام چرخ مکاری
هوش مصنوعی: آهوی زیبا و خوشبو که به نحوی با دقت و مهارت در دامها گرفتار شده، ناگهان از چنگال گردش روزگار و حیلههای آن میگریزد.
جان بر جانهای پاک رود
در جهانی که نیست پیکاری
هوش مصنوعی: روحها و جانهای پاک در دنیایی که هیچکس بیکار نیست، به هم میپیوندند و زندگی را تجربه میکنند.
مشت گندم که اندر این دامست
هست آن را مدد ز انباری
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح اشاره شده که بخشی از گندم که در این دام (جایگاهی که برای نگهداری گندم مناسب است) وجود دارد، به کمک و حمایت از انباری نیاز دارد. به عبارتی، برای حفظ و نگهداری آن گندم، وجود یک منبع یا محلی برای ذخیرهسازی ضروری است.
باغ دنیا که تازه میگردد
آخر آبش بود ز جوباری
هوش مصنوعی: باغ دنیا که همواره در حال شکوفایی و زیبایی است، در واقع به خاطر جریان آب از یک جویبار زنده و پرطراوت است.
خاکیان را کی هوش میبخشد
پادشاهی قدیم و جباری
هوش مصنوعی: آیا کسی در میان زمینیان هست که قدرت و حکمت را به آنها عطا کند، مانند پادشاهی باستانی و توانمند؟
گر نکردی نثار دانش و هوش
کی بدی در زمانه هشیاری
هوش مصنوعی: اگر برای دانش و هوش خود هزینه نکردی و آن را نسرستی، چه انتظاری از زمانهی آگاهی و هشیاری داری؟
خاک خفته نداشت بیداری
شاه کردش ز لطف بیداری
هوش مصنوعی: زمین که ساکت و خاموش بود، به لطفِ شاه بیدار و زنده شد.
خون و سرگین نداشت زیبایی
پردهاش داد حسن ستاری
هوش مصنوعی: زیبایی و جمال او نیازی به خون و خاک ندارد، بلکه خود به تنهایی موجب جلوهگری و زیبایی است.
جانب خرمن کرم بگریز
هین قناعت مکن به ایثاری
هوش مصنوعی: از کنار خوشههای خرمن (محل جمعآوری محصول) دور شو، چرا که بخیل بودن و به دیگران بخشیدن خوب نیست.
جامه از اطلسی بساز که هست
بر سر عقل از او کله واری
هوش مصنوعی: لباسی از جنس ابریشم تهیه کن که بر اثر آن، برتری و هوشمندی به چهرهات نمایان شود.
این کله را بده سری بستان
کان سرت دارد از کله عاری
هوش مصنوعی: این سر را به کسی بده که دارای فکر و عقل است، زیرا که این سر بدون فکر و عقل ارزش خاصی ندارد.
ای دل من به برج شمس گریز
زو قناعت مکن به دیداری
هوش مصنوعی: ای دل من، به جایی برو که درخشش خورشید را ببینی و راضی نشو به تنها دیدن آن.
شمس تبریز کز شعاع ویست
شمس همراه چرخ دواری
هوش مصنوعی: شمس تبریز مانند نوری است که با تابش خود، خورشید را در حرکت و چرخش نمایان میکند.
حاشیه ها
1397/10/09 09:01
نادر..
این کله را بده
سری بستان..
1399/08/28 12:10
بی نشان
خاکیان را که هوش می بخشد