گنجور

غزل شمارهٔ ۳۱۳۹

صنما خرگه توم که بسازی و برکنی
قلمی‌ام به دست تو که تراشی و بشکنی
منم آن شقه علم که گهم سرنگون کنی
و گهی بر فراز کوه برآری و برزنی
منم آن ذره هوا که در این نور روزنم
سوی روزن از آن روم که تو بالای روزنی
هله ذره مگو مرا چو جهان گیر خود مرا
دو جهان بی‌تو آفتاب کجا یافت روشنی
همگی پوستم هله تو مرا مغز نغز گیر
همه خشک‌اند مغزها چو نبخشی تو روغنی
اگرم شاه و بی‌توام چه دروغست ما و من
و گرم خاک و با توام چه لطیفست آن منی
به تو نالم تو گوییم که تو را دور کرده‌ام
که ببینم در این هوا که تو ذره چه می‌کنی
به یکی ذره آفتاب چرا مشورت کند
تو بکش هم تو زنده کن مکن ای دوست کردنی
تو چه می داده‌ای به دل که چپ و راست می‌فتد
و گهی نی چپ و نه راست و نه ترس و نه ایمنی

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صنما خرگه توم که بسازی و برکنی
قلمی‌ام به دست تو که تراشی و بشکنی
هوش مصنوعی: ای معشوق، تو آنقدر قدرت و هنر داری که می‌توانی هرگونه تغییراتی در من ایجاد کنی. همان‌طور که با چکش و قلم بر روی سنگ کار می‌کنی، می‌توانی من را بسازی یا ویران کنی.
منم آن شقه علم که گهم سرنگون کنی
و گهی بر فراز کوه برآری و برزنی
هوش مصنوعی: من همان علم و دانش هستم که گاهی به شدت پایین می‌آید و گاهی نیز به اوج قله‌ها می‌رسم و به نمایش گذاشته می‌شوم.
منم آن ذره هوا که در این نور روزنم
سوی روزن از آن روم که تو بالای روزنی
هوش مصنوعی: من یک ذره‌ای هستم در این نور که به سمت روزنه‌ای می‌روم، از آن روزنه‌ای که تو در بالای آن ایستاده‌ای.
هله ذره مگو مرا چو جهان گیر خود مرا
دو جهان بی‌تو آفتاب کجا یافت روشنی
هوش مصنوعی: به من نگو که تو جهان را در خود داری، زیرا من بدون وجود تو، حتی دو جهان را نیز نمی‌توانم بیابم که آنجا روشنی باشد.
همگی پوستم هله تو مرا مغز نغز گیر
همه خشک‌اند مغزها چو نبخشی تو روغنی
هوش مصنوعی: همه پوست‌های من را بگیر و به من چیزی بده که به قلبم جان ببخشد. همه مغزها خشک و بی‌روح هستند اگر تو به آنها روغن و سرزندگی نکنی.
اگرم شاه و بی‌توام چه دروغست ما و من
و گرم خاک و با توام چه لطیفست آن منی
هوش مصنوعی: اگر من و تو از نظر مقام و منزلت متفاوت باشیم، این تفاوت در حقیقت دروغی است. اما هنگامی که در کنار تو هستم، احساس لطافت و نزدیکی می‌کنم که تو را به من نزدیک‌تر می‌کند.
به تو نالم تو گوییم که تو را دور کرده‌ام
که ببینم در این هوا که تو ذره چه می‌کنی
هوش مصنوعی: من به تو شکایت می‌کنم و می‌گویم که تو را دور کرده‌ام تا ببینم در این وضعیت، تو چه می‌کنی و چه پیش می‌آید.
به یکی ذره آفتاب چرا مشورت کند
تو بکش هم تو زنده کن مکن ای دوست کردنی
هوش مصنوعی: چرا یک ذره از آفتاب برای مشورت به کسی مراجعه کند؟ تو خودت می‌توانی اقدام کنی و زندگی را آغاز کنی، ای دوست، پس انجامش بده.
تو چه می داده‌ای به دل که چپ و راست می‌فتد
و گهی نی چپ و نه راست و نه ترس و نه ایمنی
هوش مصنوعی: تو چه چیزی به دل من داده‌ای که اینقدر گیج و سردرگم شده است و نه به سمت چپ می‌رود و نه به سمت راست، و نه ترسی دارد و نه احساس امنیت؟

حاشیه ها

1397/02/24 20:04
نادر..

تو چه مِی داده‌ای به دل!..

1397/04/12 22:07
جانان

به یکی ذره آفتاب چرا مشورت کند
تو بکش هم تو زنده کن بکن ای دوست کردنی
در خوانش عبدالکریم سروش