گنجور

غزل شمارهٔ ۳۱۰

بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خواب
آورد آتشی که نمیرد به هیچ آب
بنگر به خانه تن و بنگر به جان من
از جام عشق او شده این مست و آن خراب
میر شرابخانه چو شد با دلم حریف
خونم شراب گشت ز عشق و دلم کباب
چون دیده پر شود ز خیالش ندا رسد
احسنت ای پیاله و شاباش ای شراب
دریای عشق را دل من دید ناگهان
از من بجست در وی و گفتا مرا بیاب
خورشیدروی مفخر تبریز شمس دین
اندر پیش دوان شده دل‌های چون سحاب

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خواب
آورد آتشی که نمیرد به هیچ آب
هوش مصنوعی: دوباره آن ماهی بازگشته که آسمان هم در خوابش نمی‌دید. آتشی را به وجود آورده که هیچ آبی نمی‌تواند خاموشش کند.
بنگر به خانه تن و بنگر به جان من
از جام عشق او شده این مست و آن خراب
هوش مصنوعی: به بدن خود نگاه کن و به روح من نیز نگاهی بیفکن، زیرا به خاطر عشق او من دیوانه و او ویران شده است.
میر شرابخانه چو شد با دلم حریف
خونم شراب گشت ز عشق و دلم کباب
هوش مصنوعی: مدیار شرابخانه وقتی با دل من هم‌صحبت شد، خونم به شراب تبدیل شد و عشق باعث شد که دل من بسوزد.
چون دیده پر شود ز خیالش ندا رسد
احسنت ای پیاله و شاباش ای شراب
هوش مصنوعی: وقتی چشم‌هایم پر از تصور او می‌شود، صدای تحسین و شادباش برای پیاله و شراب به گوش می‌رسد.
دریای عشق را دل من دید ناگهان
از من بجست در وی و گفتا مرا بیاب
هوش مصنوعی: دل من ناگهان دریای عشق را مشاهده کرد و از من جدا شد و گفت: مرا در این دریا پیدا کن.
خورشیدروی مفخر تبریز شمس دین
اندر پیش دوان شده دل‌های چون سحاب
هوش مصنوعی: خورشید زیبای تبریز، شمس دین، به جلو روان شده و دل‌ها را مانند ابرها پر می‌کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۱۰ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۳۱۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1397/11/24 04:01
همایون

چه غزل زیبا و تعبیر‌های ناب عاشقانه
جلال دین با خیال خود زنده و پویا کار می‌‌کند، هر بار خورشید شمس در آن طلوع می‌‌کند
و ماه شمس هر بار درخشان و زیبا خودنمایی میکند او با میر میکده خود پیوندی نزدیک دارد و با یکدیگر شراب‌های ناب برای همه می‌‌سازند
عشق او چون دریائی گسترش یافته است که شمس در آن گم شده است و این دریا است که از این به بعد می‌‌خروشد
این دوستی‌ خورشیدی برای همه دل‌های عاشق است که چون ابر‌های سبک به دنبال آن روان و گردان ا‌ند