گنجور

غزل شمارهٔ ۳۰۸۴

به جان تو که بگویی وطن کجا داری
که سخت فتنه عقلی و خصم هشیاری
چو خارپشت سر اندرکشید عقل امروز
که ساقی می گلگون و رشک گلزاری
سماع باره نبودم تو از رهم بردی
به مکر راه زن صد هزار طراری
به گوش چرخ چه گفتی که یاوه گرد شده‌ست
به گوش ابر چه گفتی که کرد درباری
به خاک هم چه نمودی که گشت آبستن
ز باد هم چه ربودی که می‌کند زاری
به کوه‌ها چه سپردی که گنج ساز شدند
به بحرها تو بیاموختی گهرباری
به گوش کفر چه گفتی که چشم و گوش ببست
به گوش عقل چه گفتی که گشت انواری
چگونه از کف غم می‌رهانیم در خواب
چگونه در غم وا می‌کشی به بیداری
به مثل خواب هزاران طریق و چاره‌استت
که ره دهی دل و جان را به غصه نسپاری
چنانک عارف بیدار و خفته از دنیا
ز خار رست کسی که سرش تو می‌خاری
به آفتاب و به ماه و به اختران و فلک
چه داده‌ای تو که بی‌پر کنند طیاری
به ذره‌های پرنده چه نغمه از تو رسید
که گر به کوه رسانی همش به رقص آری
دماغ آب و گلی را ز مکر پر کردی
چنانک با تو همی‌پیچد او به مکاری
دمی که درندمی تو تهی شوند چو خیک
نه‌های و هوی بماند نه زور و رهواری
خموش کردم و بگریختم ز خود صد بار
کشان کشان تو مرا سوی گفت می‌آری

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به جان تو که بگویی وطن کجا داری
که سخت فتنه عقلی و خصم هشیاری
هوش مصنوعی: به جان تو، بگو کجاست خانه‌ات که در آنجا مشکلات عقل و دشمنی‌های آگاهی سختی می‌کند.
چو خارپشت سر اندرکشید عقل امروز
که ساقی می گلگون و رشک گلزاری
هوش مصنوعی: عقل امروز مانند خارپشتی است که به درون خود خزیده است، در حالی که ساقی با شراب سرخ و زیبایی خود، چشمان همه را به خود جلب می‌کند و باعث حسرت و آرزوی گلزار می‌شود.
سماع باره نبودم تو از رهم بردی
به مکر راه زن صد هزار طراری
هوش مصنوعی: من در حال و هوای شنیداری نبودم، اما تو به طرز فریبنده‌ای مرا از مسیر خود منحرف کردی، مانند یک راهزن که با ترفندهایش بسیاری را در دام خودش می‌افکند.
به گوش چرخ چه گفتی که یاوه گرد شده‌ست
به گوش ابر چه گفتی که کرد درباری
هوش مصنوعی: بنابراین، چیزی که به آسمان و به ابرها گفته‌ای، باعث شده که آنها دچار تغییرات و ناآرامی شوند. گویا صحبت‌های تو اثرات عجیبی بر روی این پدیده‌ها گذاشته و آنها را به حالتی ناشناخته و غیرعادی درآورده است.
به خاک هم چه نمودی که گشت آبستن
ز باد هم چه ربودی که می‌کند زاری
هوش مصنوعی: به زمین چه قابلیت‌هایی دادی که به خاطر آن بارور شده است؟ و از باد چه چیزی گرفته‌ای که باعث می‌شود به تو شکایت کند؟
به کوه‌ها چه سپردی که گنج ساز شدند
به بحرها تو بیاموختی گهرباری
هوش مصنوعی: به کوه‌ها چه داده‌ای که آن‌ها غنی و پر از گنج شده‌اند و به دریاها چه آموخته‌ای که پر از گوهر و زیبایی گشته‌اند؟
به گوش کفر چه گفتی که چشم و گوش ببست
به گوش عقل چه گفتی که گشت انواری
هوش مصنوعی: به چه چیزی به کافران گفته‌ای که نه چشم می‌بینند و نه گوش می‌شنوند؟ و به چه چیزی به عقل گفته‌ای که آن را روشن کرده و نورانی کرده است؟
چگونه از کف غم می‌رهانیم در خواب
چگونه در غم وا می‌کشی به بیداری
هوش مصنوعی: چطور می‌توانیم از نگرانی‌ها خلاص شویم؟ وقتی در خواب به آرامش می‌رسیم، چگونه می‌توانیم در بیداری از غم رها شویم؟
به مثل خواب هزاران طریق و چاره‌استت
که ره دهی دل و جان را به غصه نسپاری
هوش مصنوعی: در واقع، برای دل و جان انسان هزاران راه و راه‌حلی وجود دارد که می‌توان آنها را به خواب و آرامش رساند و از غم و غصه دور کرد.
چنانک عارف بیدار و خفته از دنیا
ز خار رست کسی که سرش تو می‌خاری
هوش مصنوعی: در این بیت به این معنا اشاره می‌شود که فردی عارف و زهد پیشه، چه در حالت بیداری و چه در خواب، از تعلقات دنیوی رهایی یافته است. به نوعی می‌گوید که کسی که به معنای عمیق‌تری از زندگی پی برده، دیگر از مشکلات و رنج‌های دنیا آسیب نمی‌بیند.
به آفتاب و به ماه و به اختران و فلک
چه داده‌ای تو که بی‌پر کنند طیاری
هوش مصنوعی: تو چه چیزی به خورشید، ماه و ستاره‌ها داده‌ای که این پرندگان به راحتی پرواز کنند و به آسمان بروند؟
به ذره‌های پرنده چه نغمه از تو رسید
که گر به کوه رسانی همش به رقص آری
هوش مصنوعی: به ذرات پرنده چه پیامی از تو رسید که اگر به کوه برسانی، همه را به رقص درمی‌آوردی.
دماغ آب و گلی را ز مکر پر کردی
چنانک با تو همی‌پیچد او به مکاری
هوش مصنوعی: تو به طرز فریبنده‌ای از آب و گل دماغ کسی را پر کرده‌ای، به طوری که او هم اکنون با تو هم‌راستا در ترفندها و نیرنگ‌های تو حرکت می‌کند.
دمی که درندمی تو تهی شوند چو خیک
نه‌های و هوی بماند نه زور و رهواری
هوش مصنوعی: زمانی که وجود تو از احساسات و دودلی‌ها خالی شود، مانند خیک یا مشک نیستی که تنها صدا و جنجال بماند، دیگر نه نیرویی خواهی داشت و نه قدرتی برای پیش رفتن.
خموش کردم و بگریختم ز خود صد بار
کشان کشان تو مرا سوی گفت می‌آری
هوش مصنوعی: سکوت کردم و بارها از خودم دور شدم، تو مرا به سمت سخن گفتن می‌کشانی.

حاشیه ها

1398/12/24 18:02
میم الف

سماع‌باره! عجب ترکیب زیبایی!