گنجور

غزل شمارهٔ ۳۰۸۳

بیا بیا که چو آب حیات درخوردی
بیا بیا که شفا و دوای هر دردی
بیا بیا که گلستان ثنات می‌گوید
بیا بیا بنما کز کجاش پروردی
بیا بیا که به بیمارخانه بی‌قدمت
نمی‌رود ز رخ هیچ خسته‌ای زردی
برآ برآ هله ای آفتاب چون بی‌تو
نمی‌رود ز هوا هیچ تلخی و سردی
برآ برآ هله ای مه که حیف بسیارست
که دیده‌ها همه گریان و تو در این گردی
بیا بیا که ولی نعمت همه کونی
که مخلص دل حیران و مهره نردی
بیا بیا و بیاموز بنده خود را
که در امامت و تعلیم و آگهی فردی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا بیا که چو آب حیات درخوردی
بیا بیا که شفا و دوای هر دردی
هوش مصنوعی: بیا که اگر به نزد ما بیایی، مانند آب حیات زندگی‌بخش خواهی شد. بیا که ما برای هر دردی شفا و درمانی داریم.
بیا بیا که گلستان ثنات می‌گوید
بیا بیا بنما کز کجاش پروردی
هوش مصنوعی: بیا و بیا که گلستان نیکی به ما دعوت می‌کند، بیا و نشان بده از چه جایی تو را پرورش داده است.
بیا بیا که به بیمارخانه بی‌قدمت
نمی‌رود ز رخ هیچ خسته‌ای زردی
هوش مصنوعی: بیا تا در بیمارستان از غم و اندوه بیمارانی که در چهره‌شان رنگ پریده و خسته‌اند، خبری نباشد.
برآ برآ هله ای آفتاب چون بی‌تو
نمی‌رود ز هوا هیچ تلخی و سردی
هوش مصنوعی: بیا، بیا ای آفتاب! چرا که بدون تو هیچ تلخی و سردی از بین نمی‌رود.
برآ برآ هله ای مه که حیف بسیارست
که دیده‌ها همه گریان و تو در این گردی
هوش مصنوعی: ای ماه، به پا خیز! چقدر افسوس است که همه چشم‌ها گریانند و تو در این دورانی به سر می‌بری.
بیا بیا که ولی نعمت همه کونی
که مخلص دل حیران و مهره نردی
هوش مصنوعی: بیا و به نزد ما بیا، زیرا که تو سرمایه و نعمت بزرگ همه هستی. دل من پر از شگفتی و محبت است و مانند مهره‌ای در بازی شطرنج در دنیای عشق در حال چرخش و فعالیت هستم.
بیا بیا و بیاموز بنده خود را
که در امامت و تعلیم و آگهی فردی
هوش مصنوعی: بیا و به من یاد بده، زیرا من در رهبری و آموزش نیاز به آگاهی دارم.