گنجور

غزل شمارهٔ ۳۰۷۶

بلندتر شده‌ست آفتاب انسانی
زهی حلاوت و مستی و عشق و آسانی
جهان ز نور تو ناچیز شد‌، چه چیزی تو‌؟
طلسم دلبری‌یی یا تو گنج جانانی‌؟
زهی قلم که تو را نقش کرد در صورت
که نامه همه را نانبشته می‌خوانی
برون بری تو ز خرگاه‌ِ شش‌جهت جان را
چو جان نماند‌، بر جاش عشق بنشانی
دلا چو باز شهنشاه صید کرد تو را
تو ترجمان‌بگ سرّ زبان مرغانی
چه ترجمان که کنون بس بلند سیمرغی
که آفت نظر جان صد سلیمانی
درید چارق ایمان و کفر در طلبت
هزارساله از آن سوی کفر و ایمانی
به هر سحر که درخشی خروس جان گوید
بیا که جان و جهانی‌، برو که سلطانی
چو روح من بفزوده‌ست شمس تبریزی
به سوی او برم از باغ روح ریحانی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بلندتر شده‌ست آفتاب انسانی
زهی حلاوت و مستی و عشق و آسانی
هوش مصنوعی: آفتاب انسانیت درخشش بیشتری پیدا کرده است و این موضوع همراه با شادی، سرخوشی، عشق و سهولت در زندگی است.
جهان ز نور تو ناچیز شد‌، چه چیزی تو‌؟
طلسم دلبری‌یی یا تو گنج جانانی‌؟
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر نور وجود تو بی‌اهمیت شده است. تو چه هستی؟ آیا جادوگری از عشق یا گنجینه‌ای از جان؟
زهی قلم که تو را نقش کرد در صورت
که نامه همه را نانبشته می‌خوانی
هوش مصنوعی: چه خوب است قلمی که تو را به تصویر کشیده است، در حالی که نامه‌ی تمام انسان‌ها را بی‌نویسنده می‌خوانی.
برون بری تو ز خرگاه‌ِ شش‌جهت جان را
چو جان نماند‌، بر جاش عشق بنشانی
هوش مصنوعی: اگر تو از همه‌ی دنیا و دنیای شش جهتی خود جدا شوی و جانت دیگر در آن نباشد، عشق را جایگزین آن خواهی کرد.
دلا چو باز شهنشاه صید کرد تو را
تو ترجمان‌بگ سرّ زبان مرغانی
هوش مصنوعی: ای دل، وقتی که شاه شکار تو را گرفته است، تو به مانند ترجمان رازهای زبان پرندگان عمل کن.
چه ترجمان که کنون بس بلند سیمرغی
که آفت نظر جان صد سلیمانی
هوش مصنوعی: اکنون پرنده‌ای بزرگ و شگفت‌انگیز به نام سیمرغ در آسمان حضور دارد که زیبایی و عظمت آن، جان بسیاری از سلیمان‌ها را به خود جذب کرده است.
درید چارق ایمان و کفر در طلبت
هزارساله از آن سوی کفر و ایمانی
هوش مصنوعی: ایمان و کفر را به خاطر عشق تو شکسته‌ام، و سال‌ها در جستجوی تو از مرزهای ایمان و کفر عبور کرده‌ام.
به هر سحر که درخشی خروس جان گوید
بیا که جان و جهانی‌، برو که سلطانی
هوش مصنوعی: در هر صبحی که خروس می‌خواند و به زندگی دعوت می‌کند، بگو که زندگی و دنیایی داری، و برو که خود را در مقام و عزت می‌سنجی.
چو روح من بفزوده‌ست شمس تبریزی
به سوی او برم از باغ روح ریحانی
هوش مصنوعی: وقتی روح من با وجود شمس تبریزی جان تازه‌ای گرفته، به سوی او می‌روم و از باغ روح خوشبو بهره‌مند می‌شوم.

حاشیه ها

1398/05/15 16:08
..

جهان ز نور تو ناچیز شد
چه چیزی تو!..

1398/10/22 16:12
بابک

چنین همائیست که خود ، دیرکجین یا نیایشگاه عشق وم هر را میسازد . نیایشگاههای این زنخدا ، بنام « دیر کجین » مشهور بوده اند . در بهمن نامه ، این رد پا، باقی مانده، که دیر کجین را هما ، دختر بهمن در راه به اصفهان میسازد . هما ، همان ارتا و سیمرغ یا خرّم است، و بهمن ، همان مینوی مینو یا تخم جهانست . هنوز کردها به خدا ، هوما میگویند . ولی موبدان زرتشتی این داستان را تحریف و مسخ ساخته اند ، تا« تئوری حقانیت به حکومت» را در ایران ، بکلی وارونه سازند، و آنرا ویژه خانواده گشتاسپ سازند ، که مرّوج دین زرتشت بوده است . از این رو آمده اند « بهمن » کینه توز، پسر اسفندیار را ، اینهمانی با « بهمن = خرد بنیادینی داده اند، که جهان از آن پیدایش می یابد، و بزمونه و اصل شطرنج است » داده اند . ولی از رد پاهائی که در این داستان باقی مانده ، دیده میشود که بهمن و همای حقیقی ، ربطی به پسر اسفندیار ندارد، و این هما، همان « کج » همان « رپیتا = دخترجوان ، رپیتاوین = دوشیزه نی نواز» است که در روز نوروز به گیتی میآید و جشن کژین ، جشن زایمان اوست. در این روزاست که جهان را میزاید، ولی برغم زائیدن ، با کره میماند . این « همیشه بکر شدن ، پس از دوباره زائی » ، بنیاد اندیشه نو بودن ، جشن بودن زندگیست . جهان و جان ، همیشه نو میشود . هرشب، بهرام و صنم ( هما ) همدیگر را در میان شب ، در آغوش میگیرند، و به خورشیدی نوین، آبستن میشوند، و هر روز بامداد، خورشیدی نو و روزی نو ، زائیده میشود . در ویس و رامین میآید که :
شنیدستم که شب ، آبستن آید نداند کس که فردا ، زو، چه زاید