غزل شمارهٔ ۳۰۷۴
مسلم آمد یار مرا دل افروزی
چه عشق داد مرا فضل حق زهی روزی
اگر سرم برود گو برو مرا سر اوست
رهیدم از کله و از سر و کله دوزی
دهان به گوش من آورد و گفت در گوشم
یکی حدیث بیاموزمت بیاموزی
چو آهوی ختنی خون تو شود همه مشک
اگر دمی بچری تو ز ما به خوش پوزی
چو جان جان شدهای ننگ جان و تن چه کشی
چو کان زر شدهای حبهای چه اندوزی
به سوی مجلس خوبان بکش حریفان را
به خضر و چشمه حیوان بکن قلاوزی
شراب لعل رسیدهست نیست انگوری
شکر نثار شد و نیست این شکر خوزی
هوا و حرص یکی آتشیست تو بازی
بپر گزاف پر و بال را چه میسوزی
خمش که خلق ندانند بانگ را ز صدا
توی که دانی پیروزه را ز پیروزی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مسلم آمد یار مرا دل افروزی
چه عشق داد مرا فضل حق زهی روزی
هوش مصنوعی: دوستی که به من نور و شادی بخشید، با عشق و محبتش نعمت بزرگی به من عطا کرد، چه روز خوشی بود!
اگر سرم برود گو برو مرا سر اوست
رهیدم از کله و از سر و کله دوزی
هوش مصنوعی: اگر سرم هم برود، اشکالی ندارد، چون من به عشق او وابستهام. از نگرانیهای بیخودی و دغدغههای بیمعنی رها شدهام.
دهان به گوش من آورد و گفت در گوشم
یکی حدیث بیاموزمت بیاموزی
هوش مصنوعی: او به من نزدیک شد و در گوشم گفت که میخواهم یک داستان یا حکایت جالب به تو یاد بدهم.
چو آهوی ختنی خون تو شود همه مشک
اگر دمی بچری تو ز ما به خوش پوزی
هوش مصنوعی: اگر آهوئی که به دام افتاده، خون تو شود، همه خوشبو میشود؛ اگر لحظهای از ما دور شوی، تو به خاطر زیباییات، دچار بیتابی خواهی شد.
چو جان جان شدهای ننگ جان و تن چه کشی
چو کان زر شدهای حبهای چه اندوزی
هوش مصنوعی: وقتی روح تو به اوج و کمال رسیده و جاندار شده، چرا به کم ارزشی چون بدن و زندگی مادی اهمیت میدهی؟ وقتی به ارزش والای خود دست یافتهای، چرا به یک دانه کمارزش قناعت میکنی؟
به سوی مجلس خوبان بکش حریفان را
به خضر و چشمه حیوان بکن قلاوزی
هوش مصنوعی: به سمت محفل نیکوکاران برو و رقیبان را به سویی ببر که مانند خضر و چشمه حیات باشند و از زندگی نوینی بهرهمند شوند.
شراب لعل رسیدهست نیست انگوری
شکر نثار شد و نیست این شکر خوزی
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف شرابی میپردازد که به رنگ قرمز متمایل به لعل رسیده و از انگور نیست. شاعر به زیبایی به نکتهای اشاره میکند که این شراب نه تنها خوشطعم است، بلکه شیرینیاش نیز از شکر خاصی نیست. در واقع، شاعر قصد دارد کیفیت و تفاوت این شراب را با دیگر نوشیدنیها بیان کند.
هوا و حرص یکی آتشیست تو بازی
بپر گزاف پر و بال را چه میسوزی
هوش مصنوعی: هوا و حرص مانند آتش هستند و تو با این بازی بیفایده، بال و پر خود را چه بیجهت میسوزانی؟
خمش که خلق ندانند بانگ را ز صدا
توی که دانی پیروزه را ز پیروزی
هوش مصنوعی: سکوت کن که مردم از صدای تو آگاه نیستند، تو تنها کسی هستی که میدانی پیروزی واقعی چیست.