گنجور

غزل شمارهٔ ۳۰۶۵

شدم به سوی چه آب همچو سقایی
برآمد از تک چه یوسفی معلایی
سبک به دامن پیراهنش زدم من دست
ز بوی پیرهنش دیده گشت بینایی
به چاه در نظری کردم از تعجب من
چه از ملاحت او گشته بود صحرایی
کلیم روح به هر جا رسید میقاتش
اگر چه کور بود گشت طور سینایی
زنخ ز دست رقیبی که گفت از چه دور
از این سپس منم و چاه و چون تو زیبایی
کسی که زنده شود صد هزار مرده از او
عجب نباشد اگر پیر گشت برنایی
هزار گنج گدای چنین عجب کانی
هزار سیم نثار لطیف سیمایی
جهان چو آینه پرنقش توست اما کو
به روی خوب تو بی‌آینه تماشایی
سخن تو گو که مرا از حلاوت لب تو
نه عقل ماند و نه اندیشه‌ای و نی رایی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شدم به سوی چه آب همچو سقایی
برآمد از تک چه یوسفی معلایی
هوش مصنوعی: به سمتی حرکت کردم که مانند سقا (آب رسان) باشم و از دل یک مشکل یا چالش، زیبایی و خوشی به وجود بیاید.
سبک به دامن پیراهنش زدم من دست
ز بوی پیرهنش دیده گشت بینایی
هوش مصنوعی: من با دستانم به دامن پیراهنش نرمی را حس کردم و بوی آن پیراهن باعث شد که بینایی من به او منعطف شود.
به چاه در نظری کردم از تعجب من
چه از ملاحت او گشته بود صحرایی
هوش مصنوعی: به چاه نگاه کردم و از تعجب متوجه شدم که زیبایی او چقدر بزرگ و بی‌نظیر شده است، گویی که یک صحرا را به وجود آورده است.
کلیم روح به هر جا رسید میقاتش
اگر چه کور بود گشت طور سینایی
هوش مصنوعی: هر جا که کلیم (موسى) روح خود را به هر مکان رساند، زمان ملاقاتش با حقیقت فرا رسید، هرچند که او نابینا بود، اما در آن لحظه به حالت روحانی و الهی خود رسید.
زنخ ز دست رقیبی که گفت از چه دور
از این سپس منم و چاه و چون تو زیبایی
هوش مصنوعی: این بیت به حسادت و رقابت در عشق اشاره دارد. گویا شخصی به محبوب خود می‌نگرد و از فاصله‌ای که بین آنهاست، احساس ناراحتی و غم می‌کند. او در می‌یابد که زیبایی محبوبش او را به سمت چاه خطرناکی می‌کشاند و در این میان، رقیبی به او طعنه می‌زند که چرا از دور مانده و نمی‌تواند به محبوب نزدیک شود. این احساس دوری و تمایل به نزدیکی، نشان‌دهنده عمق عشق و نیاز به ارتباط است.
کسی که زنده شود صد هزار مرده از او
عجب نباشد اگر پیر گشت برنایی
هوش مصنوعی: اگر کسی به حیات دوباره برسد و جان تازه‌ای بگیرد، این مسئله عجیبی نیست که او به سن و سالی برسد و پیری را تجربه کند.
هزار گنج گدای چنین عجب کانی
هزار سیم نثار لطیف سیمایی
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به ارزش و زیبایی یک فرد دارد که همچون گنجی با ارزش است. حتی اگر او در شرایط مالی ضعیفی باشد، باز هم زیبایی و جذابیتش ارزشمندتر از هر چیزی است. این شخص مانند معجونی از طلا و نقره است، که در حقیقت به روح و دل می‌پردازد و نه به مال و ثروت مادی.
جهان چو آینه پرنقش توست اما کو
به روی خوب تو بی‌آینه تماشایی
هوش مصنوعی: جهان مانند آینه‌ای است که نقش و تصویر تو را در خود دارد، اما کجاست کسی که بتواند زیبایی واقعی تو را بدون آینه ببیند و تماشا کند؟
سخن تو گو که مرا از حلاوت لب تو
نه عقل ماند و نه اندیشه‌ای و نی رایی
هوش مصنوعی: به من بگو چه می‌گویی، زیرا از شیرینی صحبت تو دیگر نه عقل و اندیشه‌ای برایم مانده و نه توانایی درک.