گنجور

غزل شمارهٔ ۳۰۶۴

ز بامداد دلم می‌پرد به سودایی
چو وام دار مرا می‌کند تقاضایی
عجب به خواب چه دیده‌ست دوش این دل من
که هست در سرم امروز شور و صفرایی
ولی دلم چه کند چون موکلان قضا
همی‌رسند پیاپی به دل ز بالایی
پرست خانه دل از موکل عجمی
که نیست یک سر سوزن بهانه را جایی
بهانه نیست وگر هست کو زبان و دلی
گریز نیست وگر هست کو مرا پایی
جهان که آمد و ما همچو سیل از سر کوه
روان و رقص کنانیم تا به دریایی
اگر چه سیل بنالد ز راه ناهموار
قدم قدم بودش در سفر تماشایی
چگونه زار ننالم من از کسی که گرفت
به هر دو دست و دهان او مرا چو سرنایی
هوس نشسته که فردا چنین کنیم و چنان
خبر ندارد کو را نماند فردایی
غلام عشقم کو نقد وقت می‌جوید
نه وعده دارد و نه نسیه‌ای و نی رایی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز بامداد دلم می‌پرد به سودایی
چو وام دار مرا می‌کند تقاضایی
هوش مصنوعی: از صبح زود، دل من به یک آرزو پرواز می‌کند، مانند کسی که طلبکار باشد و خواسته‌ای از من دارد.
عجب به خواب چه دیده‌ست دوش این دل من
که هست در سرم امروز شور و صفرایی
هوش مصنوعی: عجب که دل من دیشب چه خواب عجیبی دیده که امروز در سرم احساس شور و شوق زیادی دارم.
ولی دلم چه کند چون موکلان قضا
همی‌رسند پیاپی به دل ز بالایی
هوش مصنوعی: دل من چه کاری می‌تواند انجام دهد وقتی که فرشتگان قضا به طور مداوم از بالا به آن وارد می‌شوند؟
پرست خانه دل از موکل عجمی
که نیست یک سر سوزن بهانه را جایی
هوش مصنوعی: دل مثل یک پرستار، از نگهبان غیر ایرانی محافظت می‌کند، زیرا هیچ بهانه‌ای برای ناپدید شدن یا کمبود محبت وجود ندارد.
بهانه نیست وگر هست کو زبان و دلی
گریز نیست وگر هست کو مرا پایی
هوش مصنوعی: دلیلی برای دوری وجود ندارد، اگر هم دلیل باشد، کجا سخنی برای گفتن و احساسی برای ماندن هست؟ اگر هم دلیلی باشد، کجا پایم در حرکت است؟
جهان که آمد و ما همچو سیل از سر کوه
روان و رقص کنانیم تا به دریایی
هوش مصنوعی: جهان به وجود آمده و ما مانند سیلابی که از بالای کوه به سمت پایین سرازیر می‌شود، با شادی و شوق در حال حرکت هستیم تا به دریا برسیم.
اگر چه سیل بنالد ز راه ناهموار
قدم قدم بودش در سفر تماشایی
هوش مصنوعی: هرچند که سیل به خاطر جاده ناهموار شکایت می‌کند، اما او در سفر خود لحظه به لحظه زیبایی‌ها را می‌بیند.
چگونه زار ننالم من از کسی که گرفت
به هر دو دست و دهان او مرا چو سرنایی
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم از کسی که مرا به شدت در چنگال خود گرفته و مانند ساز زنگوله‌دار به صدا درآورده، شکایت نکنم و دردی را نچشم؟
هوس نشسته که فردا چنین کنیم و چنان
خبر ندارد کو را نماند فردایی
هوش مصنوعی: هوس و آرزوها نشسته‌اند و می‌گویند که فردا این کار را می‌کنیم و آن کار را. اما او نمی‌داند که هیچ‌کس برای فردا زنده نمی‌ماند.
غلام عشقم کو نقد وقت می‌جوید
نه وعده دارد و نه نسیه‌ای و نی رایی
هوش مصنوعی: عاشق من در جستجوی عشق حقیقی است و به وعده‌ها و تعهدات آینده اهمیت نمی‌دهد؛ او فقط به لحظه اکنون اهمیت می‌دهد و به فکر مسائل مالی نیست.

حاشیه ها

1394/05/15 01:08
امین افشار

درود بر خواننده
صفرا: مجازاً به معنی تندی .
موکل [ م ُ وَک ْ ک َ ] (ع ص ): کسی که کار و بار به وی سپرده باشند و گماشته و وکیل . || محافظ و نگهبان . مأمور. کارگزار. گماشته . گماشته شده . آنکه برای اجرای دستور و انجام دادن کاری مأموریت داشته باشد. || رقیب . حفیظ. نگاهبان . گماشته . رقیب . نگهبان . مراقب:
در باغ عهد جای تماشا نماند از آنک :
صد خار را موکل یک ورد کرده اند.
خاقانی .
عجمی: آنکه سخن پیدا گفتن نتواند. مجازا به معنی نادان؛ غافل:
بردی دل من ای جان! چون با تو کنم دعوی؟
خود را عجمی سازی، انکار کنی حالی .
عطار.

1396/11/15 22:02
نادر..

غلام عشقم، کاو نقد وقت می‌جوید..