گنجور

غزل شمارهٔ ۳۰۴۱

اگر مرا تو ندانی، بپرس از شب تاری
شب است محرمِ عاشق، گواه ناله و زاری
چه جای شب که هزاران نشانه دارد عاشق
کمینهٔ اشک و رخ زرد و لاغری و نزاری
چو ابر، ساعت گریه، چو کوه، وقت تحمل
چو آب، سجده‌کنان و چو خاک، راه به خواری
ولیک این همه محنت، به گرد باغ چو خاری
درون باغ گلستان و یار و چشمهٔ جاری
چو بگذری تو ز دیوار باغ و در چمن آیی
زبانِ شکر گزاری، سجودِ شکر بیاری
که شکر و حمد خدا را، که برد جور خزان را
شکفته گشت زمین و بهار کرد بهاری
هزار شاخ برهنه، قرین حلهٔ گل شد
هزار خار مغیلان، رهیده گشت ز خاری
حلاوتِ غمِ معشوق را چه داند عاقل؟
چو جوله‌ست، نداند طریقِ جنگ و سواری
برادر و پدر و مادر تو عشاقند
که جمله یک شده‌اند و سرشته‌اند ز یاری
نمک شود چو درافتد، هزار تن به نمکدان
دَوی نماند در تَن، چه مرغزی، چه بخاری
مکِش عنان سخن را به کودنیِ ملولان
تو تشنگان ملک بین، به وقت حرف‌گزاری

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر مرا تو ندانی، بپرس از شب تاری
شب است محرمِ عاشق، گواه ناله و زاری
هوش مصنوعی: اگر تو مرا نشناسی، می‌توانی از شب تاریک بپرسی؛ این شب، رازدار دل‌باختگان است و شاهد سوز و گداز آنها.
چه جای شب که هزاران نشانه دارد عاشق
کمینهٔ اشک و رخ زرد و لاغری و نزاری
هوش مصنوعی: در دل شب، که پر از نشانه‌هاست، عشق من به اندازه‌ای اندک است که با اشک و چهره‌ای زرد و لاغر شناخته می‌شود.
چو ابر، ساعت گریه، چو کوه، وقت تحمل
چو آب، سجده‌کنان و چو خاک، راه به خواری
هوش مصنوعی: در زمانی که مانند ابر در حال باریدن هستی و هنگامی که باید استقامت کنی مانند کوه، باید تسلیم باشی و به فروتنی بپردازی مانند آب و خاک.
ولیک این همه محنت، به گرد باغ چو خاری
درون باغ گلستان و یار و چشمهٔ جاری
هوش مصنوعی: با وجود تمام سختی‌ها و دردها، این باغ مانند گلستانی است که در آن گل‌ها شکوفا هستند، و همچنین یار و آبی زلال در حال جریان است.
چو بگذری تو ز دیوار باغ و در چمن آیی
زبانِ شکر گزاری، سجودِ شکر بیاری
هوش مصنوعی: وقتی از دیوار باغ عبور کنی و به چمن برسی، باید با زبان شیرین و سپاسگزاری به آفریننده نعمت‌ها سجده کنی.
که شکر و حمد خدا را، که برد جور خزان را
شکفته گشت زمین و بهار کرد بهاری
هوش مصنوعی: شکر و سپاس خدا را به خاطر اینکه سختی‌های پاییز را برطرف کرد و زمین دوباره شکوفا شد و بهاری نو آغاز می‌شود.
هزار شاخ برهنه، قرین حلهٔ گل شد
هزار خار مغیلان، رهیده گشت ز خاری
هوش مصنوعی: هزاران شاخهٔ بدون برگ به لباس گل تبدیل شدند و هزاران خار گیاهان مغیلان از چنگ خاری رهایی پیدا کردند.
حلاوتِ غمِ معشوق را چه داند عاقل؟
چو جوله‌ست، نداند طریقِ جنگ و سواری
هوش مصنوعی: عاقل هیچ‌گاه طعم شیرین غم معشوق را درک نمی‌کند، چرا که او نمی‌داند چطور باید در مبارزه یا سواری از این احساسات عبور کند.
برادر و پدر و مادر تو عشاقند
که جمله یک شده‌اند و سرشته‌اند ز یاری
هوش مصنوعی: برادر و پدر و مادر تو افرادی هستند که عاشق یکدیگرند و به نوعی در هم تنیده شده‌اند و از همدیگر حمایت می‌کنند.
نمک شود چو درافتد، هزار تن به نمکدان
دَوی نماند در تَن، چه مرغزی، چه بخاری
هوش مصنوعی: اگر هزاران تن به نمکدان بیفتند، از آنجا جز نمک چیزی باقی نخواهد ماند. این نشان می‌دهد که در یک بحران یا وضعیت دشوار، دیگر چیزهای اهمیتی نخواهند داشت و همه چیز به مساله اصلی تبدیل می‌شود.
مکِش عنان سخن را به کودنیِ ملولان
تو تشنگان ملک بین، به وقت حرف‌گزاری
هوش مصنوعی: زبانت را به حرف‌های سطحی و بی‌محتوا منحرف نکن، زیرا افرادی که در جستجوی عمق و معنا هستند، در انتظار سخنان تو هستند.

حاشیه ها

1393/09/10 22:12
امین افشار

اگر مرا تو ندانی... بپرس از شب تاری
شبست محرم عاشق، گواه... ناله و زاری
چه جای شب؟؟ که هزاران نشانه دارد عاشق...
کمینه... اشک و رخ زرد و لاغری و نزاری
چو ابر... ساعت گریه، چو کوه... وقت تحمل
چو آب... سجده کنان و چو خاک... راه به خواری
ولیک این همه محنت، به گرد باغ... چو خاری
درون باغ... گلستان و یار و چشمه جاری
چو بگذری تو ز دیوار باغ و در چمن آیی
زبانِ شکر گزاری، سجودِ شکر بیاری
که شکر و حمد... خدا را!! که برد جور خزان را!!!
شکفته گشت زمین و... بهار کرد بهاری
هزار شاخ برهنه... قرین حله گل شد
هزار خار مغیلان... رهیده گشت ز خاری
حلاوت غم معشوق را... چه داند عاقل؟
چو جوله ست نداند، طریق جنگ و سواری
برادر و پدر و مادر تو... عشاقند
که جمله یک شده‌اند و سرشته‌اند ز یاری
نمک شود... چو درافتد هزار تن... به نمکدان
دوی نماند در تن، چه مرغزی چه بخاری
مکش عنان سخن را، به کودنی ملولان
تو تشنگان مُلک بین، به وقت حرف گزاری