گنجور

غزل شمارهٔ ۳۰۳۰

سلمک الله نیست مثل تو یاری
نیست نکوتر ز بندگی تو کاری
ای دل گفتی که یار غار منست او
هیچ نگنجد چنین محیط به غاری
عاشق او خرد نیست زانک نخسبد
بر سر آن گنج غیب هر نره ماری
ذره به ذره کنار شوق گشادست
گرچه نگنجد نگار ما به کناری
آن شکرستان رسید تا نگذارد
سرکه فروشنده‌ای و غوره فشاری
جوی فراتی روان شدست از این سو
کاین همه جان‌ها ز آب اوست بخاری
از سر مستی پریر گفتم او را
کار مرا این زمان بده تو قراری
خنده شیرین زد و ز شرم برافروخت
ماه غریب از چو من غریب شماری
گفت مخور غم که زرد و خشک نماند
باغ تو با این چنین لطیف بهاری
هفت فلک ز آتش منست چو دودی
هفت زمین در ره منست غباری
دام جهان را هزار قرن گذشتست
درخور صیدم نیامدست شکاری
هم به کنار آمد این زمانه و دورش
عاشق مستی ز ما نیافت کناری
این مه و خورشید چون دو گاو خراسند
روز چرایی و شب اسیر شیاری
جمع خرانی نگر که گاوپرستند
یاوه شدستند بی‌شکال و فساری
رو به خران گو که ریش گاو بریزاد
توبه کنید و روید سوی مطاری
تا که شود هر خری ندیم مسیحی
وحی پذیرنده‌ای و روح سپاری
از شش و از پنج بگذرید و ببینید
شهره حریفان و مقبلانه قماری
چون به خلاصه رسید تا که بگویم
سوخت لبم را ز شوق دوست شراری
ماند سخن در دهان و رفت دل من
جانب یاران به سوی دور دیاری

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سلمک الله نیست مثل تو یاری
نیست نکوتر ز بندگی تو کاری
هوش مصنوعی: خداوند تو را حفظ کند، تو یاری مانند نداری و هیچ عملی بهتر از بندگی تو نیست.
ای دل گفتی که یار غار منست او
هیچ نگنجد چنین محیط به غاری
هوش مصنوعی: ای دل، تو می‌گفتی که دوست من در این غار جای دارد، اما او هیچ‌گاه در چنین فضایی نمی‌گنجد.
عاشق او خرد نیست زانک نخسبد
بر سر آن گنج غیب هر نره ماری
هوش مصنوعی: عاشق او به اندازه‌ای از عقل خود بی‌بهره است که به خاطر گنجینه‌ای پنهان، هر مار قوی‌هیکلی هم نمی‌تواند آرام بماند.
ذره به ذره کنار شوق گشادست
گرچه نگنجد نگار ما به کناری
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای از شوق ما در کنار هم انباشته شده است، هرچند محبوب ما نتواند در یک گوشه جای بگیرد.
آن شکرستان رسید تا نگذارد
سرکه فروشنده‌ای و غوره فشاری
هوش مصنوعی: آن باغ شیرینی به جایی رسید که اجازه ندهد کسی سرکه بفروشد یا انگورهای نارس را بفشارد.
جوی فراتی روان شدست از این سو
کاین همه جان‌ها ز آب اوست بخاری
هوش مصنوعی: جوی آب فراتی از این سمت روان شده و این همه جان‌ها از آب آن زنده و پرنشاط هستند.
از سر مستی پریر گفتم او را
کار مرا این زمان بده تو قراری
هوش مصنوعی: در حالت شیدایی و سرخوشی، به او گفتم که در این لحظه، کار من را برعهده بگیرد و قرار و رسمی برای آن بگذار.
خنده شیرین زد و ز شرم برافروخت
ماه غریب از چو من غریب شماری
هوش مصنوعی: او با لبخندی شیرین به من نگاه کرد و از شرم، چهره‌اش مانند ماهی که در شب تنهاست، سرخ شد؛ چون من را مانند یک بیگانه و غریبه به حساب آورد.
گفت مخور غم که زرد و خشک نماند
باغ تو با این چنین لطیف بهاری
هوش مصنوعی: نگران نباش، چرا که باغ تو در این بهار دلپذیر زرد و خشک نخواهد ماند.
هفت فلک ز آتش منست چو دودی
هفت زمین در ره منست غباری
هوش مصنوعی: هفت آسمان به خاطر وجود من مانند دودی در حال سوختن است و هفت زمین به خاطر من مانند غباری در مسیر من قرار دارد.
دام جهان را هزار قرن گذشتست
درخور صیدم نیامدست شکاری
هوش مصنوعی: سال‌های زیادی از عمر جهان گذشته است و من هنوز شکار مناسبی برای صید نشده‌ام.
هم به کنار آمد این زمانه و دورش
عاشق مستی ز ما نیافت کناری
هوش مصنوعی: در این زمانه، با وجود تمام چالش‌ها و سختی‌ها، نمی‌توان انتظار داشت که عشق و شیدایی از ما جدا شوند. عاشق حقیقی، حتی در بحران‌ها و سختی‌ها، همیشه در کنار ما باقی می‌ماند.
این مه و خورشید چون دو گاو خراسند
روز چرایی و شب اسیر شیاری
هوش مصنوعی: این مه و خورشید مانند دو گاو از خراسان هستند که در روز برای چرا می‌روند و در شب در یک شکاف محبوس می‌شوند.
جمع خرانی نگر که گاوپرستند
یاوه شدستند بی‌شکال و فساری
هوش مصنوعی: به گروهی از خرها نگاه کن که مشغول پرستش گاو هستند. این نشان می‌دهد که دچار نادانی و دروغ‌پردازی شده‌اند.
رو به خران گو که ریش گاو بریزاد
توبه کنید و روید سوی مطاری
هوش مصنوعی: به خرها بگو که زمان توبه و بازگشت فرا رسیده و باید به دنبال رهایی و نجات باشند.
تا که شود هر خری ندیم مسیحی
وحی پذیرنده‌ای و روح سپاری
هوش مصنوعی: تا زمانی که هر شخص ساده و بی‌خبر، به نوعی از علم و آگاهی دست پیدا کند و بتواند از درک معنوی و الهام روحانی بهره‌مند شود.
از شش و از پنج بگذرید و ببینید
شهره حریفان و مقبلانه قماری
هوش مصنوعی: از عددهای پایین‌تر بگذرید و به بالاترین سطح رقابت‌ها نگاه کنید؛ جایی که نام‌آوران در بازی‌های پرهیجان و چالش‌برانگیز حضور دارند.
چون به خلاصه رسید تا که بگویم
سوخت لبم را ز شوق دوست شراری
هوش مصنوعی: وقتی به پایان سخن نزدم، احساس کردم که لبانم از شوق دوست به شدت می‌سوزد و شعله‌ور است.
ماند سخن در دهان و رفت دل من
جانب یاران به سوی دور دیاری
هوش مصنوعی: سخن در دهانم ماند و قلبم به سمت دوستان و دیاری دور پر کشید.

حاشیه ها

1398/01/02 14:04
..

درخور صیدم نیامدست شکاری..